eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
988 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🧊⚡️ تو نیاز داری این کتاب هارو بخونی...💫 ━━━━━━━⋅∙•★•∙⋅━━━━━━━ • اگه نمیتونی به اعصابت مسلط باشی و آرامش خودت رو حفظ کنی: آرام باش بی اعصاب!🪐 • اگه نمیتونی افکار منفیت رو کنار بذاری: گند زدایی از مغز.✨ • اگه نمیتونی عادت های بدت رو ترک کنی: خرده عادت ها.🍓 • اگه نمیتونی توی جمع با اعتماد به نفس صحبت کنی و روی افراد تاثیر بذاری: کاریزما.🎟 • اگه نمیتونی ظاهرت رو همون طور که هست بپذیری: پنجاه چیزی که تقصیر من نیست.🌚 ━━━━━━━⋅∙•★•∙⋅━━━━━━
⿴↫ ⤸.✨🌝.⤹ ایده‌ درس خوندن‹.📚💕.›↭. ▹ · –·–·–·–·–·––·–·–·–·–·– · ◃ - برگه های رنگی کوچولو بیارید و روش متن های انگیزشی بنویسید و روی دیوار اتاقتون یا جایی که چشمتون میخوره بزنید هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشید سراغ این کاغذ ها برید .🍒🌪. ! - وقتی که یه نقاش ماهر اثری خلق میکنه همه اون رو یه اثر با ارزش میدونن به این فکر کنین که شما اثر دست یه هنرمند بی همتایین .🥣💕. ! - هر روز از خدا تشکر کنید که شما رو افریده تو کل دنیا از شما فقط یکی وجود داره .🌻🇫🇴. ! - هرروز به خودت بگو اگه امروز نه پس کِی اگه من نه پس کی یا پاشو و براش تلاش کن یا بخواب و خوابشو ببین .🛁💛. ! ‌‌⊱⋅ —·—·–·— ⋅ 𖥻 ⋅ —·—·—·— ⋅⊰
⊹˚. ✨ ۫ ⸦📒🤓⸧ایݩجوری ݩمراتتو 20شو برای ترم دوم · · · • • • • • ✤ • • • • • · · 💗🌚_❰برای ایکه معدل بیست بگیریدو در درسهای خودتان ݩمره 20 بگیرید باید خوب درس بخواݩید. 💛🍋_❰ باید تلاش کنید در طول ترم برای خواندن دروس خودتاݩ وقت بگذارید. تمام افرادی که در درس و تحصیل موفق بوده اݩد با برݩامه ریزی و ݩظم در طول ترم درس خواݩده اند.❱ 🧣🍎_ ❰امکان ندارد که بدون مطالعه دروس در طول ترم بتوانید به هدف بزرگی مانند معدل 20 برسید.❱ از اول ترم شروع کنید. 💚👒_ ❰یا همین الان که در حال مطالعه این مقاله هستید تلاش خودتان را شروع ݩمائید. برݩامه ریزی کنید و نظم داشته باشید.❱ 🧡🍊_❰ در کلاسهای خودتان به صورت منظم شرکت کنید. بعد از شرکت در کلاسها درس را مرور نمائید و تمرین و مسئله حل کنید.❱ ‌‌⊱⋅ —·—·–·— ⋅ 𖥻
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدی موهاتو میبافی از یک طرف بیرون میاد 😢 حالا اینجوری بباف که راحت و خوش فرم باشه 😍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🎭 نمایش «ایران جان» 🖊 نویسنده و کارگردان : راضیه غلامرضازاده 🗓 ۳ تا ۵ مهر ۱۴۰۲ 🕖 ساعت ۱۹:۳٠ 📍فرهنگ‌سرای مهر، تالار مهرگان(بلوار شهیدان خاندایی) 🔖 هماهنگی رزرو بلیط(پیام رسان ایتا) @h_d_hajghasem 🌟برای اعضای کانون‌های فرهنگی و پایگاه‌های بسیج رایگان می‌باشد. 📲 🌹 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 .....یا میخواد با این سختی بهم درجه ي بالاتري بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه . براي همین ناراضی نیستم . تکیه دادم به دیوار پشت سرم و به امیرمهدي ذهنم گفتم . من – من ناراضیم امیرمهدي . من از خدا ناراضیم . این امتحان ، این تاوان براي من سنگینه . این فشار براي درجه ي بالاتر براي من قابل تحمل نیست . به خودش قسم نیست . باز هم اشکام شد بارون بهاري . " می دونین مشکل شما چیه ؟ اینکه یا راه عاشق بودن رو بلد نیستین یا اونجور که باید خدا رو نمی شناسین این حرف امیرمهدي باد طلبکاریم رو خوابوند . واقعا عاشقی بلد نبودم ؟ یا خداشناس خوبی نبودم ؟ چرا اون شب جلو در خونه گفت خداشناسی کنم ؟ چه اصراري داشت ؟ می خواست به کجا برسم ؟ اگر خدا رو می شناختم مشکلم حل می شد ؟ نه نمی شد . به نظرم نمی شد . با خداشناسی امیرمهدي من برمی گشت ؟ سري تکون دادم . من – بر نمی گردي امیرمهدي . با خداشناسی من چیزي عوض نمی شه . صداي صوت مداحی تو خونه پیچید . قطعاً کار مامان بود . ولی نفهمیدم صداي تلویزیونه یا رادیو . ولی هر چی بود مداحش آتیش تو جونم انداخت . - " هر چه آلوده تر از پیش آمدم بر درگهت ...... بیشتر در وادي عشقت امان دادي مرا .... با وجود بارها بد امتحان پس دادنم ..... باز هم از نو مجال امتحان دادي مرا ..... تو خداي منی ..... تو کریم منی .... تو رحیم منی ..... تو عطوف منی .... تو رئوف منی .... تو حبیب منی .... تو مجیب منی .... تو طبیب منی ..... من براي خدا چیکار کرده بودم ؟ من باز هم مثل قبل فقط طلبکار بودم . بازم حرفاي امیرمهدي تو ذهنم جوون گرفت . " عشق خدا و بنده ش براي این قشنگه که وقتی دوطرفه باشه بدون چشم داشته . تو عبادت می کنی چون عاشقشی بدون اینکه توقع پاداش داشته باشی و اون پاداش میده بدون اینکه ازت طاعت بیشتري بخواد . " خجالت کشیدم از خودم و خدایی که تهدیدش کرده بودم . یه لحظه چیزي از ذهنم گذشت . من براي عبادتم پاداش خواستم ؟ آره . من امیرمهدي رو خواستم . اگر خواستش نرسیدن من و امیرمهدي بود چی ؟ نکنه چون من امیرمهدي رو خواستم در ازاي عبادتم ،اینجوري ما رو از هم دور کرد ؟ " خدا خودش می دونه تجلی هر عشقی رو تو چی قرار بده . " این حرف امیرمهدي بود . شاید خدا تجلی عشق من به امیرمهدي رو تو نرسیدن گذاشته بود ! دوباره هق زدم . من – نمی خواي ما به هم برسیم ؟ من حق ندارم امیرمهدي رو داشته باشم ؟ من لیاقتش رو ندارم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 شاید خدا تجلی عشق من به امیرمهدي رو تو نرسیدن گذاشته بود ! دوباره هق زدم . من – نمی خواي ما به هم برسیم ؟ من حق ندارم امیرمهدي رو داشته باشم ؟ من لیاقتش رو ندارم ؟ گفت که جانانه نه اي ..... لایق این خانه نه اي ....... من – به خاطر نرسیدن من بهش داري این بلاها رو سرش میاري؟ کسی که عامل رسیدن من به تو بود؟ سري تکون دادم . اشکام رو با پشت دست پاك کردم. من – باشه . باشه هر طور تو می خواي . می گن زیبایی . راست می گن . من زیباییت رو تو لبخنداي امیرمهدي دیدم . می گن مهربونی ، خیلی زیاد . اگر دو برابر مهربونی امیرمهدي رو داشته باشی پس راست میگن . میگن عرش تو بی نظیره . اگر نگاه امیرمهدي که من رو به عرشت رسوند ، یک دهمش باشه بازم راست می گن . می گن تو عاشق بنده اتی . اگر حتی یه ذره از عشقی که امیرمهدي به تو داره رو نسبت به بنده هات داشته باشی من طالب اون عشقم . باشه . هر چی تو بگی روي دو زانو نشستم . و با نگاه پر از اشکم رو به آسمون گفتم . من – من عبادتت می کنم . بی هیچ چشم داشتی . چون مهربونی ، زیبایی و از همه مهمتر عاشق بنده هاتی . لیاقت امیرمهدي رو ندارم . من دیگه دنبالش نمی رم . واقعاًدیگه دنبالش نمی رم . دیگه براي دیدنش هزارتا نقشه ردیف نمیکنم . دیگه نمی خوامش . فقط تو سالم برش گردون . " شما اطمینان کن و بقیه ش رو بسپار به خودش . " من – به قول امیرمهدي من بهت اطمینان می کنم و بقیه ش رو میسپارم دست خودت . تو سالم برش گردون . من از امیرمهدي میگذرم . فقط خواهش می کنم خوشبختش کن . همین . و باز هق زدم من – فقط بهم اجازه بده گاهی حسرت نداشتنش رو بخورم . اینکار که کفر نیست ، هست ؟.... در حال قرآن خوندن ، به هر آیه اي که یکی از القاب خدا می رسیدم ، سعی می کردم فکر کنم . که من کجاي زندگیم این صفت خدا رو دیدم . آخر هر فکري هم به امیرمهدي می رسیدم و چند دقیقه اي گریه می کردم . یک هفته اي بود که می دونستم برگشته . دو هفته اي بود که میدونستم زنده ست . و این بار هم خدا نجاتش داده بود . کی باور می کرد از اون توبوس جزغاله کسی زنده برگرده ؟ بدون سوختگی ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 کی باور می کرد از او توبوس جزغاله کسی زنده برگرده ؟ بدون سوختگی ! کی فکر می کرد کسی انقدر مورد لطف خدا باشه که تو یه کشوري که هیچ چیزش درست و سر جاش نیست ،بتونن دستی که نزدیک بوده به طور کامل قطع بشه رو با عمل جراحی ، ترمیم کنن ؟ طاهره خانوم براي مامان تعریف کرده بود که دستش از بازو ، آش و لاش بوده . پارگی عضله داده بود ولی خواست خدا بود که نه اعصاب دستش مشکلی پیدا کرد و نه رگ ها به طور کامل قطع شده بود . پدرش رفته بود عراق براي پیدا کردنش . همراه همون کاروانی که خود امیرمهدي رو اعزام کرده بودن . گفته بودن چون زود رسوندنش بیمارستان عملش موفقیت آمیز بود . و کی می تونست غیر از خدا انقدر هواش رو داشته باشه ؟ حق داشت عاشق خدا باشه . حق داشت . و این نجاتش خیلی به جا بود . خدا جواب اون همه عشق رو به بهترین شکل داده بود . می شد این خداي مهربون رو دوست نداشت ؟ می شد خدایی که انقدر هواي بنده ش رو داشت ، کنار گذاشت؟ من با فهمیدن این چیز ها عاشق تر شدم . عاشق خدایی که جواب عشق بنده ش رو به این زیبایی داده بود . و جواب خواهش من رو . با برگشتنش بیشتر ایمان آوردم که ما مال هم نیستیم . از همون روزي که برگشت ، من قرآن خوندن رو شروع کردم . خیلی برام سخت بود . اینکه چیزي که فقط تو مدرسه میخوندیم از سر اجبار و براي نمره آوردن تحملش می کردم ، بایدبا دقت می خوندن تا بتونم از لا به لاش خدا رو بهتر بشناسم . بعضی آیاتش به قدري قشنگ بود و آدم رو شیفته می کرد که بارها و بارها میخوندمش . بعضی دیگه رو ولی نمی فهمیدم . نیاز بود بپرسم . از بابا ، از مامان یا رضوان . و گاهی جوابم " نمی دونم " بود . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بعضی دیگه رو ولی نمی فهمیدم . نیاز بود بپرسم . از بابا ، از مامان یا رضوان . و گاهی جوابم " نمی دونم " بود . اون وقت بود که رضوان ناچار می شد به مادرش زنگ بزنه و خانوم محجوب ، بنده خدا با معلم تفسیرش تماس می گرفت و شرح آیه و تفسیرش رو برام می پرسید . اصلا این تفسیرها رو گاهی با جون و دل قبول می کردم و گاهی نمی تونستم باهاش کنار بیام و به خدا غر میزدم که " واي . خوب این چیزا سخته . چه جوري باهاش کنار بیام؟ " ولی هرچی که بود براي من تازه پا خوب بود . منی که تازه میخواستم خدا رو بشناسم . با صداي تقه اي به در اتاق ، قرآن رو بستم و کناري گذاشتم . من – بله ؟ در باز شد و کله ي رضوان با اون لبخند روي لب هاش و چشماي سبزش ، پیدا شد . رضوان – اجازه هست خواهر شوهر ؟ لبخندي زدم . من – بیا تو . کامل وارد شد و در رو پشت سرش بست . من – کی اومدي ؟ اومد کنارم روي تخت نشست . رضوان – بپرس کی اومدین ؟ من – مهرداد هم اومده ؟ پشت چشمی نازك کرد . رضوان – من که بدون شوهرم جایی نمی رم ! مشتی به شونه ش زدم . من – همچین می گه شوهرم انگار برادر من نبوده . رضوان – الان شوهر منه من– برو بابا . خیره شد به چشمام . رضوان – باز گریه کردي ؟ سري تکون دادم . من – آره . داشتم قرآن می خوندم . نگاهی به قرآن کنار تختم انداخت . رضوان – فقط به خاطر قرآن ؟ شونه اي بالا انداختم . من – چه فرقی می کنه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem