آشه یا پیتزا؟
✍️ زهره فرهادی
بشقاب آش جوشواره رو سر کشید. دور لبهایش را تمیز کرد و گفت: «عجیب چسبید.»
پرسیدم: «چند خریدین؟»
گفت: «۱۵۰ تومن.»
قیافهی متعجب من را که دید، گفت: «در اصل ۵۰ تومنه ولی چون ۱۰۰ درصد فروششون به نفع جبهه مقاومته من دلم خواست همین یه کاسه رو ۱۵۰ بخرم. برای همین خیلی بهم چسبید.»
⏳سومین #بازارچه_نصر_سبزوار در حال برگزاریست...
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
صراطِ مستقیم
✍️ نیلوفر نصیری
_اینجا غرفه کجاست؟!
_حسینیه هنر
دست برد زیر چادر. کیفش را گذاشت روی میز.
زیپش را کنار کشید و از توی آن کتاب خاتون و قوماندان را درآورد و گرفت سمتم.
_اینو بفروشید پولشو بفرستید برای جبهه مقاومت.
⏳سومین #بازارچه_نصر_سبزوار
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🔴حضور پرتعداد کتابهای انتشارات «راه یار» در بین نامزدهای سومین جایزه کتاب «روایت پیشرفت»
🔰بخش علمی و فناوری؛
«آبی نفتی»
«به توان هایتک»
🔰بخش حکمرانی و مدیریت؛
«زاده زابل»
«عملیات احیا»
«جولان جوانمرد»
🔰بخش خانواده و کودک و نوجوان؛
«خانهای برای همه»
«مادر ایران»
«مادران میدان جمهوری»
«هدیهای باشد برای تو»
«خیر النسا»
«سیب آخر»
«قهرمانی به شکل خودم»
مجموعه دو جلدی «آزاده در سرزمین رویان»
🔰بخش فرهنگی و اجتماعی؛
«دایکه کان ایستادهاند»
«زنان جبهه جنوبی»
➕اختتامیه سومین جایزه کتاب «روایت پیشرفت» دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ در کوشک باغ هنر تهران برگزار میشود.
mehrnews.com/x36mXL
💠 انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی
✅ rahyarpub.ir
✅ @Rahyarpub
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔴درخشش انتشارات «راه یار» در سومین جایزه کتاب «روایت پیشرفت»
⭕️«عملیات احیا»؛ به قلم محمد حکمآبادی؛ اثر برگزیده در بخش حکمرانی و مدیریت
⭕️«آبی نفتی»؛ به قلم مهدی نورمحمدزاده و تحقیق مرتضی اسدزاده؛ اثر برگزیده در بخش علموفناوری
⭕️«مادر ایران»؛ به نویسندگی نورالهدی ماهپری و با تحقیق سیدمحمد آلعمران و نرگس اسکندری، اثر برگزیده در بخش خانواده، کودکونوجوان
⭕️«قهرمان به شکل خودم»؛ به قلم کلر ژوبرت؛ اثر شایسته تقدیر در بخش خانواده، کودکونوجوان
➕اختتامیه سومین دوره جایزه کتاب «روایت پیشرفت», عصر امروز با معرفی برگزیدگان در کوشک باغ هنر تهران برگزار شد.
ibna.ir/x6sQY
💠 انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی
✅ rahyarpub.ir
✅ @Rahyarpub
کامبوجا پنجاه تومن
از مسجد محله آمدم بیرون. ظرفهای آش را گذاشتم روی داشبورد ماشین. راه افتادم سمت خانهی مادرم.
یکی از ظرفها را برداشتم و رفتم توی خانه. خانم همسایه هم بود. میخواست نوشیدنی کامبوجا که مادر با تخمیر چای آماده میکند را بخرد. مادر با شیشهی کامبوجا از آشپزخانه آمد. رو به خانم همسایه گفت: «تا حالا همینجوری به همه کامبوجا میدادم اما الان این شیشه، میشه ۵۰ تومن.»
مادر که چهره سوالی من را دید، گفت: «قبلا کارهایی که برای مردم میکردم برای آرامش دل خودم بوده؛ اما الان برای هر کاری، یک هزینه تعیین میکنم تا اون نفر به جبهه مقاومت کمک کنه.»
راوی: خانم فاطمه رنجبر، خواهر شهید محمدرضا رنجبر طزرقی
#روایت_مقاومت
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
جامانده| روایت ۱۳ آبان سبزوار
✍️ مجتبی طبسی
در بین جمعیت دنبال سوژه میگشتم. دختران و پسران پلاکارد به دستی که در حال شعار دادن بودند، تبدیل به قابی تکراری شدهاند. سوژه اصلی اما جلوی چشمانم بود.
در حالی که صحبت از اجبار دانش آموزان برای حضور در راهپیمایی و پخش کیک و ساندیس داغ بود، نوجوانی را دیدم که با پایی شکسته دنبال جمعیت میرفت. نه کیک و ساندیس میتوانست دوای درد پایش باشد و نه مدیری میتوانست دانش آموز مجروح را مجبور به شرکت در مراسم کند.
با آن وضع تا آخر مسیر آمد و سرپا در صف اول مراسم حاضر شد. نه صندلی برایش آوردند و نه کیک و ساندیسی دستش دادند. او برای خوشگذرانی نیامده بود، برای ۱۳ آبان، روز استکبار ستیزی آمده بود.
#روایت_مقاومت
#راهپیمایی_سیزدهآبان
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
نبین قدم کوچیکه!| روایت سیزده آبان سبزوار
✍️ هادی سیاوشکیا
از ساعت هشت و نیم آمدنها آغاز میشود. دانشآموزان گروهگروه از مدارس میرسند. با پرچم ایران، پوستر سیدحسن نصرالله و کاردستیهایی در دست. همراه دوسه معلّم و معاون. با بنر معرفی مدرسه در جلویشان. تا ساعت نُه و نیم، تقریباً، مسجد جامع تا نزدیکی مسجد پامنار پر شده و وقت راهپیمایی است.
سرودِ «خیبر خیبر یا صهیون!» را گذاشتهاند. بعضی پرچم فلسطین به دست دارند. زن جوان مانتویی با شال نیمهباز پسرش را بین دو پرچم ایران و فلسطین نگه میدارد و گوشۀ دو پرچم را به دستان پسر میدهد و با موبایل از او عکس میاندازد.
دانشآموزان با تیپهای مختلفیاند. بعضی با لباس فرم و بعضی با لباس شخصی. بعضی با پیراهن ساده و شلوار پارچهای. بعضی با تیشرت و هودی و شلوار قد نود و زاپدار و لی. بعضی لباس بسیجی به تن. دختران امّا همگی لباس فرم دارند. بعضی چادری، بعضی مانتویی. مانتوییها، بعضی با مقنعه عقب رفته و شلوارهای کوتاه. گروهی از دختران مانتوییِ دبیرستانی، روی دوش، چفیه انداختهاند.
چشمم به دانشآموزان راهنمایی مدرسهای میافتد که دارند جنازهای پلاستیکی با پرچم آمریکا را حمل میکنند. دست دانشآموزی دیگر، کاردستیِ مقواییِ «نتانیاهو»یِ گریانی است. دست دیگری، «جرج واشنگتن»ِ گریان.
شعارها شروع میشود. بچّهها از تهِ دل و بلند و بانشاط «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» میگویند.
سعی میکنم دوران مدرسهام را یادآوری کنم که آیا شرکت در راهپیمایی برایمان اجباری بود یا نه؟ چیزی یادم نمیآید. تصمیم میگیرم از معاونها و دانشآموزان بپرسم. آشنایی میبینم و سلام و علیکی میکنم.
- همۀ بچههای مدرسهتون رو اوردین؟
- نه. همهشون رو نمیتونستیم. هزینۀ ماشین زیاد میشد. بعضیها رو اوردیم.
- کسی نخواست که نیاد؟ میتونست نیاد؟
- نه نبود کسی. اتّفاقا جلوی مدرسه، سرِ اومدن، دعوا شد. ما چون مدرسۀ حاشیۀ شهریم دیگه نتونستیم همه رو بیاریم.
تشکری میکنم و دوباره دنبال میگردم. نگاهم به یک روحانی جوان میافتد. جلو میروم و از او میپرسم.
- انتخابی بود. همه رو نمیتونستیم بیاریم. والدین هم باید رضایتنامه امضا میکردن.
از او که جدا میشوم دنبال اسم مدرسهشان میگردم. روی لباس فرمشان، پیدایش میکنم؛ «صدرا»؛ مدرسۀ مذهبی شهر.
جلوی پایگاه شهید شجیعی ایستگاه صلواتی است. رد میشوم. فکر میکنم چای میدهند. به آشنای دیگری میرسم و دوباره از او میپرسم.
- اجباری نبود. ما هفتاد نفر سهمیه داشتیم که بیاریم. رضایتنامه هم از والدین میگرفتیم. نه. هرکی میخواست میاومد.
اسم مدرسهاش را میپرسم.
- امام حسین
مدرسۀ غیرانتفاعی وابسته به سپاه.
جمعیت حدود ده و نیم به مقصد، میدان زند، میرسد. وسط میدان سِن درست کردهاند. مجری تشکر میکند و از یک نوجوان دعوت میکند تا مقالهاش را بخواند. نوجوانِ خوشتیپ، خوشسخن است. خودمانی حرف میزند امّا بر سخن مسلّط است. تا جایی که بعد از تمام شدن حرفهایش «آیتالله مغیسه»، امام جمعه، میرود و پیشانیاش را میبوسد و پشت میکروفن میگوید:
- این نوجوان واقعاً جزو رویشهای انقلاب است. ماشاءالله.
و یک سفر کربلا به او وعده میدهد. بعد، دانشآموز دیگری رجز میخواند.