eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
‏دخترای قد کوتاه و کوچولو وقتی عصبانی میشن : ‌ ╭┈──────「😂💛」 ‌ ╰─┈➤ @heyatjame_dokhtranhajgasem
‌ We don't grow when things are easy, we grow when we face challenges. وقتی همه چی آسونه رشد نمی‌کنیم وقتی با چالش‌ها روبرو می‌شیم رشد می‌کنیم. 🔥 Join > @heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸 🌸 با چسبوندن تیکه های چوب به لیوان یک جاشمعی زیبا بسازید 🕯🕯 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem ❤️🧡💛💚💙💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 تو عبادت می کنی چون عاشقشی بدون اینکه توقع پاداش داشته باشی و اون پاداش میده بدون اینکه ازت طاعت بیشتري بخواد . عشق واقعی بین زن و شوهر هم همینه . باید هرکاري می کنی بدون چشم داشت باشه . مبهوت حرفاش بودم . قشنگ حرف می زد . از عشقی می گفت که هر کسی رو براي داشتنش وسوسه می کرد . ولی من خیلی با اون چیزي که می گفت غریب بودم . من دلم می خواست پویا هر کاري می کنه براي من باشه . براي خوش اومد من، و اصلا به خودش فکر نکنه. دست به هر کاري بزنه . من – خوب این که می شه فراموش کردن خودمون . لبخندي زد . درستکار – درسته . زن و مرد هر دو از خودگذشتگی می کنن براي هم . این خیلی قشنگه . و تازه این بُعد روحانی قضیه ست . بُعد جسمانی ازدواجم براي اینه که ما تو جهان مادي داریم زندگی می کنیم . جسم داریم وباید علاوه بر روحمون جسم هم به آرامش برسه . من – و بچه ؟ لبخندش عمیق شد . درستکار – بچه قراره تجلی عشق جسمانی زن و مرد باشه . پوزخندي زدم . من – و اونایی که بچه دار نمی شن ؟ درستکار – خدا خودش می دونه تجلی هر عشقی رو تو چی قرار بده . خودش گفته به بعضی دختر می دیم و به بعضی پسر . به بعضی هر دو رو می دیم و به بعضی هیچکدوم . اگر بهش ایمان داشته باشیم هیچوقت نمیگیم چرا دختر دادي چرا پسر دادي یا چرا بچه ندادي . من – یعنی اگر یه روز زنت بچه دار نشه ناراحت نمی شی ؟ سري تکون داد . درستکار – نه . چون مطمئنم حکمتی داره که عقل من به عنوان یه انسان نمی تونه درك کنه . من – پس حس پدر شدن چی ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – یعنی اگر یه روز زنت بچه دار نشه ناراحت نمی شی ؟ سري تکون داد . درستکار – نه . چون مطمئنم حکمتی داره که عقل من به عنوان یه انسان نمی تونه درك کنه . من – پس حس پدر شدن چی ؟ درستکار – می شه با محبت به بچه اي که پدر و مادر نداره ، این حس رو به منتها رسوند . نمی دونستم باید چی بگم ! انگار چیزي وجود نداشت که این بشر رو ناراحت کنه ! یا شاید من اینجوري تصور می کردم . براي هر مشکلی یه تصور داشت که انتهاش ختم می شد به خدا و اذنش . از حرفاش حس خاصی داشتم . مثل آدمی بودم که داره به زندگی با چشماي شخص دیگه اي نگاه می کنه . جور دیگه اي نگاه می کنه . هر حرفش رو با دیدگاه هاي خودم مقایسه می کردم . پویا رو جلو چشمم تجسم می کردم و با عیار حرفایی که شنیدم براش ارزش تعیین می کردم . از هر راهی می رفتم به بن بستی می رسیدم که نشون دهنده ي این بود که من براي انتخابم بُعد دیگه اي رو در نظر گرفتم در حالی که با تموم حرفاي درستکار موافق بودم . درستکار – من دوست ندارم همسرم از چیزایی که دوست داره به خاطر ازدواج با من بگذره . دلم می خواد همسرم مثل مادرم باشه . اخمی کردم . اصلا از این حرفش خوشم نیومد . بچه ننه ! من – خوب پس برو با مادرت ازدواج کن دیگه ؛ زن می خواي چیکار ؟ ابرویی بالا انداخت . درستکار – همه ي خانوما انقدر زود جبهه می گیرن ؟ طلبکارانه گفتم . من – ایراد از ما نیست از شما مرداست . لبخندي زد . درستکار – من که حرف بدي نزدم ! من – نه . حرف بدي نبود . فقط یه گواه علنی بود بر بچه ننه بدون مردا ! درستکار – مادر من فرشته ست . حق دارم ... پریدم وسط حرفش . من – پس احتمالا مادر من خون آشامه . خیلی جدي جواب داد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 درستکار – من که حرف بدي نزدم ! من – نه . حرف بدي نبود . فقط یه گواه علنی بود بر بچه ننه بدون مردا ! درستکار – مادر من فرشته ست . حق دارم ... پریدم وسط حرفش . من – پس احتمالا مادر من خون آشامه . خیلی جدي جواب داد . درستکار_ من اصلا همچین جسارتی نکردم . همه ي دختر خانوما هم احترامشون واجبه . وقتی ازدواج می کنن و نقش همسري می گیرن احترامشون بیشتر می شه و وقتی مادر میشن احترامشون دو چندان و بر همه واجب . هیچکس حق نداره در هر جایگاهی به یک مادر توهین کنه . نفس عمیقی کشید . درستکار – چرا انقدر زود بهتون بر می خوره ؟ من – بر نمی خوره . این یه واقعیته که هیچ زنی دوست نداره مالک قلب همسرش ، مادر شوهرش باشه . درستکار – مالک ؟ مالک قلب هر آدمی خودشه . عشق به مادر و همسر ساکن قلب آدمه . منظور من از اینکه گفتم همسرم مثل مادرم باشه این بود که مثل مادرم فرشته باشه و به اندازه ي مادرم بهم عشق بده . این انتظار زیادي نیست . خوب این بعد حرفش بد نبود . در ضمن انقدر با عشق اسم مادرش رو می آورد که ناخودآگاه آدم دلش می خواست مادرش رو ببینه و مطمئن بشه به فرشته بودنش . بلند شد . رفت سمت مرد مجروح . دستش رو روي قفسه ي سینه ش گذاشت . وقتی مطمئن شد هنوز زنده ست پتوش رو تا نزدیک به سرش بالا کشید . بعد هم برگشت سرجاش نشست و پتو رو کامل دور خودش پیچید . کنجکاو پرسیدم . من – مادرتون شاغل هستن ؟ حس کردم شاید مادرش شاغله و به خاطر کم دیدن مادرش تو بچگی هر محبتش صد برابر به یادش مونده . درستکار – نه . مادرم خانه دار هستن . پدرم هم شغل پدربزرگم رو ادامه دادن . سنگ بري . یه خواهر هم دارم به اسم نرگس که خیلی دوسش دارم . اونم خیلی بهم وابسته ست و من همیشه نگرانم که وقتی ازدواج کردم میتونه با همسرم کنار بیاد یا نه ! همیشه هم یکی از دعاهام اینه که خدا قبل از ازدواجم مهر همسرم رو به دلش بندازه . از حرفش لبخندي رو لبم نشست . یاد مهرداد افتادم . من و مهرداد هم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ناخودآگاه گفتم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 _... همیشه هم یکی از دعاهام اینه که خدا قبل از ازدواجم مهر همسرم رو به دلش بندازه . از حرفش لبخندي رو لبم نشست . یاد مهرداد افتادم . من و مهرداد هم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ناخودآگاه گفتم . من – مثل من و مهرداد ! نگاهی به آسمونی که کم کم داشت از سیاهی در می اومد انداختم . چقدر زود داشت سپیده می زد . درستکار – مهرداد ؟ من – آره . مهرداد برادرم . چند روز پیش عروسیش بود . الانم با همسرش ماه عسله . درستکار – مادر شما چی ؟ شاغل هستن ؟ دوباره یاد مامان و نگرانی براي فشار خون ارثیش باعث شد آهی بکشم . من – نه . مامان منم خونه داره . البته قبل از به دنیا اومدن مهرداد معلم بود ولی وقتی مهرداد به دنیا اومد به خاطر مهرداد و مریضی مادر بزرگم کارش رو کنار گذاشت . درستکار – پدرتون ؟ من – حسابدار یه شرکت داروییه . سری تکون داد . درستکار – معلومه خیلی خونواده تون رو دوست دارین که اینجور از دوریشون آه می کشین . من – راستش نگرانشونم . مادرم فشار خون داره و با هر فشار عصبی حالش بد می شه . خیلی بهم تأکید داشت تنها سفر نکنم ولی من گوش نکردم . ابرویی بالا انداخت . درستکار – تنها اومدین سفر ؟ من – آره . قرار بود تو کیش برم خونه ي یکی از دوستانمون . شما چی ؟ همسفر نداشتین ؟ درستکار – چرا یه همسفر داشتم . یکی از دوستان قدیمی . قرار بود تو عروسی دوست مشترکمون شرکت کنیم که قسمت نشد . متعجب گفتم . من – دوستتون چی شد ؟ سري به حالت تأسف تکون داد . درستکار – عمرش به دنیا نبود . خیلی دلم سوخت . چه سرنوشتی داشت دوستش . می خواست بره عروسی دوستش که عمرش قد نداد . چه سرنوشت بدي ! نگاهی به آسمون انداخت . درستکار – اینجا خورشید زود طلوع می کنه . منم دوباره به آسمون نگاه کردم . و این کارم همزمان شد با صداي زوزه هاي وحشتناکی که تقریباً بلند بود و کمی نزدیک ................. هر دو سریع بلند شدیم . ترس تو وجودم لونه کرد . اطراف نه خیلی روشن بود و نه خیلی تاریک . با ترس نگاه می کردم . صداي زوزه ها نزدیک می شد و ترس من هم هر لحظه بیشتر . دلم نمی خواست قبول کنم ممکنه حیوون درنده اي نزدیکمون بشه . لرز بدي پیدا کرده بودم . بغض کردم . درستکار – بیاین این طرف . با دستش به طرف خودش اشاره کرد . پتو رو همونجا گذاشتم و با ترس رفتم پشت سرش سنگر گرفتم . با دست هدایتم کرد به سمت مرد مجروح . خودش هم در حالی که نگاهش رو در امتداد محیط باز دورمون می گردوند آروم به سمتمون اومد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا