💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_نهم
هنوز کمی بد راه میرفت.
معلوم بود زخم پاش اذیتش میکنه.
با دلسوزي گفتم .
من – پاتون هنوز درد می کنه ؟
سرش رو به طرفم چرخوند ولی هنوز جاي دیگه اي رو نگاه میکرد .
- خوب می شه . فعلا اینا واجب ترن.
و با دست به آدمایی که هر کدوم یه طرف افتاده بودن اشاره کرد .
از اول هواپیما شروع کردیم .
وارد کابین خلبان شد .
منتظرش یه گوشه ایستادم .
وضع نا بسامانی بود .
همه چی تو هم قاطی شده بود .
کمی بعد اومد بیرون و با تأسف سري تکون داد .
- کسی زنده نیست .
دستی به صورتش کشید و با دست اشاره کرد بریم سراغ مسافرا و
بقیه ي کادر پرواز .
اولین زنی که دیدم رفتم به طرفش .
با دیدن صورت پر از خونش
حالم کمی بد شد .
ولی سعی کردم کمی خوددار باشم .
با شالم که کمی گوشه ش پاره شده بود جلوي بینیم رو پوشوندم تا
بوي خون آزارم نده .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاهم
با شالم که کمی گوشه اش پاره شده بود جلوی بینیم رو پوشوندم تا بوی خون آزارم نده.
دست بردم سمت گردن زن .
و روي رگش قرار دادم .
هیچی حس نمی کردم .
نا امید دستم رو به طرف قفسه
ي سینه ش بردم .
نمی زد .
با دلسوزي نگاهش کردم .
جوون بود .
شاید حقش نبود به این
زودي بره .
حتماً کسایی چشم انتظارش بودن .
سري به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی هنوز نگاهم
بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم .
من – زنده نیست .
بیچاره !
صداش رو از پشت سرم شنیدم .
- بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم .
فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه .
با تعجب گفتم .
من – صدا ؟
چه صدایی ؟
- توقع که ندارین تو این کوه چیزي وجود نداشته باشه .
حتماً حیوون وحشی داره دیگه .
با ترس برگشتم به سمتش .
من – وحشی .
یعنی گرگ و خرس .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم 🤚
🔅السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...
🤚سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست...
وسلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام رفقا جان 🤚
صبحتون_بخیروشادی☺️
الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
⭐️ #شماهم_دعوتید
💠نخستین دوره مسابقات
آوای آئینی سرود محتشم کاشانی
🎵ویژه گروه های سرود خواهر وبرادر
🔰با حضور داوران وشاعران مطرح شهرستان کاشان
💢پنج شنبه ۲۶مرداد
💢ساعت ۸صبح الی۱۳
💢تالار شهر کاشان
#ماه_کاشان #سرود
#مرکزآفرینش_های_فرهنگی_هنری_کاشان
🆔 @mahekashan
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#حس_خوب☕️🍪
بیاین دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشیم از چیزهاى کوچیک زندگى لذت ببریم اگه اونارو کنار هم بذاریم میتونیم کل مسیر رو با خوشحالى طى کنیم..🍃
#دلی
#دلنوشته
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
معانی مختلف مُردن در ایران📢
می میرم برات : عاشقتم 😍
بمیرم برات : خیلی دلم برات می سوزه😭
برو بمیر : دیگه نمی خوام ببینمت😡
می مُردی ؟ : چرا کاررا انجام ندادی؟😳
مُرده بودی : چرا نگفتی !
نمُردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد😁
مُردیم تا ... : صبرمان تمام شد
من بمیرم ؟؟؟ : راست می گویی🙄
مُردم : خسته شدم 🤕
مُردی ؟؟؟ : چرا جواب نمی دهی ؟
مُرده : بی حال و وا رفته
مُردنی : نحیف و لاغر 😨
ادبیات ماخیلی قویههه بله!! 😁
😂😜😄😍😝😉😁🤣
🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem
😂😜😄😍😝😉😁🤣
#خاطــره
|همرزمشهیـد|
نصفشببابکفرماندهࢪو👮🏻♂
ازخواببیداࢪمیکنهمیگهمنشهیدمیشم،🌹
بهخانوادمبگوحلالمکنن🥺
فرماندهمیگهحرفالکینزن👀
بروبذاࢪبخوابیم💤
میخوابهوخوابمیبینه
بابکشهیدشدهازخوابمیپره😥
پیشخودشمیگهنکنهفردابابکشهیدبشه
نقشهمیکشهکهصبحبهرانندهپشتیبان🚖
بگهکهبایهبهونهایبابکوببرهعقبو
یهجاییجاشبذارهدوباࢪهمیخوابهصبح🦋
ازخواببیدارشمیکنن
ومیگنبایدآتیشبریزیمࢪوسردشمن...💣
وتواونشلوغینقششیادشمیره
چندساعتبعدبچههاشهیدمیشن🌱
فرماندهتازهیادحرفایبابک
وخوابشونقششمیوفته💔
⌝شَھیـدبـٰابڪنـوࢪۍ🖤⌞
#شهیدانه
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
@heyatjame_dokhtranhajgasem ╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_یکم
با ترس برگشتم به سمتش.
من_وحشی.
یعنی گرگ وخرس.
سری تکون داد و در همون حال دیدم یه کلت تو دستاشه .
خیره به کلت گفتم .
من – این چیه ؟
با دست به مردي که جلو پاش رو زمین بود اشاه کرد .
- مأمور امنیت پرواز بود .
خدا رحمتش کنه .
این کلتش به دردمون می خوره .
من – مگه قراره چقدر اینجا بمونیم .
خوب میان دنبالمون دیگه !
- معلوم نیست چی می شه .
اگر بدونن کجا سقوط کردیم ممکنه
زود بهمون برسن .
اگر نه که باید این منطقه
رو کامل بگردن که اونم وقت می بره .
خدا .
این دیگه چه مصیبتی بود ؟
این وسط بر و بیابون سقوط کردنمون دیگه چی بود .
مستآصل گفتم .
من – اگه ندونن چی ؟
نگاهی به پنجره ي شکسته ي هواپیما کرد .
- اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاري بکنن .
هوا داره تاریک
می شه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته .
کلت رو کمی بالا آورد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_دوم
_ اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاری بکنن.
هوا داره تاریک میشه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته.
کلت رو کمی بالا آورد.
بوی خون ممکنه حیووناي وحشی رو به طرفمون بکشه .
بایدحواسمون به همه چی باشه .
زودتر کارمون تموم بشه بهتره .
من – نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟
سري تکون داد .
اولا بعید می دونم اینجا آنتن بده .
دوما گوشی من که کاملا از
بین رفته .
مال شما رو نمی دونم .
سوماً
معلوم نیست دقیقاً کجاییم .
من فقط می دونم از شیراز رد شده
بودیم .
این چیزي بود که یکی از مهماندارا قبل
از سقوط داشت می گفت .
سري تکون دادم و سکوت کردم .
دلم می خواست داد بزنم .
چه شانسی !
نه می دونستیم کجاییم و نه می شد
به جایی خبر بدیم .
از طرفی ممکن بود با هر چیزي رو به رو
بشیم .
دلم نمی خواست غذاي
حییوناي خطرناك و وحشی .
اصلا حیووناي گرسنه بشم .
مرگ دردناکی بود .
حتی دردناك تر از مرگ با سقوط هواپیما .
بی اختیار از اینکه نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم .
به کارم سرعت دادم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem