eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
928 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 _کسی زنده‌ست؟ احساس کردم اشتباه شنیدم . شاید توهم زده بودم که صداي کسی میاد . براي همین با تردید بلند گفتم . من – کمک ....... و گوش هام رو تیز کردم براي شنیدن صداي آدمی که می تونست برام نوید زندگی دوباره باشه . - شما کجایین ؟ باز هم همون تن صداي مردونه و آروم که نشون می داد اون شخص باید کمی دورتر از من باشه . صداش نشون می داد باید یه مرد جوان باشه . تو لحن صداش کمی درد بود یا بهتر بود بگم انگار حس گرفتار بودن رو به آدم القا می کرد نمی دونم چرا حس کردم باید یکی از مسافرایی باشه که زنده مونده . هر چی بود باید می گفتم بیاد کمکم . حالم داشت از اون بو و تصویر رو به روم به هم می خورد . خوشحال بودم از اینکه تنها نیستم . با صداي بلند گفتم . من – می شه بیاین کمکم . من اینجا گیر کردم . جوابم رو داد . - منم گیر کردم . صندلی افتاده روي پام . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 همون روزایي که برای آروم شدن خودم ، برای اومدن خبری ازش ؛ دست به دامن کتاب خدا شده بودم! *** به سمت مهرداد رفتم که داشت کفش هاش رو به پا مي کرد . با بي رحمي من رو نادیده گرفته بود. دوباره التماس کردم: -خوب من رو هم ببرین دیگه! بدون اینكه جوابي بهم بده به کارش ادامه داد. -مهرداد ! منم باید باشم . چرا اینجوری مي کني ؟ همونجور سر به زیر ، با تندی جواب داد: -اونجا جای تو نیست! -پس جای کیه ؟ با لجاجت گفتم و پا به زمین کوبیدم. بلند شد ایستاد و اخم بدی رو پیشونیش نشوند. _معلوم نیست اونجا چي پیش میاد . بذار بریم ببینیم چي مي شه . اگر لازم بود بعداً تو رو هم مي بریم. اخم کردم و با حرص داد زدم. _ اون عوضي به زندگي من گند زده .. بعد من بشینم اینجا تا تو ببینی کی لازمه منم بیام و ببینم چه جوری محاکمه مي شه ؟ صدای بلندم ، نگاهِ بابا و بابا جون ، پدر امیرمهدی ، رو که گوشه ی حیاط ایستاده و با هم حرف ميزدن ؛ به سمتم کشوند. خجالت زده از صدای بلندم که ناشي از حرص و عصبانیت بود ، و البته جای نا مناسبي به اوج رسیده بود ، نگاه دزدیم. بیشتر از بابا جون خجالت کشیدم . بنده ی خدا تا به حال ندیده بود اینجوری صدام رو با حرص روی سر کسي فرود بیارم. پرسش بابا ، من رو که مثل مرغ برای رفتن به همراهشون بال بال مي زدم رو جوني دوباره داد. -چي شده مارال ؟ به دو از پله ها پایین رفتم و پا تند کردم به سمتشون و در همون حین گفتم: -منم بیام دیگه! بابا اخم کم رنگي کرد و جدی جواب داد: -نه. -چرا ؟ در مقابل بابا ، مظلومیت رو چاشني حرفم کردم تا دلش به رحم بیاد . اما تیرم به سنگ خورد. -الان وقتش نیست. مظلوم به بابا جون نگاه کردم. -بیام ؟ لبخندی زد: _بابا اونجا جای شما نیست .امروز معلوم نیست چي میشه ممکنه امروز فقط برای تفهیم اتهام باشه و طرح شكایت. با اعتماد گفتم: -خوب همینم مهمه دیگه . طرح شكایت مهمه. باباجون - مهمه ولي اصل کاری نیست . قول مي دم به موقعش خودم ببرمت . فعلا ً صبر کن بابا جان . چنان با آرامش حرف زد و موقع ادای "قول ميدم "محكم ، که به راحتي قبول کردم. بي شك من روی حرف پدر امیرمهدی حرف نمي زدم وقتي انقدر شبیه به امیرمهدی قاطع حرف مي زد. عقب گرد کردم و به داخل خونه برگشتم . با اطمینان ، اینكه پدر امیرمهدی مثل خودش رو قولش ، رو حرفش مي مونه. تا لحظه ی برگشتشون ، برای آرامش پیدا کردن به بیمارستان رفتم. رفتم کنار امیرمهدی . رفتم که هم خودم به آرامش برسم و اون رو با صوت قرآن آروم کنم . حس مي کردم امیرمهدی هم مثل من نگرانه . مثل من منتظر تا پویا محاکمه بشه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem