دخترای قد کوتاه و کوچولو وقتی عصبانی میشن :
╭┈──────「😂💛」
╰─┈➤ @heyatjame_dokhtranhajgasem
We don't grow when things are
easy, we grow when we face
challenges.
وقتی همه چی آسونه رشد نمیکنیم
وقتی با چالشها روبرو میشیم رشد میکنیم. 🔥
#انگیزشی
Join > @heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸 🌸 #ایده_خلاقیت
با چسبوندن تیکه های چوب به لیوان یک جاشمعی زیبا بسازید 🕯🕯
#ببین_و_بساز
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❤️🧡💛💚💙💜
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
تو عبادت می کنی چون عاشقشی بدون اینکه توقع پاداش داشته باشی و اون پاداش میده بدون اینکه ازت طاعت بیشتري بخواد .
عشق واقعی بین زن و شوهر
هم همینه .
باید هرکاري می کنی بدون چشم
داشت باشه .
مبهوت حرفاش بودم .
قشنگ حرف می زد .
از عشقی می گفت که هر کسی رو براي
داشتنش وسوسه می کرد .
ولی من خیلی با اون چیزي که می گفت غریب بودم .
من دلم می خواست پویا هر کاري می کنه براي من باشه .
براي خوش اومد من، و اصلا به خودش
فکر نکنه.
دست به هر کاري بزنه .
من – خوب این که می شه فراموش کردن خودمون .
لبخندي زد .
درستکار – درسته .
زن و مرد هر دو از خودگذشتگی می کنن
براي هم .
این خیلی قشنگه .
و تازه این بُعد روحانی قضیه ست .
بُعد جسمانی ازدواجم براي اینه که ما تو
جهان مادي داریم زندگی می کنیم .
جسم داریم وباید علاوه بر روحمون جسم هم به آرامش برسه .
من – و بچه ؟
لبخندش عمیق شد .
درستکار – بچه قراره تجلی عشق جسمانی زن و مرد باشه .
پوزخندي زدم .
من – و اونایی که بچه دار نمی شن ؟
درستکار – خدا خودش می دونه تجلی هر عشقی رو تو چی قرار
بده .
خودش گفته به بعضی دختر می دیم و به
بعضی پسر .
به بعضی هر دو رو می دیم و به بعضی هیچکدوم .
اگر بهش ایمان داشته باشیم هیچوقت نمیگیم چرا دختر دادي چرا پسر دادي یا چرا بچه ندادي .
من – یعنی اگر یه روز زنت بچه دار نشه ناراحت نمی شی ؟
سري تکون داد .
درستکار – نه .
چون مطمئنم حکمتی داره که عقل من به عنوان یه انسان نمی تونه درك کنه .
من – پس حس پدر شدن چی ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
من – یعنی اگر یه روز زنت بچه دار نشه ناراحت نمی شی ؟
سري تکون داد .
درستکار – نه .
چون مطمئنم حکمتی داره که عقل من به عنوان یه انسان نمی تونه درك کنه .
من – پس حس پدر شدن چی ؟
درستکار – می شه با محبت به بچه اي که پدر و مادر نداره ، این
حس رو به منتها رسوند .
نمی دونستم باید چی بگم !
انگار چیزي وجود نداشت که این بشر رو ناراحت کنه !
یا شاید من اینجوري تصور می کردم .
براي هر مشکلی یه تصور داشت که انتهاش ختم می شد به خدا و اذنش .
از حرفاش حس خاصی داشتم .
مثل آدمی بودم که داره به زندگی
با چشماي شخص دیگه اي نگاه می کنه .
جور دیگه اي نگاه می کنه .
هر حرفش رو با دیدگاه هاي خودم مقایسه می کردم .
پویا رو جلو چشمم تجسم می کردم و با عیار حرفایی که شنیدم براش ارزش تعیین
می کردم .
از هر راهی می رفتم به بن بستی می رسیدم که نشون دهنده ي این بود که من براي انتخابم بُعد دیگه اي رو
در نظر گرفتم در حالی که با تموم حرفاي درستکار موافق بودم .
درستکار – من دوست ندارم همسرم از چیزایی که دوست داره به
خاطر ازدواج با من بگذره .
دلم می خواد همسرم مثل مادرم باشه .
اخمی کردم .
اصلا از این حرفش خوشم نیومد .
بچه ننه !
من – خوب پس برو با مادرت ازدواج کن دیگه ؛ زن می خواي
چیکار ؟
ابرویی بالا انداخت .
درستکار – همه ي خانوما انقدر زود جبهه می گیرن ؟
طلبکارانه گفتم .
من – ایراد از ما نیست از شما مرداست .
لبخندي زد .
درستکار – من که حرف بدي نزدم !
من – نه .
حرف بدي نبود .
فقط یه گواه علنی بود بر بچه ننه
بدون مردا !
درستکار – مادر من فرشته ست .
حق دارم ...
پریدم وسط حرفش .
من – پس احتمالا مادر من خون آشامه .
خیلی جدي جواب داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_نهم
درستکار – من که حرف بدي نزدم !
من – نه .
حرف بدي نبود .
فقط یه گواه علنی بود بر بچه ننه
بدون مردا !
درستکار – مادر من فرشته ست .
حق دارم ...
پریدم وسط حرفش .
من – پس احتمالا مادر من خون آشامه .
خیلی جدي جواب داد .
درستکار_ من اصلا همچین جسارتی نکردم . همه ي دختر خانوما هم
احترامشون واجبه .
وقتی ازدواج می کنن و
نقش همسري می گیرن احترامشون بیشتر می شه و وقتی مادر میشن احترامشون دو چندان و بر همه واجب .
هیچکس حق نداره در هر جایگاهی به یک مادر توهین کنه .
نفس عمیقی کشید .
درستکار – چرا انقدر زود بهتون بر
می خوره ؟
من – بر نمی خوره .
این یه واقعیته که هیچ زنی دوست نداره
مالک قلب همسرش ، مادر شوهرش باشه .
درستکار – مالک ؟
مالک قلب هر آدمی خودشه .
عشق به مادر و همسر ساکن قلب آدمه .
منظور من از اینکه
گفتم همسرم مثل مادرم باشه این بود که مثل مادرم فرشته باشه و
به اندازه ي مادرم بهم عشق بده .
این انتظار زیادي نیست .
خوب این بعد حرفش بد نبود .
در ضمن انقدر با عشق اسم مادرش رو می آورد که ناخودآگاه آدم
دلش می خواست مادرش رو ببینه و مطمئن
بشه به فرشته بودنش .
بلند شد .
رفت سمت مرد مجروح .
دستش رو روي قفسه ي سینه ش گذاشت .
وقتی مطمئن شد هنوز زنده ست پتوش رو تا نزدیک به سرش بالا کشید .
بعد هم برگشت سرجاش نشست و پتو رو کامل دور خودش پیچید .
کنجکاو پرسیدم .
من – مادرتون شاغل هستن ؟
حس کردم شاید مادرش شاغله و به خاطر کم دیدن مادرش تو
بچگی هر محبتش صد برابر به یادش مونده .
درستکار – نه .
مادرم خانه دار هستن .
پدرم هم شغل پدربزرگم
رو ادامه دادن . سنگ بري .
یه خواهر هم دارم
به اسم نرگس که خیلی دوسش دارم .
اونم خیلی بهم وابسته ست و
من همیشه نگرانم که وقتی ازدواج کردم
میتونه با همسرم کنار بیاد یا نه !
همیشه هم یکی از دعاهام اینه
که خدا قبل از ازدواجم مهر همسرم رو به دلش بندازه .
از حرفش لبخندي رو لبم نشست .
یاد مهرداد افتادم .
من و مهرداد هم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ناخودآگاه گفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتادم
_... همیشه هم یکی از دعاهام اینه
که خدا قبل از ازدواجم مهر همسرم رو به دلش بندازه .
از حرفش لبخندي رو لبم نشست .
یاد مهرداد افتادم .
من و مهرداد هم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم
ناخودآگاه گفتم .
من – مثل من و مهرداد !
نگاهی به آسمونی که کم کم داشت از سیاهی در می اومد انداختم .
چقدر زود داشت سپیده می زد .
درستکار – مهرداد ؟
من – آره .
مهرداد برادرم .
چند روز پیش عروسیش بود .
الانم با همسرش ماه عسله .
درستکار – مادر شما چی ؟
شاغل هستن ؟
دوباره یاد مامان و نگرانی براي فشار خون ارثیش باعث شد آهی بکشم .
من – نه .
مامان منم خونه داره .
البته قبل از به دنیا اومدن مهرداد
معلم بود ولی وقتی مهرداد به دنیا اومد به
خاطر مهرداد و مریضی مادر بزرگم کارش رو کنار گذاشت .
درستکار – پدرتون ؟
من – حسابدار یه شرکت داروییه .
سری تکون داد .
درستکار – معلومه خیلی خونواده تون رو دوست دارین که
اینجور از دوریشون آه می کشین .
من – راستش نگرانشونم .
مادرم فشار خون داره و با هر فشار
عصبی حالش بد می شه .
خیلی بهم تأکید داشت
تنها سفر نکنم ولی من گوش نکردم .
ابرویی بالا انداخت .
درستکار – تنها اومدین سفر ؟
من – آره .
قرار بود تو کیش برم خونه ي یکی از دوستانمون .
شما چی ؟
همسفر نداشتین ؟
درستکار – چرا یه همسفر داشتم .
یکی از دوستان قدیمی .
قرار بود تو عروسی دوست مشترکمون شرکت کنیم
که قسمت نشد .
متعجب گفتم .
من – دوستتون چی شد ؟
سري به حالت تأسف تکون داد .
درستکار – عمرش به دنیا نبود .
خیلی دلم سوخت .
چه سرنوشتی داشت دوستش .
می خواست بره عروسی دوستش که عمرش قد نداد .
چه سرنوشت بدي !
نگاهی به آسمون انداخت .
درستکار – اینجا خورشید زود طلوع می کنه .
منم دوباره به آسمون نگاه کردم .
و این کارم همزمان شد با صداي زوزه هاي وحشتناکی که تقریباً
بلند بود و کمی نزدیک .................
هر دو سریع بلند شدیم .
ترس تو وجودم لونه کرد .
اطراف نه خیلی روشن بود و نه خیلی تاریک .
با ترس نگاه می کردم .
صداي زوزه ها نزدیک می شد و ترس من هم هر لحظه بیشتر .
دلم نمی خواست قبول کنم ممکنه حیوون درنده اي نزدیکمون بشه .
لرز بدي پیدا کرده بودم .
بغض کردم .
درستکار – بیاین این طرف .
با دستش به طرف خودش اشاره کرد .
پتو رو همونجا گذاشتم و با ترس رفتم پشت سرش سنگر گرفتم .
با دست هدایتم کرد به سمت مرد مجروح .
خودش هم در حالی که نگاهش رو در امتداد محیط باز دورمون
می گردوند آروم به سمتمون اومد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem