*یک تنه، یک سپاه*
✍مریم برزویی
چند وقت پیش داشتم مطالبی در مورد ثروت اندوزی و سرمایه داری می خواندم. چشمم افتاد به موضوعی که توجهم را به خودش جلب کرد.
می گفت یک وقت هایی دستگاه واژگانی ائمه علیهم السلام هک می شود. مثلا امام معصوم دارد از سخت کوشی، حرفه آموزی و تجارت توی احادیث حرف می زند آن وقت ما در ترجمه، همه ی این ها را کار اقتصادی و پول و ثروت معنا می کنیم. این جوری همه چیز به هم می ریزد. کار و تلاش می شود مساوی با فعالیت اقتصادی و پول درآوردن!
توی چنین نگاهی کارگر دیگر جایگاهی در طبقه اجتماعی ندارد، هرچند اهل سخت کوشی باشد و سرمایه دار هم آن بالا های طبقه اجتماعی می پلکد، چون ثروت دارد؛ اگرچه ممکن است سخت کوش نباشد و با بورس بازی و پول روی پول گذاشتن مال جمع کرده باشد!
کار هم معنایش می شود هر فعالیتی که تهش ختم شود به پول و إلا بی ارزش است! این جوری طومار کار جهادی و خداپسندانه هم پیچیده می شود.
کتاب مادر ایران را که ورق می زدم و زندگی عصمت احمدیان، بانوی سخت کوش اهوازی را مرور می کردم، دیدم چه خوب دارد جلوی هک شدن واژه ها را می گیرد.
زنی که حساب و کتاب هایش از همان کودکی، از جنس تولید و حرکت دادن است تا راکد کردن و روی هم انباشتن.
نه تنها با مال و ثروتش ازین معامله های انباشتنی ندارد که اهل انباشتن اولاد هم نیست. آن ها را هم مثل یک دسته گل بزرگ می کند و به صاحب امانت برمی گرداند.
بانویی که عادت باختن ندارد. البته اگر با چرتکه های امروزی زندگی اش را حساب و کتاب کنیم بازنده است.
بچه هایش را فدای اسلام کرد. خانه و زندگی اش پایگاه بسیج شد. مال و ثروتش هم که مدام دارد کارگاه و کارخانه و استخر پرورش ماهی و مرغداری می شود و می چرخد توی دست مردم و رگ های استان محرومش.
بانو عصمت در دوران کودکی و جوانی، اهل کلاس های نهج البلاغه بوده. داشتم فکر می کردم چه قدر خوب ازین دانشگاه فارغ التحصیل شده است. مثل مولایش علی علیه السلام کار می کرده و زحمت می کشیده اما یک قرانش را خرج زرق و برق دنیای خودش نکرده است. همه اش را دوباره مرهم کرده به زخم های تولید و اقتصاد!
حاج خانم عصمت، از آن زن هاییست که حق نعمت هایش را تمام و کمال به جا آورده و خدا هم این شکرش را برایش زیاد کرده است که فرمود:« لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ».
زنی که توی زندگیش حتی یک وجب زمین محروم از آفتاب ته حیاط هم، از دستش در نرفته و به بار نشسته است.
او در تمام زندگی اش در حال مبارزه بوده است. یک روز جلوی رژیم شاه ایستاد، یک روز دیگر رخت جنگ پوشید و برای جبهه ها مادری کرد و بلافاصله پس از پایان جنگ نیز، لباس جهاد و سازندگی پوشید و جنگ توی جبهه اسلام ناب، علیه اسلام سرمایه داری را آغاز کرد.
آخر به قول امامش تازه بعد از جنگ، جنگ ما شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
و بانو عصمت هنوز دارد توی لباس رزم برای ایران و جبهه اسلام ناب مادری می کند.
یقین دارم همین الان که این سطرها را می خوانیم او جایی مشغول باز کردن گرهیست یا دارد طرحی نو در می اندازد.
#معرفی_کتاب
#مادر_ایران
#واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار
🆔 @hhonarkh
*روایت پختگی*
✍️ مهناز کوشکی
یاد سفالگر افتادم. وقتی یک مشت گِل برداشت و توی دستانش ورز داد، با دیدن عرق پیشانیاش صدای اعتراضم بلند شد: «بسه دیگه! ولش کن.» اما یک لبخند تحویلم داد و گلدانش را ساخت. بعد نوبت کوره شد.
سفالگر، گلدان حرارت دیده را به دستم داد و گفت: «حسابی پختمش ولی بازم مواظبش باش.» حکایت بعضی از آدمها شبیه به همین گلدان است. گِلشان را خدا حسابی ورز داده و به آسانی از هم نمیپاشند.
خانم احمدیان مصداق بارز این دسته از آدمهاست. با خواندن کتاب مادر ایران، قدم به قدم با عصمت احمدیان قد کشیدم و بزرگ شدم. هر لحظه منتظر بودم تا بالاخره یکجا گلدان از لب طاقچه بیفتد و بشکند. انتظار بیفایده بود.
به صفحات آخر کتاب رسیدم، گلدان پر از گلهای زیبا شده بود، سرسبزتر از همیشه. خانم احمدیان بعد از کلی آفتاب و مهتاب دیدن، دوباره سرپا شد و کارگاه کارآفرینی زد.
راستش را بخواهید حسابی به این بانو غبطه خوردم. آخر خدا بدجور گِلش را ورز داده است. مثل ما نیست تا دو دوتای زندگیاش سه شود، زانوی غم بغل بگیرد. دست به زانو میگیرد و در این بلندشدنها، دست بقیه را هم میگیرد.
#مادر_ایران
#معرفی_کتاب
🆔 @hhonarkh
🔅مادری به وسعت ایران🔅
✍️ مطهره خرم
مادری برای دختران از همان کودکی شروع میشود؛ از همان زمانی که مهر مادریشان را نثار پدر میکنند و برای عصمت این گونه بود:
دختر کوچک خانواده که با سن کمش همراه پدر برای کار به باغ میرفت تا کمک حال باشد و پولی دربیاورد. شاگرد زرنگ مکتب خانه بود و قشنگ قرآن میخواند. زبان شیرینش حسابی او را پیش ملا عزیز کرده بود.
دختری روستایی که چای دم کردن بلد نبود و زمانی که برایش خواستگاری آمد که چای نمیخورد، بله را گفت و رفت سر زندگیاش. خواستگاری تا عقدی که تنها سه ساعت طول کشید! عصمت عاشق محمدجواد، پسری شهری، خوش قد و بالا و کت شلواری شد؛ راهی شهری غریب و کنار خانوادهی شوهر.
دختری که برای پر کردن اوقات زندگیاش در خانهی بزرگ مادرشوهر از همسرش خواست یک خروس و مرغ برای او بخرد؛ صدای قدقد و قوقولی قوقو برایش صدای زندگی بود. از چندتا شروع کرد و شد دویستتا. مرغ و خروس پر خیر و برکتی که تخممرغهایش دانه دانه شدند سرمایهی خرید یک زمین 150 متری.
عصمت حالا واقعا مادر شده بود و تنها 12 سال با اسماعیلش تفاوت سنی داشت. اسماعیل همه کسش شده بود حتی مادرش! این را خودش میگوید که همراه اسماعیل بزرگ و بزرگتر شد. بعدها نسرین، ابراهیم هم به خانوادهشان اضافه میشوند.
عصمت شروع به یاد گرفتن خیاطی میکند و این آغازیست برای زدن کارگاه خیاطیاش.
دنیای اقتصادی بانو احمدیان در اینجا محدود نمیشود و از سال 1360 وارد پرورش ماهی میشود؛ دنیای متفاوتی که تا به امروز همراه اوست.
در میان جریان زندگی صدای موشک و خمپاره است که 7 مهر 1359 شهر را فرا میگیرد و لشکر 92 است که در آتش میسوزد؛ بعضی از مردم اهواز تصمیم بر ترک خانهشان میکنند اما خانوادهی فرجوانی در شهر میمانند و گوشهای از بار سنگین جنگ را میگیرند؛ عصمتی که تنها با اسماعیل به لشکر 92 رفته و تفنگهای سوخته را برمیدارند تا بلکه تک توکی سالم پیدا شود.
اسماعیل در جبهه، خط مقدم. ابراهیم رزمنده و در میدان جنگ. پدر در گردان اسماعیل و کنار پسر، و نسرین... نسرین در پایگاه مقاومت مسجد جوادالائمه و انفجاری که تمام بدنش را با باندپیچی سفید میکند! جبهه کمبود امکانات دارد؛ خانمها ستاد بازسازی و تعمیر شهید علامالهدی را تشکیل میدهند؛ چادرشان را از پشت بسته و مشغول بازسازی لباس، پوتین و وسائل رزمندگان میشوند.
کارگاه خیاطی تبدیل به پایگاهی برای دوخت لباسهای رزمندهها میشود و حتی اگر نیاز باشد ماشین برمیدارد، به منطقه میرود تا به بهانهی پشتیبانی روی ماه اسماعیلش را هم ببیند. اسماعیلی که نه تنها دست و پایش برای دفاع از آزادی داد بلکه شیمیایی هم شد و دو دختر عزیزش نیز به همین خاطر معلول دنیا آمدند.
جنگیدن بانو احمدیان جنس لطیفی دارد؛ از جنس زن، جنس مادری. جنگ، هم گذشته را میسوزاند و هم آینده را؛ تنها یک مادر است که میتواند به آینده فکر کند، آن هم آیندهی فرزندانش. آیندهی ابراهیم، حنابندان و کت شلوار، نقل و نبات...
اما آینده طور دیگری رقم میخورد؛ ابراهیم شهید میشود اما مفقودالاثر. اسماعیل در جستوجوی برادر است که به سویش میشتابد؛ پدر در فراق فرزند شانه خالی میکند. مرد است دیگر یکدفعه تمام میشود! عصمت میماند و یک دنیا تنهایی، یک دنیا غم. حالا محمدجواد تنها مرد زندگیاش بود که برای بهتر شدن حالش باید در بیمارستان بستری میشد.
جنگ نفسهای آخرش را میکشید اما جهاد هنوز هم ادامه داشت؛ فعالیت در جهاد سازندگی، ارتباط و صحبت کردن با مردم و رفع مشکلات خانوادگیشان، چالشها و سختیهای مسیر خستهاش میکند ولی ناامید نه! زدن کارگاه قالیبافی و کسب درآمد برای بانوان زیاد روستایی، باغداری، مرغداری و... تنها بخشی از کارهای این بانوست.
عصمتی که راهی روستاهای مختلف میشود؛ نه تنها راه و روش کارآفرینی را به جوانان انتقال میدهد بلکه حامی آنهاست و مخالف کوچشان. بانویی که جنگ امروز را، جنگ اقتصادی میداند.
بانویی به وسعت ایران...
مادرِ ایران
#معرفی_کتاب_مادر_ایران
🆔 @hhonarkh
⭕️ نقد و بررسی کتاب "مادر ایران"
خاطرات شفاهی عصمت احمدیان؛ مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی
🎞 ارتباط تصویری با نویسنده کتاب خانم نورالهدی ماه پری
تاریخ: ١٨ آبان ماه
ساعت: ١٧:٣٠
آدرس: خیابان بیهق، بیهق 18،بن بست محمدتقی فقاهتی، حسینیه هنر سبزوار
📣 شرکت برای عموم آزاد است
🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
⭕️ نقد و بررسی کتاب "مادر ایران" خاطرات شفاهی عصمت احمدیان؛ مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی
📣 بنا به درخواست علاقه مندان به حوزه کتاب و کتابخوانی، شرایط حضور به صورت مجازی در جلسه نقد و بررسی کتاب «مادر ایران» فراهم شد.
جلسه نقد کتاب ساعت 17:30 آغاز خواهد شد و جهت حضور روی لینک زیر ضربه بزنید
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=12080
🔅در بندِ مادری🔅
✍️مهناز کوشکی
هرجا توانسته، سرک کشیده است. کل شهر و محله او را به اسم مادر میشناسند. برای همه مادری میکند حتی قبل از نبود عزیزانشان. انگار حکم مادری به او دادهاند. هرجا میرود محبتش نمیگذارد بیتفاوت از آنجا گذر کند. حتی با دیدن دخترانی در زندان این گونه دل میسوزاند:
«شماها خیلی خوشگلین. من هرچی نگاه میکنم فقط زن ودختر زیبا اینجا میبینم. خب حیف نیست؟ چرا با خودتون نساختین؟ چقدر با جنس خودتون ناسازگاری کردین. شماها واقعا خودتون رو آزار دادین. اون بیرون مادرهای زیادی هستن که یه عمر زحمت کشیدن تا یه پسر خوب تربیت کنن و بفرستن دانشگاه. بعد چقدر باید این مادرها دنبال عروس خوشگل و خوب بگردن. اون وقت شما باید پشت این میلهها باشین؟ واقعا حیف نیست؟»
#مادر_ایران
#برشی_از_کتاب
🆔 @hhonarkh
🔅صبرِ ننه عصمت🔅
✍️زهره فرهادی
دو هفتهای میشود که درد دندان امان نعیما را بریده. ساعت از وقت خواب گذشته. کنار گهوارهاش نشستهام و یکدست به کتاب و یکدست به میلهی گهواره. گهواره تکان میخورد به چپ و راست اما او عزمش را جزم کرده که نخوابد و غرولند میکند.
ناچار کتاب #مادر_ایران را میبندم و گوشهای میگذارم و پاهای کوچکش را میان دستهایم میگیرم و با انگشت سبابه ماساژ میدهم. خوشش میآید و خنده را جای غر، مهمان لبهایش میکند. چیزی نمیگذرد که دوباره میزند روی دندهی غر. تمام راهها را امتحان میکنم اما جواب نمیدهد که نمیدهد.
صبر ایوب دارم اما در برابر گریه و دردش، صبر، معنایش را گم میکند. قلبم توان دیدن لحظهای حال بدش را ندارد. رگهای قلبم اتصالی میکند و مغزم هم دچار اتصالی میشود و دستور حمله به شبکیههای چشم را میدهد. خیلی زود چشمهی اشکم سرازیر میشود. قیافهی زارم را که میبیند گریهاش بند میآید و میزند زیر خنده.
چند دقیقهای طول نمیکشد که بالاخره خواب پردهی چشمهایش را میکشد. کش و قوسی به بدنم میدهم و به سراغ کتاب میروم و ادامه میدهم:《قول میدهم زاری و شیون نکنم.
اجازه دادند بروم بالای سرش.
آه... چه خبر داشتم پیکر بدون سر است؟ با حاجآقا کف بیمارستان کنار امیر نشستیم. پارچهی سفید را از روی قامت نازنینش کنار زدم و مثل بچگیهایش او را در آغوش گرفتم. دستش از بازو قطع شده بود.
_امیرم، بلبل خونهم. بلندشو ببین مامان اومده. دستت کو عزیزم؟ سرت کجاست پسرم؟ باز همه چیزت رو بخشیدی مامان؟
با حاجآقا دوتایی برایش زیارت عاشورا خواندیم. خم شدم رگهای بریدهی گردنش را بوسیدم. دستم را به سراپای قامتش متبرک کردم و تمام پیکر را چندین بار بوسه زدم.
_حالا بذارینش سرجاش. دیگه بچم رو اذیت نکنم.》
هنوز رگههایی اشکی که برای درد دندان نعیما ریخته بودم روی صورتم یخی میکردند. پشت دستم را به پهنای صورتم کشیدم و با خودم گفتم: یعنی ننه عصمت هم یک روز وقتی امیر داشته از درد دندان غر میزده، دلش برایش تکهتکه شده و حالا اینطور بدن تکهتکه شده و بدون سرش را به آغوش میگیرد و هیچ نمیگوید. عجب صبری داری ننه عصمت. کاش کمی از تو یاد بگیرم و من کمی تو شوم.
#دلنوشته
#کتاب_مادر_ایران
🆔 @hhonarkh
🌸دیدار با مادر شهید محمد گوداسیایی🌸
📆 پنج شنبه ١۴٠١/٠٨/١٩
⏰ ساعت ١٠:٠٠
✨خواهرانی که تمایل دارند همراهمان باشند جهت هماهنگی و دریافت نشانی به آی دی زیر در پیام رسان ایتا و بله پیام دهند.
@zfarhadisadr
🆔 @hhonarkh
📷 گزارش تصویری | جلسه نقد و بررسی کتاب مادر ایران در حسینیه هنر سبزوار
🆔 @hhonarkh