eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 رضوان لبخندي زد . رضوان – نگران نباشین مامان سعیده . من و نرگس یه لحظه هم چشم ازشون بر نمی داریم . مامان هم لبخندي زد . مامان – نرگس که احتمالا ً حواسش جاي دیگه ست . رضوان – می تونه امشب رو صبر کنه . از فردا که محرم میشن تا دلش بخواد وقت داره براي حواس پرتی . ابرویی بالا انداختم . من – حاال چی شد که رضایت دادن به محرم شدن ؟ رضوان – خودشون اینطور خواستن . هم نرگس و هم رضا گفتن اگر محرم بشن راحت تر می تونن با هم حرف بزنن . بقیه هم قبول کردن . پوزخندي زدم . نه به امیرمهدي که از یه صیغه ي دیگه گریزون بود و نه به رضا که دلش می خواست زودتر محرم بشن . صدای مهرداد باعث شد ، دل از اتاقم بکنم . مهرداد – حاضرین ؟ اومدن ! رضوان – داریم میایم . کیفم رو برداشتم و پشت سرش راه افتادم . *** شهربازي مثل همیشه شلوغ بود . پر از سر و صدا و هیجان . پر از شور و شادي . ممکن بود آخرین دیدار من و امیرمهدي باشه . و می خواستم قبل از حرف زدن کمی کنارش خوش بگذرونم . هیجان در کنارش بودن و داشتن لحظات شاد رو حق خودم میدونستم . از جمع شش نفره مون تقریبا جداشده بودیم. البته اون چهارنفر رو میدیدم ولی فاصله ي زیادمون و اون همه سر و صدا مانع می شد تا صدامون رو بشنون . رو به امیرمهدي که ساکت کنارم راه می اومد گفتم . من – بریم سفینه سوار شیم ؟ نگاهی به سمتش انداخت . امیرمهدي – نه . خطرناکه . من – پس این همه آدم دیوونن سوار شدن ؟ امیرمهدي – اگر حواسشون بود حادثه فقط مال دیگران نیست و ممکنه براي خودشون هم اتفاق بیفته هیچوقت سوار نمی شدن . من – اگر بخوایم اینطوري فکر کنیم که نباید هیچ کاري انجام بدین چون ممکنه برامون اتفاق بد بیفته . کمی بهم نزدیک شد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 دهنم رو که برای خوردن خرما باز کرده بودم ، بي اراده بستم و خرما تو دستای امیرمهدی باقي موند. نفس عمیقي کشیدم: من –زندگي من همین خوب شدن تو و خوشحالي اطرافیانه ! مگه نمي گفتي آدم باید برای ازدواجش دلیل داشته باشه ؟ خب دلیل منم همینه ... مي خوام همه ی روزام رو.. ابرویي بالا دادم: من - با مردی باشم که مهرم به دلش افتاده بود! تیكه ی آخر حرفم رو با شیطنت گفتم . مي خواستم به اون روزی که تو پارك بهم ابراز علاقه کرده بود اشاره کنم چند ثانیه نگاهم کرد و بعد یك دفعه زد زیر خنده. برگشت و با خنده خرما رو به زور تو دهنم فرو کرد . با خنده و دهن پر گفتم: من –نكن امیرمهدی... امیرمهدی –سسر به سسرم مي ذاری ؟ من –دوست دارم .. شوهرمي... امیرمهدی –الان بهت مي گم خانوم... دستاش که داشت به سمتم مي اومد رو سریع پس زدم ، از کنارش بلند شدم و ایستادم . دیگه دستش بهم نميرسید. به سمتم خم شده بود ولي هنوز رو تخت بود . سری تكون داد: امیرمهدی –حیفف که هنوز نمي تونم راحت پاهام رو حرکت بدم! از حرکت سریعم به نفس نفس افتاده بودم: من –تقصیر خودته . مگه دکترت نگفت تو خونه هم سعي کن با عصا راه بری تا زودتر راه بیفتي ؟ ولي تو همش خوابیدی! صاف نشست: امیرمهدی –وقتي بابا میان کمك که برم دسستشویي ، سسعي مي کنم بیشتر وزنم رو بندازم رو پاهای خودم ، خیلي خسسته مي شم . بابا از بسس این مدت من رو جا به جا کردن کمرشون درد مي کنه! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem