eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
916 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 هم قدم با هم رفتیم به سمت جایی که کاملا خلوت بود . به خاطر سر و صداي وسیله هاي بازي ناچار بودیم کمی بلند تر صحبت کنیم . خیلی جدي گفت . امیرمهدي – خب ، گوش می کنم . دم عمیقی گرفتم و باز دمش رو فوت کردم بیرون . با چرخوندن نگاهم به اطراف گفتم . من – نمی دونم از کجا شروع کنم ؟ امیرمهدي – بگین . از هرجا که می تونین شروع کنین . سري تکون دادم . من – من دیشب خیلی فکر کردم . هم به حرفات و هم به اعتقاداتت . سرش پایین بود و خیره به زمین . معلوم بود داره با دقت گوش میده . ادامه دادم . من – همه شون براي من محترمن . ولی یه چیزایی این وسط هست که نگرانم می کنه . که نمی ذره راحت تصمیم بگیرم و بگم تا آخرش هستم . امیرمهدي – خیلی مهمن ؟ من – آره . مهمن . یعنی براي من مهمن . سري تکون داد که حس کردم منظورش اینه که ادامه بدم . من – این اختلافاتی که بینمونه ... یعنی این تفاوت ما یه جاهایی مثل سنگ جلوي پامون می شه مانع .... منظورم اینه که ... مونده بودم چه جوري باید بگم که پرید میون حرفم . امیرمهدي – رك بگین . با حاشیه رفتن از موضوع دور می شیم . دوباره نفسی گرفتم . کمی به سمت مخالف چرخیدم تا بتونم راحت حرف بزنم . نگاه کردن بهش مانع می شد رك حرف بزنم . من – اگه من بهت جواب بله بدم ، با مهمونیاي مختلط خونواده ي من می خواي چیکار کنی ؟ می خواي نیاي؟ و منم باید قید خونواده م رو بزنم ؟ همونجور که تو عموت رو دوست داري منم عموم رو دوست دارم . دلم می خواد سالی دو سه بار ببینمش یا از حالش خبر داشته باشم ! من نمی تونم براي همیشه قید خونواده م رو بزنم . باز کمی چرخیدم . انگار ازش خجالت می کشیدم . من – من عاشق رقصم . با این اعتقادات تو ، من باید رقصیدن رو کنار بذارم ؟ آهنگ هایی که دوست دارم گوش نکنم ؟ من همیشه آرزوم بوده شب عروسیم با شوهرم بین جمعیت مهمونا برقصم . یعنی این آرزو رو باید به گور ببرم امیرمهدي ؟ من عاشق رقص دو نفره ي عروس دومادا هستم به خصوص وقتی عاشقانه همدیگه رو نگاه می کنن یا وقتی که عروس با عشق سرش رو می ذاره رو سینه ي شوهرش . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی –با محمدمهدی قراره ففردا یه سسر بریم بانك ببینیم مي تونم برگردم سسر کارم ؟ الان دیگه ميتونم کار کنم. راست مي گفت ، مي تونست . دیگه نه دستاش مشكلي داشتن نه حرف زدنش . از طرفي کنترل دفع رو هم به دست آورده بود . فقط پاهاش بود که کمي سر ناسازگاری داشتن. من –زود نیست ؟ امیرمهدی –نه .... دیگه باید خودم خرج خونه و خونواده م رو بدم. نگاهم رو به چشماش دوختم: من –خب اینجوری فردا خیلي خسته مي شي . هم بانك ، هم فیزیوتراپي ، هم دیدن بچه های کار! امیرمهدی –محمدمهدی نمي تونه روز دیگه ای بیاد . پسس ففردا مراسم خواسستگاری دختر داییشه. ابرویي بالا انداختم: من –ملیكا ؟ چند ثانیه روی چشمام مكث کرد و بعد با باز و بسته کردن چشمش حرفم رو تأیید کرد. نفس عمیقي کشیدم . یاد اون روزی افتادم که زد تو گوشم. امیرمهدی سرش رو سرم نزدیكتر کرد: امیرمهدی –حاج عمو از اون روز که اینجا اون اتففاق اففتاد ، رففت و آمدش رو به خونه شون قدغن کرد . الانم چون پدر نداره قراره به رسم بزرگتر بودن تو مراسمشون باشن. خان عموش اجازه نداده بود بعد از اون کار ملیكا به خونه شون بره ، نوشدارو بعد از مرگ سهراب! اگر زودتر جلوی اون دختر رو گرفته بود کار به اینجا نمي کشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem