eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
207 دنبال‌کننده
840 عکس
126 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 «کلاس پنجمی‌ام» و «حامی فلسطین» پنجره‌ای به «بازارچه مقاومت» ✊ «بازارچه نصر» با هدف خرید و فروش به نفع ، به همت «بانوان سبزواری» ایجاد شده است. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
برای بچه‌ها ✍️ زهرا لندرانی داد می‌زد: «شالاد اولوویه، عدسی، کِک» خنده‌ام گرفت. رفتم جلو: «سلام خاله. داری چیکار میکنی؟» _دارم اینا رو برای بشه‌های لبنان می‌فروشم. _چرا برای بچه‌های لبنان؟ _آخه اسرائیل حمله کرده، خونه‌هاشونو خراب کرده. پولشو می‌دیم بهشون خونه‌هاشونو درست کنن. ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
قاب مقاومت ✍️مریم لاهوتی راد چشمم افتاد به برگه بالای سرشان. رفتم جلو و گفتم:«باریکلا ۱۰۰ درصد فروشتون رو میدین به جبهه مقاومت؟» مادرشان گفت: «بله، این سالاد زمستونی‌ها رو خودشون درست کردن.» لبخند غرور آفرینی روی صورتشان نقش بست. چفیه عربی سرشان بود. گفتم: «میتونم ازتون با محصولات عکس بگیرم؟» خواهر کوچکتر سرش را کج کرد و با لبخند به نشانه اینکه اشکالی ندارد سرش را کمی تکان داد. به خواهر بزرگتر گفتم: «تو هم چادرتو مرتب کن تا تو عکس بیافتی.» رفتم عقب و یک عکس انداختم. خوب بود؛ ولی کمی مصنوعی شد. بعد از اینکه خیالشان راحت شد؛ مشغول کار شدند. خواهر بزرگتر گفت: «بیا بهت یاد بدم چجوری از دستگاه پز استفاده کنی. اول کارتو می‌کشی؛ بعد یکو می‌زنی نگاه کن نوشته خرید...» همینطور که مشغول توضیح دادن بود؛ نفر سوم با دفتری که میزان فروش را یادداشت می‌کرد؛ جلو آمد تا توضیحات را بشنود. عکس بعدی را گرفتم و اینطوری قاب من تکمیل شد. ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
جانماز چهل تیکه مادربزرگم #ارسالی "خدا دوست داره از چیزایی که دوست داریم، ببخشیم. این جانماز تیکه‌دوزی یادگاری مادربزرگ مرحومم هس. خیلی دوستش دارم و چون خیلی دوستش دارم، می‌خوام اونو به نفع جبهه مقاومت بفروشم. مطمئنم این جوری روح مادربزرگم شادتره. پیشنهاد قیمت با شما." وقتی که این جمله را می‌نوشتم تا همراه جانماز مادربزرگم برای فروش به بازارچه نصر۲ ببرم، فکرش را هم نمی‌کردم کسی آن را بخرد. امروز بعد از پایان بازارچه دخترم بدوبدو به سمتم آمد و گفت: «مامان! یه آقایی جانمازت رو به ۵۰۰ هزار تومن خرید و دوباره به من هدیه داد. هم جانمازت دستمه، هم ۵۰۰ هزار تومن اون آقا.» مادربزرگ عزیزم! ثواب این کمک به جبهه‌ مقاومت رو تقدیمت می‌کنم. امیدوارم از من راضی باشی. جبهه مقاومت عزیز! چه فرصت‌ها که برای ما نساخته‌ای! و چه برکت‌ها که برایمان نیاورده‌ای! ⏳دومین #بازارچه_نصر_سبزوار 🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
زحمت انرژی با من ✍️ مهناز کوشکی دستش را کنار دهانش گرفته بود و با صدای بلند می‌گفت: «صد درصد فروش برای جبهه مقاومت» کنجکاو شدم و گفتم: «چرا صد درصد؟» گفت: «با دوستام، کمک جمع کردیم. با پولی که جمع شد، رفتیم و مواد ترشی رو خریدیم. اما زمان خرد کردن گل کلم‌ها و هویج‌ها رفتم مشهد. مدام زنگ می‌زدم و انرژی به بچه‌ها می‌دادم.» خنده‌ام گرفت و گفتم: «ناقلا رفتی سفر و تفریح بعد با زنگ زدن به بچه‌ها انرژی می‌دادی؟» چادرش را روی سرش مرتب کرد و گفت: «آره دیگه، براشون دعا می‌کردم و از امام رضا می‌خواستم تا بهمون کمک کنه تا فروش خوبی داشته باشیم.» یک لحظه از خندهۀ بی‌جا و بی وقتم خجالت کشیدم. خجالت کشیدم از دختری ده یازده ساله‌ای که در هر لحظه، موقعیت خودش را فهمیده است. حتی اگر دور باشد، مسافرت باشد، دعاهایش را روانه می‌کند. ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
دو دو تا چندتا؟ ✍️ زهره فرهادی رمز کارت را گفت. کارت کشیدم. کاغذ بیرون نیامد. گفتم: «حاج‌خانوم! پیامک میاد براتون؟» دست کرد توی کیفش. بیست و هشت هزارتومن پول دفتر را گذاشت کف دستم. گفتم: «آخه ممکنه کشیده باشه.» زیپ کیفش را بست و گفت: «من که دفتر لازم نداشتم. برای کمک به جبهه مقاومت خریدم. حالا یه بیست و هشت تومن یا دو تا بیست و هشت تومن فرقی نداره. مهم اینه جای دوری نمیره.» ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
عاقبت بخیری پفک‌ها ✍️ مهناز کوشکی هر چی دور و بر را نگاه کردم، روی میز فقط دو تا بسته پفک بود. پشت میز هم یک دختربچه پنج شش ساله. دوربین را روی بسته‌ها تنظیم کردم که صدای خانومی از پشت سرم بلند شد: «صبح به باباش گفته برام یه پفک بخر تا منم چیزی برا فروش داشته باشم.» دوباره به پفک‌ها و دختر بچه نگاه کردم. خوش به سعادت پفک‌ها که با دستان این دختربچه داشتند عاقبت بخیر می‌شدند. ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
من هم یحیی سنوار هستم! ✍️ مجتبی طبسی با اینکه جلوی مبل نشسته بود اما پاهایش به زمین نمی‌رسید. چفیه‌ای بر گردن داشت و لباس رزم زمستانی‌اش را هم پوشیده بود. مرد میدان سلاحش همیشه همراهش است؛ چه سلاح گرم باشد چه یک تکه چوب! آمده برای نبرد! خنده‌اش مرا یاد یحیی می انداخت. جایی که خبر ترورش آمد اما بر روی آواره‌های دفترش، آن عکس تاریخی را انداخت! ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
ستاد سیار فلسطین ✍️ محمدحسین ایزی صدای خنده ریز پسرها و دخترهای دانشگاه حکیم سبزواری را پشت سرم می‌شنوم. - اونو باش! - اون چیه؟! - عربه؟! یاد مادرم افتادم. بهش گفته بودم: «پرچم فلسطینو می‌دوزی به کوله‌م؟» اولش نه می‌آورد. می‌گفت: «بهت می‌خندن ها!» می‌گفتم: - خب بذار بخندن. مگه چی می‌شه؟! از ترکشی که مردم غزه می‌خورن، دردش بیشتره مگه؟! 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔴«دختران ایران» منتشر شد ⭕️داستان‌هایی از زنان تاریخ‌ساز ایرانی ♦️«دختران ایران» جلد اول از مجموعۀ روایت زن ایرانی است که به بازنمایی زندگی زنان تاریخ‌‏سازی که هرکدام به ‏نحوی در رشد و پیشرفت این مرز و بوم مؤثر بوده‌‏اند، پرداخته است. 🔺فاطمه خطیب؛ فعال صلح، عضو اتحادیه بین‌المللی امت‌واحده و استاد فیزیک، نیره عابدین‌‏زاده؛ قاضی، معاون دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی، هاشمیه متقیان؛ ورزشکار دو و میدانی و قهرمان پارالمپیک، سپیده کاشانی؛ شاعر، نصرت‏‌بیگم امین؛ اولین بانوی مجتهده ایرانی، زهرا عجمیان؛ کارگر زن، مرضیه حدیدچی؛ اولین فرمانده سپاه و نماینده مجلس از جمله بانوانی هستند که در این کتاب، معرفی و روایت شده‌اند. 🔺زهرا صادقی؛ کارآفرین روستایی، مریم نقاشان؛ وکیل و حقوقدان، شهیده طیبه زمانی(شهیده انقلاب)،زهرا اصغری؛ معلم، خیرالنسا صدخروی؛ بانوی فعال در پشتیبانی دفاع مقدس، عصمت احمدیان؛ کارآفرین موفق و فعال در پشتیبانی دفاع مقدس،مرجان نازقلیچ؛ اولین فرماندار زن ترکمن و شهیده حادثه منا،مریم قاضی سعیدی؛مسئول گروه جهادی «حسنا»(حامیان مادران باردار) و معصومه اسمعیلی؛استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی، روان‌شناس و رئیس انجمن علمی مشاوره ایران دیگر بانوانی هستند که در دفتر اول کتاب «دختران ایران» روایت می‌شوند. ✍️به قلم:جمعی از نویسندگان 🔰دبیر ادبی:معصومه امیرزاده 🔰دبیر علمی‌اجرایی:ملیحه بخشی‌نژاد 📚292صفحه 📚195هزار تومان ♦️سفارش با تخفیف20درصد(به مدت محدود) و ارسال رایگان(بالای ۴۰۰هزار تومان): rahyarpub.ir @Rahyar97@rahyarpub
دستفروشی برای مقاومت ✍️ نیلوفر نصیری با جعبه بیسکویت توی دستش، یک گوشه ایستاده بود. از توی کلاه و شالگردن گردی صورتش دیده می‌شد. به جعبه توی دستش نگاه کردم و رفتم جلو‌. _سلام خاله اینا چیه؟ _بیسکویت. پولشو میخوام بدم به مردم لبنان. _حالا چرا تبلیغ نمیکنی؟ گونه‌هایش سرخ شد. _آخه اولین باره که میام. رد خجالت را توی صورتش دیدم. لبخندی زدم و گفتم: _تو خیلی کار با ارزشی انجام میدی. من میخرم. مطمئنم بقیه هم کم‌کم میان! ⏳دومین 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🇵🇸 «بازارچه نصر سبزوار» این بار در «نماز جمعه» جهاد ادامه دارد ✊ «بازارچه نصر» با هدف خرید و فروش به نفع #جبهه_مقاومت، به همت «بانوان سبزواری» در «جایگاه نماز جمعه سبزوار»، برپا شد. 📆 4 آبان ماه 1403 📍سبزوار، جایگاه نماز جمعه #زنان_مجاهد #زنان_پشتیبان_جبهه #مقاومت_سبزوار 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🎬 سکانس دوم یک مسجد ✍️ محمدحسین ایزی بدو بدو خودم را رساندم به مسجد المهدی سبزوار. نماز دوم بود. نماز که تمام شد حاج آقا رو به جمعیت ایستاد و گفت: - بنده ماشینم رو برای لبنان به مزایده می‌ذارم؛ پرایدی دارم مدل ۸۷، قیمت پایه ۱۵۰ میلیون تومن، شاسی عقب سالم، ده درصد فروش این ماشین برای جبهه مقاومت. صدای صلوات برخاست. مردان و زنان پا شدند و قبلِ خروج از مسجد پول‌‌هایی هدیه کردند به لبنان و فلسطین. یک خانمی هم آمد و گوشواره طلایش را از گوشش درآورد و هدیه داد. یک آقایی بِدو رفت و با 150 دینار برگشت و اهدا کرد. خانمی هم دستبند طلایش را بخشید. ۵ آبان ماه ۱۴۰۳، سبزوار #روایت_مقاومت 🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
💍 «انگشتر سوری» و «گوشواره غزه‌ای» خاطره‌ای از یک جهاد ادامه‌دار ✍️ محمد حسین ایزی 🔻 سال هزار و چهارصد و سه بود؛ دو هفته بعدِ عید، شش ماه پس از طوفان الاقصی. تماس می‌گرفتم با فعالین فرهنگی روستای ایزی که «تو این مدت کاری برای فلسطین انجام دادید؟» یکی از خواهران گفت: «یه گوشواره‌م رو هدیه کردم به غزه». جا خوردم. گفت طلا بود. قیمتش تقریبا پنج میلیون تومان. گفت یک ماه بعدِ طوفان الاقصی هدیه دادم. لنگه دیگرش را برای ساخت بیت الزهرای روستا نگه داشتم. گفتم: قبلا هم کمک کرده بودید؟ گفت: - سوریه. موقع داعش. انگشتر طلام رو دادم. خیلی برام عزیز بود. داده بودم مشهد، عقیق اصل انداخته بودند. /قهوه‌ای رنگ بود. دوستام خیلی تعریف می‌کردند. وقتی بردم بسیج فقط انگشتر رو گرفتن، عقیق رو پس دادن ولی قبول نکردم. تو دلم می‌گفتم باید چیزیو هدیه بدم که دلم بهش بنده. دو ماه قبلِ طوفان الاقصی هم برای پویش «موقوفه جهاد و مقاومت» سبزوار، رفتم یه خِوِر زمینی که بهم ارث رسیده بودم رو هدیه بدم ولی داداشم نذاشت. زمین تو دشت روستامون بود. داداشم گفت میخوام ازت بخرم. بعدِ فروش، پنج میلیون تومنش رو واریز کردم برای مقاومت. 🔻چند روز قبل دوباره پیگیر شدم که «برای لبنان هم کاری کردید؟» گفت: «سکه پارسیان 150 سوتی‌ام را هدیه دادم». #روایت_مقاومت 🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید: 🆔 @hhonarkh