eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاق است اما تسلیم شدن و بلند نشدن یک انتخاب است نگذار انتخاب هایت اسیر اتفاق ها شود...😊 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
شش‌عادتی که باعث تحلیل رفتن انرژی روانی شما میشن: - غرق شدن تو فضای مجازی - زندگی کردن تو گذشته - منفی بافی - بیش از حد فکر و خیال کردن - خوراک ناسالم (نخوردن صبحانه یا خوردن زیاد فست فود) - خواب نادرست https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ماه همیشه شگفت‌زده‌م می‌کنه، وقتی لاغره قشنگه، وقتی کامله قشنگه، وقتی جلوش ابره قشنگه، وقتی رنگی می‌شه قشنگه. https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 با تكون سرش سریع به سمت اتاق پرواز کردم . با عجله در رو باز کردم و وارد شدم . خط نگاهم رو بیني ش بهانتها رسید. خداروشكر هنوز نفس مي کشید . هنوز وقت داشتم . شاید هم منتظر بود تا از قید و بند رهاش کنم. جلو رفتم و کنارش ایستادم . دستي داخل موهاش کشیدم مَرد مهربون من آماده ی سفر شده بود ؟ لبم رو گزیدم. من –مي خوای بری امیرمهدی ؟ مي خوای تنهام بذاری ؟ بغض چنگ انداخت به تار و پود حلقم. من –باشه . مي خوای تو اوج بری ؟ .. باشه... روی زمین زانو زدم من –بین تو و خدات نمي ایستم. هجوم بغض به پلكم ثانیه ای بیش طول نكشید. من –تو نمي میری . تو همیشه تو دل ما زنده مي موني . اوني که با نبودنت مي میره منم . من نابود مي شم . اما مهم نیست تو خوشحال باشي کافیه. اشكم سرازیر شد. من –من با یادت زندگي مي کنم . با اون قسمت از رویات که مال منه . هر شب تو حصارم مي گیرمت و مي خوابم. تو نزدیكي که دنیا دور مي شه ... آدم با عشق تو مغرور مي شه... خیالم راحته هستي و هر شب ... کنار خودم خوابي همیشه.... سر رو دستش گذاشتم. من –امیرم ! بعد تو آرامش از کجا بیارم ؟ نفس از کجا بیارم ؟ کاش رفتنت مرهم داشت. هق زدم. من –نمي گم بمونا ... نه ... برو اونجایي که آرامش مي گیری . برو اونجا راحت بخواب. از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –نمي گم بمونا ... نه ... برو اونجایي که آرامش مي گیری . برو اونجا راحت بخواب. از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه همین عادت با تو بودن یه روز اگه بي تو باشم منو مي کشه مي دونستم دل دل مي کنه برای رفتن پیش معشوق حقیقیش. سرم رو گذاشتم رو شانه ش . صدای قلبش موسیقي خلسه آور من بود و این آخرین خلسه ی من با امیرمهدی بود! هق هقم رو خالي کردم و نبود جوني تو بدنش نگو هیچي نگو دیگه که وقت رویا بافي نیست واسه موندن کنار هم همیشه عشق کافي نیست من –خوش به حالت که مي ری و حداقل تو ، مرگ من رو با چشمات نمي بیني . خوش به حالت که مي ری پیش خدایی که منبع آرامشه. تو خوشبخت مي شي دور مي شي از این روزای نفریني همین کافیه واسه من که مرگم رو نمي بیني..... به سمت پاهاش رفتم . پاش رو بوسیدم . و باز هق زدم. من بي امیرمهدی چه طوری زندگي ميکردم ؟ نه .. من به خدا و خواستش دیگه "نه "نمي گفتم. تو رفتي از پیشم دنیامو غم برداشت... برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت.... چه عشقي بود عشق ما . پر از پستي و بلندی و بي هیچ آرامشي . پر از امتحان و سختي. مامان طاهره گفته بود راضي باشم به رضای خدا . و ازش بهترینا رو بخوام. ایستادم . با همون اشكای روون و هق هقي که تمومي نداشت. قرآنم رو در اوردم و روی سرش چرخوندم. من –سفر به خیر باشه عشق من . سفرت به سلامت . اگر بهترین برای تو رفتن پیش خدا باشه من راضیم. من –با اینكه با هم زندگي نكردیم اما ميدونم مهریه م بر گردنته . مهرم حلالت امیرمهدی . مهرم حلالت . بي قید و شرط برو . برو و آروم شو. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –با اینكه با هم زندگي نكردیم اما ميدونم مهریه م بر گردنته . مهرم حلالت امیرمهدی . مهرم حلالت . بي قید و شرط برو . برو و آروم شو. و این کلمه ی "برو "عجیب آتیشم مي زد. دوباره هق هقم اوج گرفت. سر به آسمون بلند کردم. من –خدایا راضیم به رضای خودت . بهترینا رو برای امیرمهدیم بخواه . دیگه چیزی برای خودم نمي خوام. نگاه آخرم رو به امیرمهدی انداختم و موهاش رو نوازش کردم . این آخرین ارتباط جسمي ما بود . آخرین حس با هم بودن . اروم زمزمه کردم. من –خدایا زودتر راحتش کن . دیگه نذار بین این دنیا و اون دنیا سرگردون بمونه . به حق خداییت نذار بیشتر ازاین اذیت بشه. ببین احساس دیروز من و تو.... چه احساس قشنگي داره مي شه.... من –مرسي امیرمهدی . مرسي که اومدی تو زندگیم . مرسي که خدا رو بهم هدیه دادی . مرسي بهترین لحظاتم رو برام درست کردی . مرسي که انقدر خوب بودی. با حسرت ازش دور شدم. من –سفر به سلامت امیرم. لبخند پر دردی زدم و رو به آسمون گفتم: -خدایا راضیم به رضای تو. و از اتاقش خارج شدم. و از همون لحظه چشمه ی اشكم خشكید. خودم رفتنش رو خواسته بودم . خدا کاری کرده بود که با طیب خاطر راضي بشم به رفتنش . پس جای گریه نبود وقتی خودم رضایت دادم به رفتنش. خونه که رسیدم هیچ رمقي نداشتم . مسخ بودم و بي حس . بي وزن و بي حال. مامان و بابا رفته بودن خونه ی عزیز و به گوشیم که یادم رفته بود با خودم ببرم پیام داده بودن که منم برم اونجا. اما من هیچ حسي به رفتن نداشتم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مامان و بابا رفته بودن خونه ی عزیز و به گوشیم که یادم رفته بود با خودم ببرم پیام داده بودن که منم برم اونجا. اما من هیچ حسي به رفتن نداشتم مي خواستم گو شه ی اتاقم بیدار بمونم و تو مرور خاطراتم که امیرمهدی نقش اولش بود دقایقم رو سپری کنم. نمي خواستم وقت پرواز ابدیش تو خواب باشم . مي خواستم اونقدر بیدار بمونم تا خبر رفتنش رو بهم بدن . مامان و بابا که اومدن به خاطر خاموش بودن چراغ اتاقم فكر کردن خوابم و برای همین نیومدن سراغم و دلیل نرفتنم رو بپرسن. نیم ساعت بعدش هم خوابیدن . منم برای فرار از خواب پناه بردم به قرآن . خوندم و خوندم تا صبح شد . آسمون با انوار طلايي خورشید رنگ گرفت و دست از سیاه بودن برداشت. ساعت هشت صبح بود که تلفن خونه با صدای منزجر کننده ای اعلام حضور کرد . و تپش قلب من به هزار رسیدلبم خشك بود و چشمام مي سوخت . نفس هام به خس خس افتاده بود وحس مي کردم هر آن جون از بدنم ميره. قبل از اینكه بتونم بلند شم و در اتاق رو باز کنم مامان گوشي رو برداشت. با درد در اتاقم رو باز کردم و از همونجا خیره شدم به مامان . و منتظر شدم شوم ترین خبر عمرم رو بشنوم و در عین حال محكم باشم در برابر مشیت خدا. مامان گوشي به دست با بهت نگاهم کرد و لب هاش به زور از هم باز شد. مامان –امیرمهدی به هوش اومد. *** از ماشین که پیاده شدم بدون اینكه منتظر شم تا مامان و بابا هم پیاده شن دویدم سمت بیمارستان . باور نداشتم چشماش رو باز کرده . باور نداشتم خدا باز هم لبخند زندگي رو بهم هدیه داده باشه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها بی تو گذشت و غربتت تایید شد چون دعای فرج ما همہ با تردید شد بارها نامه نوشتم که بیا اما حیف معصیت کردہ ام و غیبت تو تمدید شد اللهم عجل لولیک الفرج 🍃 ┄┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅┄ سلام رفقا ✋️ صبحتون بهشت https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌱 کاشیان ؛ کاشانه‌ای است برای شنیدن ناداستان 📚 در کاشیان دور هم جمع می‌شویم تا قصه های واقعی دیارمان را بازگو کنیم برای هم. 📆 زمان: دوشنبه ۱ مرداد ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۸ 🏢 مکان: خیابان علوی خانهٔ تاریخی رزاقیان حوزه هنری *حضور برای عموم علاقمندان آزاد است. 🔸@kashian_ir 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan