( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_یکم
مسجد ساخته شده بود اما چون امام جماعت نداشت، نمازگزار هم نداشت. محلۀ سرآسیاب کرمان!
عبدالمهدی از بغل مسجد که رد میشد انگار قلبش را تکه تکه کرده باشند، میایستاد و با تأسف به در و دیوارهایش نگاه میکرد. آخرش هم راهحل پیدا کرد؛ هفت، هشت نفر شدند، رفتند در را باز کردند. چراغ مسجد که روشن شد، رفت و آمد اهالی هم شروع شد.
چند ماه کارشان این بود تا امام جماعتی آمد و جای عبدالمهدی را گرفت. مسجد رونق گرفته بود.
دریا را باید بگذاری تا دریا بماند. نخواهی آبش را بکشی یا وزن و اندازه کنی؛ چون هم تو نمیتوانی و هم آبرویت میرود. اما خوبی اینکار این است که دریا، همچنان در چشمها دریا میماند.
مهدی، عبدالمهدی، عبدالمهدی مغفوری دریاست... نه عمقش را میتوانی بیابی نه عرض و طولش را.
تازه اینها ظاهر است. ظاهری که فقط کسانی میتوانند درک کنند که درست دنیا را بفهمند، باطن هم که اصلاً کار من نیست بنویسم تا بخوانید.
اما بالاخره کسی هم که کنار دریا میرود لذت دیدن آن را میبرد. من لذتی از دیدن عبدالمهدی بردم که تا بهحال نبرده بودم.
قهرمان شاید در چشم خیلیها رستم باشد یا سهراب. فرهاد باشد برای شیرین، آرش باشد بالای دماوند، کوروش باشد در تختجمشید.
برای من هم بود اما حالا فکر میکنم عبدالمهدی نه بازوبند پهلوانی داشت، نه بهانۀ شیرین، نه کمان و کوه دماوند و نه پادشاهی و بساز و بریز و بپاش. اما در درون من چنان ریشه دوانده که بازوبند پهلوانی را لایق او میدانم وقتیکه تمام پولش را خرج پیرزن و پیرمردی تنها میکرده، وقتی جهیزیه میگرفته، وقتی برایشان میوه میبرده...
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem