eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
897 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
هرجـاڪہ‌دلی‌ست‌درغمِ‌تـو بےصبروقراروبےسُڪون‌باد قَـدِّهمہ‌دلبـرانِ‌عـالَـم.. پیشِ‌اَلفِ‌قَدَت،چونون‌باد "حافظ‌شیرازے" 🤚سلام آرزوی مشتاقان، مهدی جان به امید سپیده‌ی سبزی که در پرتو ظهورتان چشم بگشاییم و زمین را آیینه بارانِ لبخند ببینیم و صدای خنده‌ی کودکان و آواز مرغان شادی و هلهله ی فرشتگان، زمین را پر کرده باشد و ما اندوه را برای همیشه فراموش کنیم به همین زودی ... به همین نزدیکی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام دوستان خوبم🤚 الهی روز آدینه تون، حال دلتون شاد ،ساعتهای شادیتون طولانی و پر از عطر خداوندی https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هگمتانه که یکی از آثار ارزشمند و مهم ایران به شمار می‌آید، قدمتی بالغ بر ۳۰۰۰ سال دارد. این مجموعه‌ عظیم و باشکوه در تاریخ ۲۴ شهریور سال ۱۳۱۰ با شماره‌ ۲۸ به ثبت ملی رسیده است. قدمت هگمتانه به روایت هرودت، مورخ یونانی، به زمان مادها برمی‌گردد که آن را به‌عنوان اولین پایتخت ایران زمین و مرکز حکومت خود انتخاب کردند و بعدها به پایتخت تابستانی هخامنشیان و نیز اشکانیان و ساسانیان تبدیل شد. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔸هر وقت کسی «التماس دعا» می‌گوید،وقت ،هر چه فکر می کنم، بهتر از نمی یابم. چرا که با آمدن مولای ما، 🌸بیماری نیست که شفا نیابد؛ 🌸فقری نیست که به غنا نینجامد؛ 🌸خرابی نیست که آباد نشود؛ 🌸رزقی نیست که وسعت نیابد 🌸و حاجتی نیست که برآورده نگردد. 👌ظهور آقای ما جمع بهترین هاست؛هر چه است در مولای ماست. 💠امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «وَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» فرموده‌اند: «منظور از خَيْرات: اهل بیت است.» 📚 برگرفته از کتاب«یاران امام‌ زمان علیه‌السلام» ؛به نقل از «بحارالانوار»،ج 52،ص 288 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💢‏ رکسانا علی که به ام عبدالله شناخته می‌شود خانم مسلمانی است که در انگلیس زندگی می‌کند. 🔹 نقل می‌کند که به دلیل پوشیدن نقاب معمولاً افرادی به او خیره می‌شوند و او هم اهمیت نمی‌دهد. یک بار اما در مترو «خانمی روبروی من نشسته بود و متوجه بودم که مدتی است به من نگاه می‌کند و تا به او توجه می‌کنم رو برمی‌گرداند.» وقتی به ایستگاه می‌رسند، او یک کاغذ تا شده در دست خانم علی می‌گذارد و می‌رود. روی کاغذ نوشته بود: «تو در حجابت زیبا هستی، مثل ماه کامل در آسمان شب.» 🔗 https://aboutislam.net/muslim-issues/europe/british-niqabi-gets-heartwarming-note-train/ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
👺 مظلوم‌نمایی هیولا 🥵 سیاست جدیدی که دشمن خبیث و ظالم پیش گرفته! 🕌 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
وضعیتم تو همه فصل ها:😂 ‌ 😂😜😄😍😝😉😁🤣 🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem 😂😜😄😍😝😉😁🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️لطفا به اندازه این زن مرد باشید!!! این خانم کارشناس من و تو میگه: چرا و چطور ولایت مطلق ناتو بر دنیا و ولایت تمامیت خواهانه آمریکا بر جهان دیکتاتوری نیست اما ولایت یک فقیه برای ایران دیکتاتوری است؟ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌄 خانم کناری‌دیل ،۱۷۵ دقیقه با دستای بسته شنا کردی اما برا هیچکدوم از مدعیان حقوق زن مهم نبودی و تو هیچ رسانه‌ای برات سوت و کف نزدن چون نیت کرده بودی به عشق شهدای غواص رکورد ثبت کنی! 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
من نمیفهمم معده چرا باید تو مسائل عصبی و احساسی دخالت کنه اصلا به تو چه غذاتو هضم کن 😂 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سوپ_ذرت ابتدا دوتاپیاز ونگینی خردکرده وتفت کوچیکی میدیم ودوسه تا فیله مرغ هم به قطعات کوچیک تقسیم کرده وهویج نگینی خردشده باپیاز تفت میدیم وکمی زردچوبه ونمکوفلفل (درصورت تمایل یک بسته عصاره مرغ یاگوشت یا آب مرغ)رخته واب میریزیم جوش که اومد به پیمانه جوپرک اضافه ومیزاریم باحرارت متوسط پخته بشه (این موقع دوست داشتید سوپ ومیکس کنید)وحالا ذرت واضافه میکنیم ومیزاریم تا به غلظت موردعلاقه برسه وباخامه یالیمو مصرف کنیدیه سوپ سریع وخوشمزه برای این فصل که واقعا میچسبه اگه دوست داشتید میتونید جعفری خردشده هم داخل سوپ استفاده کنید 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
👇👇 اگه هیچکس تورو اونجوری که هستی نمیبینه تقصیر تو نیست آدما به وسعت قلبشون نگاه میکنن میشنون و لبخند میزنن، هروقت رنجیدی یه نگاه به قلب آدمای دور و برت بنداز و بعد عبور کن... هیچ اما و اگری در کار نیست آدمای بزرگ رو باید از قلبهای بزرگشون شناخت... 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: |♥️♥️👑https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان براي بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت بابا - همین که گفتم . وقتی دستشون تو یه کاسه بود من حریفشون نمی شدم . حتی هیچ بنی بشري نمی تونست با کارشون مخالفت کنه . پس به ناچار سکوت کردم و همین سکوت از نظرشون شد رضایتم . و انقدر مامان رو خوشحال کرد که روز بعد وقتی رضوان اومد خونه مون ، با خوشحالی خبر رو بهش داد . رضوان با لبخند نگاهم کرد . ولی من حوصله ي هیچ چیزي حتی جواب لبخندش رو هم نداشتم . گاهی حس می کردم خونه و تموم وسائلش داره کج و کوله می شه . گاهیی هم حس دَوران و معلق بودن بهم دست میداد . احتمال می دادم به خاطر درست غذا نخوردن و استرس ناشی از این رضایت اجباری باشه . با این حال نه حاضربودم روزه گرفتن رو کنار بذارم و نه حرفی به مامان و بابا بزنم . رضوان اومد نشست کنارم و دستش رو گذاشت رو دستم . نگاهش کردم . باز هم لبخند زد و گفت . رضوان - مبارکه . بلاخره قبول کردي ! دستم رو بی حوصله از زیر دستش بیرون کشیدم . من - ولم کن رضوان . انگار فهمید چندان راضی نیستم که لبخندش رو جمع کرد . رضوان - خوبی ؟ بدون اینکه نگاهش کنم ، با صداي پایین نالیدم . من - افتضاحم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 انگار فهمید چندان راضی نیستم که لبخندش رو جمع کرد . رضوان - خوبی ؟ بدون اینکه نگاهش کنم ، با صداي پایین نالیدم . من - افتضاحم . دستی به شونه ام کشید . رضوان - بلند شو لباس بپوش بریم . اخم کردم . من - نمیام . فشاري به شونه ام داد . رضوان - بلند شو . حال و هوات عوض می شه . ناراضی گفتم . من - درکم نمی کنی ! رضوان_اتفاقا برعکس‌. حالت رو خوب میفهمم.قبل از اومدنش برمیگردیم. نگاهش کردم . زیادي اصرار به رفتنم داشت . چشماش رو ریز کرد و مظلومانه گفت . رضوان - می خواي تنهام بذاري ؟ یه لحظه دلم براش سوخت . خواهر که نداشت . اگر نمی رفتم بهونه اي براي رفتن نداشت . نمی خواستم به خاطر من مسئله ي ازدواج برادرش عقب بیفته . بدون حرفی بلند شدم و به طرف اتاقم رفتم . نرسیده به کمدم باز هم همه چیز شروع کرد به چرخیدن . دستم رو به دیوار گرفتم تا نیفتم . چشمام رو روي هم گذاشتم و چند لحظه صبر کردم . با نفس عمیقی چشم باز کردم و به سمت کمد رفتم . باز هم انتخابم همون مانتوي سفیدم بود . گرچه که کمی به تنم گشاد بود . رضوان که زنگ رو فشرد ، باز دل من بی تاب شد . باز ضربان گرفت و باز حالم رو دگرگون کرد . یاد روزي افتادم که جلوي اون در دیدمش . چقدرگشتم دنبال ردي ازش و چطور در عین نا امیدي از جایی که به فکرم هم خطور نمی کرد آدرسش رسید. به دستم . لبخند بی جونی زدم . این آخرین باري بود که پا می ذاشتم تو خونه شون . با خودم و دلم طی کرده بودم . بلاخره باید از یه جایی جلوي دلم می ایستادم . من طاقت نداشتم . طاقت نداشتم ببینم دلش رو به دل دیگه اي پیوند بزنه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من طاقت نداشتم . طاقت نداشتم ببینم دلش رو به دل دیگه اي پیوند بزنه . من که با یه حرف و یه لحن تند ازش دلخور شده بودم مطمئناً با ازدواجش می شکستم . انقدرها محکم نبودم که ببینم و دم نزنم . یه وقتایی براي نشکستن و خرد نشدن باید رو احساس پا گذاشت و گذشت . حداقل دل آدم فقط تنگ می شه ، غمگین می شه ، از ریتم خارج می شه ولی در عوض نمی شکنه ، خرد نمی شه ، به سکون نمیرسه . رضوان براي بار دوم دستش رو به طرف زنگ برد ولی هنوز دکمه رو فشار نداده در باز شد و نرگس و یه دختر دیگه که نمی شناختیمش جلومون ظاهر شدن . نرگس با دیدنمون لبخند روي لبش عمیق شد و سریع اومد به سمتمون . سلام و احوالپرسی کرد و روبوسی . اون دختر هم به طبعیت از نرگس جلو اومد و باهامون دست داد و سلام کرد . هم قد نرگس بود . چادري و بدون هیچ آرایشی . چهره ي زیبایی داشت که مطمئنا با ارایش زیباتر و تو دل برو تر می شد . نرگس ما رو معرفی کرد . نرگس - رضوان جون و مارال جون از دوستانم هستن . و با دست به سمت دختر اشاره کرد . نرگس - ملیکا جون یکی از آشناهاي دور و ..... کمی مکث کرد . انگار نمی خواست بیشتر از این ادامه بده . نگاهی به سمت ملیکا انداخت که داشت با چشماش تشویقش می کرد به ادامه دادن . ابرویی بالا انداخت و با حالتی که نشون می داد دلش نمی خواد بگه ؛ گفت . نرگس - بعدش ببینیم خدا چی می خواد ! ملیکا چندان خوشش نیومد از حرف نرگس . کمی اخم کرد . با این حال لبخندي زد و رو به ما گفت . ملیکا - خیلی خوشحال شدم از دیدنتون . اگر کار نداشتم می موندم تا از حضورتون فیض ببرم . رضوان با لبخند جواب داد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . اگر کار نداشتم می موندم تا از حضورتون فیض ببرم . رضوان با لبخند جواب داد . رضوان- ما هم خوشحال شدیم . مزاحمتون نباشیم " خواهش می کنمی " گفت و دست جلو آوررد براي خداحافظی . حین دست دادن باهاش گفتم . من - همین دیدار کم هم سعادتی بود . که باعث لبخندش شد . " شما لطف دارینی " گفت و با یه خداحافظی سرسري از نرگس رفت . نرگس که در رو بست رضوان بی معطلی گفت . رضوان - تا ببینیم خدا چی می خواد ؟ خبراییه نرگس ؟ نرگس نیم نگاهی به من انداخت و با لحن کاملا ناراضی جواب داد. نرگس - براي من نه . ملیکا یکی از دو تا دختریه که مامان براي امیرمهدي در نظر گرفته ! یه لحظه حس از قلبم رفت و خون از مغزم . انگار کسی انگشتاش رو دور قلبم مشت کرد و شروع کرد به فشاردادن . بی اختیار چنگ انداختم به دست رضوان که کنارم شونه به شونه ایستاده بود . سریع دستم رو گرفت . نگاهش کردم . نگاهش به نرگس بود و نفس هاش به شماره افتاده بود . یعنی حالم رو درك می کرد ؟ یعنی می فهمید چه ولوله اي تو دلم به پا شده ؟ چقدر زود خدا با واقعیت رو به روم کرد ! من هیچ وقت عروس اون خونه نمی شدم . خیال خامی بود که فکر کنم معجزه اي رخ می ده . و همه چیزاونجور که دل من می خواد پیش می ره . لبخند تلخی زدم و زیر لب رو به نرگس گفتم . من – مبارك باشه . دلخور نگاهم کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . لبخند تلخی زدم و زیر لب رو به نرگس گفتم . من – مبارك باشه . دلخور نگاهم کرد . آهی کشید و به سمت در ورودي خونه راهنماییمون کرد . نرگس – بفرمایید داخل . با وجود بی رمقی، به پاهام فرمان حرکت دادم . چاره اي جز ایستادن و نگاه کردن به انتخاب و ازدواج امیرمهدي نداشتم . مگه می شد به جنگ با سرنوشتی رفت که به امر و فرمان خدایی بود که هیچ چیزي نمی تونست خللی در امرش ایجاد کنه ؟ به سمت در خونه می رفتیم که نرگس آروم و محزون گفت . نرگس – اگر خیلی به انتخاب شدنش ایمان نداشت به این راحتی به بهونه ي علاقه به مامانم تو خونه امون رفت و آمد نمی کرد . رضوان متعجب ابرویی بالا انداخت و با لبخندي که بیشتر نشون دهنده ي شدت تعجبش بود گفت . رضوان – مگه خودش خبر داره . نرگس با افسوس سري تکون داد . نرگس – متأسفانه هر دو تا دختر مورد نظر مامان خبر دارن . به خصوص ملیکا که پشتش به عموم هم گرمه . هر دو سوالی نگاهش کردیم . سرش رو کمی کج کرد . نرگس – خوب .. راستش .. ملیکا برادرزاده ي زن عمومه . کفش هامون رو در آوردیم و وارد خونه شدیم . نرگس هم ادامه داد . نرگس – امیرمهدي به دلیل علاقه ي زیادش به عموم تقریبا تموم خوي و خصلت عموم رو گرفته . مثل عموم خیلی مذهبیه . عموي من حتی گوش دادن موسیقی رو بد می دونه . فقط تو این یه مورد امیرمهدي یه مقدار از حدش پا فراتر گذاشته و کمی موسیقی سنتی گوش می ده . تازگیا هم که ترانه ي یارا یارا گوش می ده که من نمی دونم چطور شده انقدر پیشرفت کرده . البته ما هیچکدوم با این اخلاقاي امیرمهدي مشکل نداریم . گاهی به نظرم خیلی هم خوبه . چون سعی می کنه همیشه عاقلانه تصمیم بگیره . ولی براي ازدواجش به شدت نگرانم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . گاهی به نظرم خیلی هم خوبه . چون سعی می کنه همیشه عاقلانه تصمیم بگیره . ولی براي ازدواجش به شدت نگرانم . رضوان – مثل اینکه تو با ملیکا چندان موافق نیستی . یه لبخند تصنعی جا خوش کرد رو لب هاش . نرگس – من طرفدار دل امیرمهدي ام . اگر دلش با این دو تا دختر بود انقدر نگران نبودم . رضوان با لبخند دستی به شونه ي نرگس زد . رضوان – هر چی قسمت باشه همون میشه . اگر قسمتش به این دختر باشه خدا خودش مهرش رو به دلش می ندازه . حالا چرا دو تا دختر انتخاب کردین ؟ می گن هر دویی یه سه اي هم داره . یه دختر دیگه هم کاندید کنین تا بلاخره آقا امیرمهدي به یکیشون رضایت بده . لحن شوخ رضوان لبخند واقعی رو به لب هاي نرگس هدیه داد . سرش رو کمی خم کرد و به جاي جواب به حرف رضوان بحث رو عوض کرد . نرگس – بریم اتاق من مانتوهاتون رو در بیارین . کسی خونه نیست . مامان هم نیم ساعتی می شه رفتن سبزي بخرن . همراهش وارد اتاقش شدیم . نرگس تنهامون گذاشت تا راحت باشیم رضوان برگشت به سمتم . رضوان – محکم باش مارال . تو فکر این روزا رو کرده بودي دیگه ، نه ؟ سري تکون دادم و با حال زار گفتم . من – آره . فقط فکر کرده بودم . نمی دونستم انقدر سخته که خودداري ممکن نیست . کمی اومد جلوتر . رضوان – می دونم سخته . ولی باید محکم باشی . کاري از دستمون بر نمیاد . رقیب بدجور قدره از حرفش لبخند کم جونی زدم . من – رقیب چرا ؟ مگه منم جزو کاندیدا هستم که ملیکا رقیبم باشه ؟ من خیلی از گود کنارم . دستم رو گرفت . رضوان – شاید باشی . مگه ندیدي در مقابل نفر سومی که گفتم سکوت کرد ؟ من – امکان نداره . نمی بینی چقدر دور از عقاید این خونواده ام ؟ رضوان – مهم دل امیرمهدي . من – اون که درسته . به خصوص وقتی با هم قهریم و از هم دلخوریم . البته من و خدا با هم قول و قراري هم داریم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – اون که درسته . به خصوص وقتی با هم قهریم و از هم دلخوریم . البته من و خدا با هم قول و قراري هم داریم. با اومدن نرگس ، رضوان که دهنش رو براي جواب دادن باز کرده بود ؛ بست و لبخندي به نرگس زد . رضوان – راستی یادت که نرفته ؟ مارال اومده اینجا رو بترکونه ! کفري نگاهی به رضوان کردم . من با اون حال نزارم چه جوري بترکونم ؟ اخمی بهم کرد که نشون دهنده ي این بود که جو سنگین و حال نرگس رو عوض کنم . منم مثل دختراي خوب سریع منظورش رو فهمیدم و با چندتا نفس عمیق غم وغصه ي تو دلم رو پس زدم . براي غصه خوردن وقت بسیار بود . باید جو رو عوض می کردم تا رضوان بتونه سر صحبت رو با نرگس به منظور دریافت اطلاعات ، باز کنه . سعی کردم براي ساعاتی ، هر چی دیدم و شنیدم رو فراموش کنم و بشم همون مارال قبل . شاد و سر زنده ! لبخندي زدم و شروع کردم به تعریف خاطرات جالبم . همونایی که هر بار با یادآوریشون خودم هم می خندیدم چه برسه به دیگرانی که با اون لحن پر از هیجان و با آب و تاب از دهن من می شنیدن از روزي گفتم که یه پسر خوش تیپ و خوش قیافه می خواست بهم شماره بده و من به خاطر قانون بابا و مامان که بهم اجازه نمی داد قبل از ورود به دانشگاه با کسی دوست بشم ، از روي لجبازي کل پک کوچیک آبمیوه ام رو روي لباس خوش دوخت اون پسر خالی کردم . چهره ي بهت زده ي اون پسر هنوز هم تو ذهنم به خوبی تصویر می شد . یا روزي که همراه دختر عموهام رفته بودیم توچال ، و حین برگشت به سمت پارکینگ ماشین ها با چندتا پسر سر صحبت رو باز کردیم و براي کلاس گذاشتن گفتیم ماشینمون پاتروله در حالی که با پیکان استیشن قدیمی و زاقارت زن عموم رفته بودیم . تو پارکینگ از دستشون فرار کردیم و نذاشتیم بفهمن دروغ گفتیم ولی درعوض پشت اولین چراغ قرمز ؛ دروغمون رو شد و ابرومون رفت . از همون روز هم بود که من تصمیم گرفتم هیچوقت دروغ نگم . اون روز فقط پونزده سالم بود . باز از اردوي دو روزه با دوستام گفتم که از طرف مدرسه رفتیم . شب با پنج نفر از دوستام تو یه چادر خوابیدیم . قبل از خواب کلی آرایش کردیم و من شدم عروس و یکی از بچه ها داماد . فیلم گرفتیم از جلف بازیامون و من کلی ادا اطوار در آوردم . قرار بود از اون فیلم یکی یه کپی دوستم برامون بزنه و چون خودش بلد نبود این کار رو برادرش انجام داد . و جالب اینکه بعد از دیدن اون فیلم شد خواستگارم . روزي که فهمیدم قراره بیان خونه مون ، وقتی جلوي در مدرسه اومد دنبال خواهرش وقتی حواسش نبود ، یه شیشه نوشابه رو ریختم روي لباسش. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
با خــودتان حـــرف بزنیـــد ...❗️ محققان میگویند حرف زدن با خود موجب احساس آرامش و کاهش استرس میشود در این حالت فعالیت عاطفی مغز در یک ثانیه کاهش می‌یابد که کم شدن استرس را به دنبال دارد 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: |♥️♥️👑https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
اسفند که دود میکنن توی عروسی ، داماد باید اسفند رو دور سر عروس بگردونه بعد بریزه توی اسفند دودی .بعد این دایی ما میاد اسفند بر میداره دور اسفند دودی میگردونه میریزه توش😐😂🤦‍♀️ میخواسته اسفند دودی رو چشم نکنن فک کنم😂😂 قیافه فیلم بردار :😐🤦‍♀️ قیافه عروس😑🤦‍♀️😂 قیافه داماد🤷🏻‍♂😁 😆 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚 صبحم بخیر می‌شود وقتی به شما سلام می‌کنم و هزار باغ امید در قلبم می‌شکفد و هزار طاق رنگین کمان در آسمانم نقش می‌بندد و هزار فوج پروانه در هوایم به پرواز در می‌آید شما دلیل معطر زندگانی من هستید شکر خدا که شما را دارم ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام گلهای زندگی🤚 صبحتون به نور قرآن روشن روزتون پرخیر و برکت 🌺 امیدوارم حال دلتون عاااااالی باشه☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
جنگل دالخانی از مناطق کوهستانی استان و معروف به دالان بهشت است. این جنگل در روستایی به همین نام قرار گرفته و در امتداد جنگل های انبوه رامسر خودنمایی می کند. درختان بلند و تو در تو، پوشش گیاهی متنوع و آب و هوای خنک و دلپذیر در همه فصول باعث شده که گردشگران لقب جنگل های رویایی را به دالخانی بدهند. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem