( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_سی_و_یکم
وقتی فکر میکنم که میایستاده وسط برنامه، همخوانی میکرده و جمعیت با اشتیاق با او همراه میشدند، فکر میکنم من جلوی شما، چهار کلمۀ حق را با زبان باز و محکم نتوانستم بگویم.
بعد مهدی در ایام بچگی میایستاده در مسجد، اذان میگفته. میایستاده
وسط کوچه، بین همبازیهای فوتبالیش، میایستاده بالای پشتبام... اذان میگفته.
این ایستادن و صدا بلندکردن دوتا مؤلفه است که من ندارم. نه بلدم بایستم محکم، نه بلدم صدا بلند کنم برای بیان حرف حق.
نه بلدم اذان بگویم. و تیر خلاصی که به جان و تن من نشاند از خاطرات کودکیاش؛
پولهایش را جمع میکرد و برای بچهها هدیه میخرید.
آقای قاضی من از کودکی گذشتهام. یعنی کودکیام گذشت و الان جوانم...
اما عقلم اندازۀ یک سال کودکی مهدی نیست. پولهای توجیبم را نگه داشتهام برای خودم، اینها مهم نیستها!
مهم این است که مهدی یک خصلتی نداشته و یک خصلتی داشته.
نداشتهاش، خودخواهیاش بود. همهچیز را نخواسته برای خودش.
اما من یک خود، گذاشتهام وسط و مدام دور زدهام، دور زدهام، دور زدهام دور خودم، خفه شدهام از بس که دور خودم چرخیدم.
یک چیزی هم داشته؛ آن هم ذهن خالی از گیر و گرفت دنیا.
من یک بسته آدامس میخرم، دانه دانهاش را حساب میکنم که به چه کسی میدهم و تمام که میشود بلند اعلام میکنم چند هزارتومان پرید!
آقای قاضی شما عضو کدام دستهاید: مالتان را دو دستی چسبیدهاید؟ یا دلتان دریای محبت است و دلتان را چسبیدهاید که رد مال و منال و مقام نرود؟
•
•
•
[روز سوم]
پایم روی سنگی لغزید و دردناک پیچید. کوهگیر شدهام. دلم میخواست بروم بالاتر از مکان دیروز اما کمی صعبالعبور بود و من با خیال دیروز، راحت گام برمیداشتم.
دل خوش کردنم به دیروز، شد بیتوجهی امروز و کار دستم داد.
میخواستم در هر وعده نوشتن دوگام بالاتر بروم تا همپای قهرمانم رفته باشم؛ اما انگار دنبالش رفتن کمی سخت است.
فعلا که اینقدر درد دارم نمیتوانم درست فکر کنم. فقط میماند قسمت خوشِ حالم که موبایل آنتن داد و شاهرخ را خبر کردهام.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem