eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| جوانی و دانشگاه و سربازی و کار و ازدواج، این‌ها همه چشم‌اندازهای روبروی آیندۀ مهدی است. جوانی را قسمت می‌کند؛ هم دانشگاه می‌رود، هم کار می‌کند و هم به موقع سربازی می‌رود و هم سربازخانه را دست خودش می‌گیرد و مخالف رژیم پهلوی پیش می‌برد! و هم برای ازدواج برنامه می‌ریزد. در مغازۀ موتورسازی به جایی رسیده بود که اوستا مزد هرکارش را مستقل به خودش می‌داد. شده بود اوستا کار محبوب اوستایش. درسش را هم خوب گذراند. قبلا هم درسش خوب بود. اصلا هم درسش خوب بود و هم حجم مطالعه و پژوهشش. همین هم شد که توانست دست چندتا از جوان‌های سرگردان را بگیرد؛ آنها جوان بودند و کمی ساده. بهائیت هم که قسم خورده هرچه‌قدر می‌تواند فعالیت کند. اگر توانست جوانان شیعه را با شبهه منحرف کند، اگر نشد، آنها را طالب لذت شهوت کند. جوان هم که شهوت‌ران بشود، راحت خراب می‌شود. بهایی‌ها قسم خورده‌اند ادامه بدهند تا روزی که بتوانند سر همۀ ما را مثل گوسفند ببرند. مثل گرگ افتاده‌اند بین جوان‌های شیعه و هم پول خرج می‌کنند و هم تحویل می‌گیرند و هم بساط عیش و نوش را فراهم می‌کنند. لعنت بر پدر و مادر فرقۀ انگلیسی اسراییل‌شان! اما مهدی از این چند دوست جوانش حرف‌های تازه می‌شنید. شبهه‌ها و اما و اگرها به اسلام. رفت مقابلشان و یکی‌یکی جواب سوال‌هایشان را داد. قانع شدند و رفتند تا چند روز بعد. دوباره که آمدند پر از سوال و شبهه بودند. اولی می‌پرسید مهدی جواب می‌داد. دومی می‌پرسید باز هم مهدی. سومی، چهارمی... چند روز بعد باز هم... چند روز بعد باز هم... مهدی مطمئن بود یک مردابی هست که دارد ذهن بچه‌ها را متعفن می‌کند. حالا دلش می‌خواست برود سراغ مرداب. حداقل چوبی بزند، همی بزند، بوی تعفن مرداب بلند که بشود، زیبایی ظاهریش هم زشت می‌شود و همه از دورش پراکنده می‌شوند. نه اینکه بی‌هوا پا بگذارند وسط مرداب و کم کم فرو بکشدشان و خفه بکند. باید به همه می‌گفت که بهاییت مرداب است. بهایی‌ها هم متوجه شده بودند که جوانی به نام مهدی دارد آب می‌ریزد در لانه‌شان و حسابی شاکی بودند. دنبال یک تله می‌گشتند تا مهدی را در آن بیندازند! اما مهدی بیدی نبود که با این بادها بلرزد، یک روز همت کرد و راه افتاد سمت مرکز فساد بهایی‌ها. می‌دانست که در کوچه پس کوچه‌ها، خانه‌های بزرگ را می‌خرند و می‌کنند مرکز فساد. مهدی وارد خانه که شد، حیاط بزرگ در چشمش نشست و چندتا تخت. کله گنده و مراد بهائی‌ها با غرور نشسته بود وسط و قلیان می‌کشید. مهدی رفت مقابلش. بهایی‌ها فهمیدند این همان جوانی است که چوب زده وسط کثافتشان؛ منتظرش بودند، شاید هم منتظر یک فرصت تا دهانش را ببندند. حالا خودش آمده بود و تنها هم آمده بود و عجیب‌تر اینکه سن و سالی هم نداشت و این‌همه دل و جرأت داشت. مگر نمی‌دانست که تمام ارکان سلطنت محمدرضاشاه، شاه مملکت دست بهایی‌هاست و راحت هر کاری بخواهند می‌توانند انجام بدهند؟! ⏳ادامه دارد پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem