30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️گروه سرود پدر دختری❤️
#ایده واقعاً عالیه، #اجرا هم عالی
☺️با هم ببینیم
__________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
👌خوشبختی یعنی دختر باشی و با رفیقات بری اعتکاف
🧕دختران هیات مون از گوشه گوشه کاشان
____________
ما به شما می نازیم☺️
♦️اعتکاف سال ۱۴۰۱
💌ارسالی اعضا
___________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
⑤ | #قسمت_پنجم
- فرهادِ من پسر بدی نیست. بذارید من ازش دفاع کنم.
قاضی تکیۀ دستانش را از میز گرفت و کمر به صندلی چسباند. در بررسی پروندهها برایش سختترین کار این بود که مادر مجرم بیاید و بخواهد حرف بزند.
آنهم اینطور حرف بزند. صدای پرغصۀ مادرها حال خوب روزش را، انرژی مورد نیاز ثابتش را از بین میبرد.
نفسی کشید و سعی کرد، خیلی سعی کرد تا حالش در کلامش اثر نگذارد:
- مگر شما جرم کردید که دفاع کنید؟ آقا فرهاد چند جلسه است اومده، از خودش هم دفاع کرده.
اشک مادر چکید:
- آره برادرم. من اگر مادر خوبی بودم، فرهادم اینجا نبود. من باید دفاع کنم.
این جملۀ مادر تیر خلاص بود به غیرت فرهاد. بلند شد و رو کرد به مادر. بدون آنکه بخواهد صدایش بلندتر از حد معمول شد.
- مامان! اینجا بودن من ربطی به شما نداره. چرا به خودت چیز میگی!
قاضی جوان از این جدلها زیاد دیده بود. اما خرج غیرت را نمیتوانست ندید بگیرد.
آرام دستش را گذاشت روی میز و گفت:
-آقای محبوبی، الان وقت این حرفا نیست. مادر، شما هم باید زودتر میومدید.
مادر ایستاد و صدای لرزانش تمام فضای سرد اتاق بیست متری را پر کرد.
- نه، هنوز دیر نشده. خدا با خدائیش تا لحظۀ بردن جهنم میذاره مخلوقش دفاع کنه. شما فرهاد من رو نمیشناسید.
شاید غرور داشته باشه، گاهی زور بگه؛ اما بیغیرت نیست. آقا، به آقائیت قسم براش حکم زندان نبرید. جوونه، دانشجوئه، این میمونه روش. یه عمر آبروئه، یه عمر عزته.
فرهاد نشست روی صندلی و سرش را میان دستانش فشرد. قاضی این دو سه جلسه دیده بود که او با تیپ و قیافۀ خاص خودش میآید، محکم مینشیند و مقابل تمام حرف و حدیثها تنها یک جمله را تکرار میکند؛ من اینکار را نکردم.
اما امروز با آمدن مادر بههم ریخته بود. اختیار پرونده دست قاضی بود که هنوز هم به نتیجه نرسیده بود؛ سروش و شاهدینی که آورده بود یک هماهنگی شکبرانگیزی داشتند که باعث میشد
برای دادن حکم کمی تامل کند.
مادر از سکوت قاضی استفاده کرد و گفت:
- شما، شما فقط یه فرصت بدید. من میرم به دستوپای مادر آقا سروش میافتم.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem