eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
991 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان – نمی خواي جوابش رو بدي ؟ خسته شدم انقدر زنگ زد و تو جواب ندادي . من – دلم نمی خواد صداش رو بشنوم . مامان – بهتره جواب بدي و همین رو بهش بگی که انقدر زنگ نزنه . شونه اي بالا انداختم . من – خودش خسته می شه . مامان سري به حالت تأسف تکون داد و بلند شد رفت . صداي زنگ پیام گوشیم بلند شد . از طرف پویا بود . " فردا شب مهمونیه . میاي ؟ " ............. زیر لب گفتم . من – رو که نیست ، سنگ پاي قزوینه . و براش پیام دادم " تو خواب ببینی " خیلی زود جواب داد " تو بیداري می بینم . به زور می برمت " عمرا اگه حاضر میشدم برم و بذارم خوابی که برام دیده بود احرا کنه پوزخندي زدم . حق دست درازي نداشت . به قول امیرمهدي من خودم باید تعیین می کردملکه هستم یا نه . ارزشم بالا بود . براي پویا زیادي بودم . کسی که همین اولش بلد نبود وفاداري رو براش نوشتم " مرداي خونواده م انقدر بی غیرت نشدن که بذارن هر غلطی می خواي بکنی " و براش ارسال کردم . زنگ زد . و می دونستم احتمالا عصبیه . پویا زود از کوره در میرفت. طاقت نداشت بشنوه بالاي چشمش ابروئه . کاملا قطب مخالف امیر مهدی بود امیرمهدي همیشه مهربون بود . اینبار جواب دادم . من – بله ؟ پویا – زراي اضافی می زنی ! من – چیه ؟ به اسب شا.ه گفتن یابو ؟ پویا – نه . خره داره زیادي عرعر می کنه . تو دلم به اون همه ادب ، پوزخند زدم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –با اینكه با هم زندگي نكردیم اما ميدونم مهریه م بر گردنته . مهرم حلالت امیرمهدی . مهرم حلالت . بي قید و شرط برو . برو و آروم شو. و این کلمه ی "برو "عجیب آتیشم مي زد. دوباره هق هقم اوج گرفت. سر به آسمون بلند کردم. من –خدایا راضیم به رضای خودت . بهترینا رو برای امیرمهدیم بخواه . دیگه چیزی برای خودم نمي خوام. نگاه آخرم رو به امیرمهدی انداختم و موهاش رو نوازش کردم . این آخرین ارتباط جسمي ما بود . آخرین حس با هم بودن . اروم زمزمه کردم. من –خدایا زودتر راحتش کن . دیگه نذار بین این دنیا و اون دنیا سرگردون بمونه . به حق خداییت نذار بیشتر ازاین اذیت بشه. ببین احساس دیروز من و تو.... چه احساس قشنگي داره مي شه.... من –مرسي امیرمهدی . مرسي که اومدی تو زندگیم . مرسي که خدا رو بهم هدیه دادی . مرسي بهترین لحظاتم رو برام درست کردی . مرسي که انقدر خوب بودی. با حسرت ازش دور شدم. من –سفر به سلامت امیرم. لبخند پر دردی زدم و رو به آسمون گفتم: -خدایا راضیم به رضای تو. و از اتاقش خارج شدم. و از همون لحظه چشمه ی اشكم خشكید. خودم رفتنش رو خواسته بودم . خدا کاری کرده بود که با طیب خاطر راضي بشم به رفتنش . پس جای گریه نبود وقتی خودم رضایت دادم به رفتنش. خونه که رسیدم هیچ رمقي نداشتم . مسخ بودم و بي حس . بي وزن و بي حال. مامان و بابا رفته بودن خونه ی عزیز و به گوشیم که یادم رفته بود با خودم ببرم پیام داده بودن که منم برم اونجا. اما من هیچ حسي به رفتن نداشتم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem