پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
🌨 اوضاع و احوال شهرمان سرد شده و دوباره دستهایی مادرانه میطلبد تا حالش جا بیاید.
🤝 دست هایی که در اوج سرما، بساط مهر و محبت در هر خانهای به پا کند.
🧕 و ما باز هم مادرانه به میدان میآییم تا دست در دست هم، گرمابخش دلها و خانههای هم باشیم.
🤔 چه کارهایی از دستمان برمیآید؟
✔️ اگر وسایل گرمایشی داریم به یکدیگر قرض بدهیم.
✔️ اگر خانه مان شرایط مناسبی دارد، دیگران را مهمان کنیم.
✔️ هوای مادران نوزاددار را داشته باشیم.
✔️ وسایل خوراک پزی و چای ساز و پلوپز و این قبیل وسایل را در صورت امکان به هم امانت بدهیم.
✔️ اگر دستمان میرسد، چند وعده غذای گرم عزیزان و دوستانمان را مهمان کنیم.
✔️ فیتیله بخاریمان را اندکی پایین بکشیم.
☑️ و... هر ایده دیگری که برای گرم شدن دلهای هموطنانمان به ذهنمان میرسد.
🔸کارها و ایده هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم تا دست به دست بچرخانیم و یک حظ تمام عیار بسازیم در کنار هم.
🌱 این دو سه روز سرما و قطع گاز، هم می گذرد، اما لحظات همدلی ما برای همیشه به یادگار میماند.
💠 عکس و گزارش و روایت این روزهایتان را برایمان ارسال کنید.
#مادرانه_سبزوار
#سرما
#همدلی
#دلگرمی
@madaranemeidan
🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 "زن، #هوایی است که فضای خانواده را انباشه." (رهبر معظم انقلاب) 🌼جشنِ بزرگِ «در هوایِ م
هوایِ سرد، جشنِ "در هوایِ مادری" را تعطیل کرد.
سلامی گرم🔥 در این هوای سرد🌨🌧
خدمت مادران و خواهران عزیز❤️
✅ با توجه به شرایط آب و هوایی و لزوم صرفهجویی در مصرف گاز، و بعلت احتمال قطع شدن گاز در امروز و روزهای آتی، جشن "در هوای مادری" برگزار نمیشود.
💠 تاریخ برگزاری این جشن، در آینده نزدیک اطلاعرسانی میشود.
🔴تحقق الگوی سوم انسان انقلاب به روایت «خانهدار مبارز»
✍️سمانه آتیهدوست(نویسنده و محقق تاریخ شفاهی):
🔶بین نگاه متحجرانه شرقی به زن و نگاه متجددانه غربی به زن که اولی او را صرفاً در خانه و مطبخ میخواهد وتنها کارکردش را در خانواده معنا میکند آن هم نه به معنای متعالی خانواده، و دومی میخواهد به بهانه حضور زن در جامعه او را در خدمت نظام سرمایهداری بگیرد، من دنبال الگوی سومی میگردم که حالم را خوب کند. نگاهی که بتوانم سرم را بالا بگیرم و بگویم: «آهای رفیق! ببین! این همون نسخه نایسیه که بهت گفتم!» همان نگاهی که به بهانه دین، زن را خانهنشین نمیکند و مسئولیت اجتماعی برایش قائل است و ایمان دارد که در وجود زن انواع استعدادهای الهی نهفته که باید برای بهتر شدن خودش و محیط پیرامونش شکوفا شود.از طرف دیگر، مراقب است برای حضور زن در اجتماع و ایفای نقش اجتماعیاش زن را به دامان جریان غربی نیفتد و زنانگی زن را از او نگیرد. من یک مدل نزدیک به این نگاه را در کتاب «خانهدار مبارز» پیدا کردم.
🔶خانم سیده اقدس حسینیان سوژه اصلی کتاب، زنی است که از نظر من ویژگی بارزش دستکم نگرفتن خودش و کاری است که انجام میدهد.او در برههای از زندگیِ خود در سالهای قبل از انقلاب، به همراه همسرش وارد فعالیتهای انقلابی میشوند. خانهاش میشود محل فعالیتهای انقلابی و حالا او تمام ظرافتهای زنانهاش را روی کار مبارزاتی پیاده میکند.
🔹بیشتر:
mehrnews.com/xZjYM
♦️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(برای سفارش بالای 150هزار تومان):
raheyarpub.ir
🔸ادمین(ایتا)
https://eitaa.com/Raheyar97
✅@Raheyarpub
🆔@hhonarkh
*نه به تحجر! نه به تجدد!*
تحقق الگوی سوم انسان با نگاهی بر کتاب خانه دار مبارز
✍️سمانه آتیه دوست
خدا توی کتاب آسمانیاش وقتی میخواهد دو نمونه انسان خوب را مثال بزند از دو زن نام میبرد؛ نه یک زن و یک مرد. این نگاه انسانی خدا به زن به قول امروزیها برایم خیلی نایس و قابل توجه بود. خدا در مقام رسیدن انسان به کمال بشری زن و مرد را تفکیک نمیکند که بگوید بگذار یک مرد مثال بزنم و یک زن که عدالت را برقرار کرده باشم. نه! برای خدا جنس زن و مرد مطرح نیست. تکامل انسانی مطرح است.
حالا توی دنیایی که هرکسی به اسم دفاع از زن نسخهای برایش میپیچد، من دنبال چنین نگاهی میگردم. نگاهی که تعادل داشته باشد و اول هویت منِ زن را بشناسد و بعد با همان نگاه عادلانۀ خالق برایم نسخه بپیچد.
بین نگاه متحجرانه شرقی به زن و نگاه متجددانه غربی به زن که اولی او را صرفا در خانه و مطبخ میخواهد و تنها کارکردش را در خانواده معنا میکند آن هم نه به معنای متعالی خانواده، و دومی میخواهد به بهانه حضور زن در جامعه او را در خدمت نظام سرمایه داری بگیرد، من دنبال الگوی سومی میگردم که حالم را خوب کند. نگاهی که بتوانم سرم را بالا بگیرم و بگویم: «آهای رفیق! ببین! این همون نسخه نایسیه که بهت گفتم!»
همان نگاهی که به بهانۀ دین، زن را خانهنشین نمیکند و مسئولیت اجتماعی برایش قائل است و ایمان دارد که در وجود زن انواع استعدادهای الهی نهفته که باید برای بهتر شدن خودش و محیط پیرامونش شکوفا شود. از طرف دیگر، مراقب است برای حضور زن در اجتماع و ایفای نقش اجتماعیاش زن را به دامان جریان غربی نیندازد و زنانگی زن را از او نگیرد.
من یک مدل نزدیک به این نگاه را در کتاب خانهدار مبارز، پیدا کردم. خانم اقدس حسینیان سوژه اصلی کتاب، زنی است که از نظر من ویژگی بارزش دست کم نگرفتن خودش و کاری است که انجام میدهد. او در برههای از زندگیِ خود در سالهای قبل از انقلاب، به همراه همسرش وارد فعالیت های انقلابی میشوند. خانهاش میشود محل فعالیتهای انقلابی و حالا او تمام ظرافتهای زنانهاش را روی کار مبارزاتی پیاده میکند. برای مثال وقتی امنیت خانه تیمی را به او میسپارند او پیشنهاد هوشمندانهای میدهد: «نگاهم را به دور تا دور اتاق میچرخاندم، چشمم افتاد به گلدان چینی لب طاقچه که داخلش گلهای مصنوعی قرمز داشت. علامت خوبی بود. کنار در خانهمان دو تا پنجره کوچک داشتیم. به ذهنم رسید گلدان را بگذاریم پشت پنجره. هروقت گلدان پشت پنجره بود یعنی خانه امن است و هر وقت نبود یعنی امن نیست...»
خانم حسینیان در بیشتر موقعیتهایی که برایش پیش میآید با ترکیب هوشمندی و لطافت کار را جلو میبرد. مثلا بعد از انقلاب زمانی که از طرف جهاد سازندگی به روستاهای دورافتاده میرود همین ظرافتهای زنانه در چادری که در آن اسکان دارد، باعث جذب زنهای روستا و وسیلهای برای برقراری ارتباط با آنها میشود. مثلا در بخشی از کتاب از زبان خانم حسینیان میخوانیم: «من وسیله خاصی توی چادر نداشتم، ولی همان را مرتب چیده بودم. کف چادر قالیچه نازکی پهن کرده بودم. دور تا دورش پتوی ابری با روکش سفید انداخته بودم و چندتا پشتی هم گذاشته بودم رویش...»
در واقع خانم حسینیان در خیلی از مواقع شور، لطافت و ویژگیهای زنانه خودش را در خدمت هدف بزرگتر از جنس اهداف انسانی به کار میگیرد. او همچنین بعد از پیروزی انقلاب وقتی وارد روستایی میشود که هنوز بوی مردسالاری از خشت خشت روستا بلند است تا جایی که زن های روستا از ترس شوهرهایشان حتی جرأت رأی دادن ندارند، محکم میایستد و میگوید: «رأی دادن زن و مرد نداره! شما هم جزو مردم این روستا هستید. پس حق رأی دادن دارید» و اینطور از نگاه امام برایشان میگوید تا از حقوق عادلانه آگاهشان کند: «زنها هم باید برای آباد شدن شهر و روستایشان کار کنند، باید باسواد بشنوند تا بتوانند بهتر زندگی کنند...»
در کتاب خانه دار مبارز میبینیم که اقدس حسینیان از دو نگاه متحجرانه و متجددانه فاصله گرفته و سعی کرده در صحن زندگی، در سه ساحت فردی و خانوادگی و اجتماعی نقش هایش را به خوبی بازی کند.
و اما در آخر نکته قابل تامل در زندگی خانم حسینیان اهمیت نقش همسرش جواد آقا به عنوان یک مرد همراه و تشویق کننده است. شاید اگر همسر خانم حسینیان در طول زندگی به عنوان یک مرد مسلمان، همراه با خانم حسینیان نبود او در این سطح نمیتوانست اثرگذاری داشته باشد و الگوی سوم زن را محقق کند. در حقیقت آن دو در کنار هم سعی کردند الگوی سوم انسان را محقق کنند.
🆔 @hhonarkh
🔅در جوار شمع🔅
🌸دیدار با خانوادهٔ شهید رمضانعلی فرخپور
📆 سه شنبه ١۴٠١/١٠/۲۷
⏰ ساعت ١۷:۳۰
✨خواهرانی که تمایل دارند همراهمان باشند جهت هماهنگی و دریافت نشانی به آی دی زیر در پیام رسان ایتا و بله پیام دهند.
@m_khorram99
🆔 @hhonarkh
🔅قابِ نقاشی🔅
✍ زهره فرهادی
چهرهاش یک قاب نقاشی بود. گویی نقاش، قلمِ رنگیِ مهربانی را پاشیده بود روی صورتش. خوشبیان بود و شروع کرد به صحبت از بچههایش. یکی یکی گفت تا رسید به تهتغاریاش. بغض کرد اما ادامه داد: «این بچه اصلا عجیب مهربون بود. با همه عقد مهربونی بسته بود.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «به خودتون رفته مادر.»
لبخندی زد و گفت: «ولش میکردی در حال کمک به این و اون بود. تا اجازه دادن بره جبهه، بال در اورد و رفت. ترکشِ نامرد خورده بود پشت سرش. با کلهی باندپیچی و بخیه خورده، چشمم به دیدنش روشن شد. اما دلش بند سبزوار نشد. هر چی گفتم بذار مرخصیت تموم بشه و زخم سرت بهتر، گوشش بدهکار نبود. میگفت من باید برم، شهید شم. آخر سر هم رفت.»
گولهای اشک در چشمانش میرقصید. پلکهایش را روی هم فشرد و گولهٔ اشک سُر خورد روی گونهاش و گفت: «خواب دیدم رمضانم افتاده روی زمین. پریدم و بغلم گرفتمش. از پشت سرش خون میریخت. از خواب پریدم. به دلم برات شد که رمضانم شهید شده. صبح جنازهشو اوردن. وقتی رفتم بالا سرش دیدم ترکش دوباره صاف همونجای قبلی نشسته و پس سرش رو برده اما صورت ماهش بود و تا تونستم بوسیدمش. مراسم تشییعش میکروفن رو به دستم گرفتم و گفتم که رمضانعلی من فدای یک تار موی حضرت علیاکبر و امام حسین.»
پینوشت: رمضانعلی فرخ پور سال 61 در حالی که 19 سال بیشتر نداشت در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.
#در_جوار_شمع
#دیدار_مادران_شهدا
🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
*آغوش مادر*
✍ مطهره خرم
تا حالا برایتان اتفاق افتاده که جایی را برای اولین بار بخواهید بروید و چون نمیدانید واکنش میزبان چه طوریست و مانده باشید که چه طور برخورد کنید؟!
همیشه قبل از دیدارها چنین حسی دارم.
هوا تقریبا سرد بود؛ وقتی وارد خانه شدم گرمایی عجیب وجودم را فرا گرفت. راهرو را که تمام میکردم میرسیدم به سالنی کوچک که کنار بخاری یک خانم با روسری سفید که زیبایی موهای سفیدش را بیشتر میکرد دیدم؛ موهایی که از زمانه حرفها میزد.
وقتی به سمتشان رفتم، بغل باز کرد و روبوسی کردیم؛ اینجا بود که مادریاش را بیشتر حس کردم. از این آدمهایی که همان اول چنان با مهر برخورد میکنند که یادت نمیآید تا چند دقیقه پیش اینجا غریبه بودی!
از رمضانعلی برایمان میگفت، از پسری که عاشق حیوانات بود و همیشه به آنها غذا میداد. از گربهای میگفت که وقتی مُرد آن را در جایی دورتر از خانه خاک کردند و همیشه بالای خاکش بود. از گوسفندها میگفت و بازی رمضانعلی با آنها در روستا.
رمضانعلیای که قد کشید و بزرگ شد؛ کسی که برای ساخت مسجد ابوالفضلیِ محل کارگری کرده بود. مادر با شوق میگفت: با پول خودش برای مسجد پنکه سقفی خرید. پشت آن با خط خودش نوشت رمضانعلی فرخپور شهید میشود. گفته بود بعد شهادتم مرا سه بار دور مسجد بچرخانید.
از همهی اینها میگفت. از شعرهایی میگفت که رمضان روی دیوار با خط خودش مینوشته است، دیواری پر از خاطرات رمضانعلی...
دیوار را تعمیر کردند؛ مادر سواد نداشت اما تمام نوشتههای روی دیوار را در قلبش حفظ کرده بود.
از بسیجی بودنش میگفت؛ اینکه خانه به خانه با دوستش رجبعلی از لباس و هرچه که بگویی کمک جمع میکردهاند برای جبهه.
رجبعلی مسکنی که تنها یک هفته یا یک ماه بعد از رمضانعلی شهید میشود. دو دوست جدانشدنی که حتی در گلزار شهدا کنار هم دفن شدهاند.
از نوشتهها و دفتر خاطرات رمضانعلی میگفت که مبیناخانم، نوهاش، برایمان آورد و خواندیم: برای مرخصی به سبزوار میآمده است؛ به سبزوار که میرسد از رانندهای میخواهد او را به در منزلشان ببرد و هرچه بخواهد به او میدهد. ساکش را در ماشین میگذارد و راه میافتند.
از هیجان مادرش مطمئن بود. 500-600 متری به خانه مانده که میبیند مادر دارد با خالهاش جلوی در صحبت میکند. سرش را پایین میاندازد تا مادر نبیندش و از شدت شوق خودش را جلوی ماشین نیندازد.
نزدیکهای خانه میشوند که طاقت نمیآورد و سر را بالا میآورد و راننده میخواهد ماشین را نگه دارد که خاله او را میبیند و با خوشحالی فریاد میزند: رمضانعلی، رمضانعلی، رمضانعلی...
مادر با هیجان و چشمانی گریان دنبال پاره وجودش میگردد و میگوید: کو؟ کو؟ کجا؟
رمضان فرصت نمیدهد ماشین بایستد و خودش را به بغل مادر میاندازد و یک دل سیر هم را میبوسند. رمضان دست مادر را میگیرد و به خانه میآیند. مادر بود و و دلش میخواست تمام این دلتنگیها را جبران کند.
آقای راننده ساک را برمیدارد و به سمت در میآید. از دیدن این صحنهی مادر پسری گریهاش میگیرد اما رمضانعلی نمیفهمد این اشک از خوشحالی ست یا ناراحتی؟!
پشت راننده میرود تا پولش را بدهد. مادر همراه رمضانعلی میرود. و بعد یک جملهی شهید من را سوزاند: انگار مادر نمیتوانست از من دل بکند و جدا شود.
وقتی به این جمله رسیدیم بغضم گرفت. چه طور مادری که اینطور جگرگوشهاش را دوست دارد و لحظهای تحمل فراقش را ندارد، موقع شهادت فرزندش میگوید: رمضانعلی من فدای یک تار موی علی اکبرِ امام حسین. با خودم میگفتم مگر حضرت زینب خودش را میزد؟ ام لیلا خودش را میزد؟ من هم هیچ وقت برای رمضانم خودم را نزدم، گریه کردم، داغ جوان دیده بودم ولی هیچ وقت خودم را نزدم یا کم طاقتی نکردم.
لحظات پایانی عکسی با مادر گرفتیم. موقع رفتن گفت: عکستان را برای من بیندازید. میخواهم عکستان را داشته باشم یادگاری. من که گوشی ندارم، در گوشی نوهام بیندازید.
محبتش تمامی نداشت کسی که تنها در یک ساعت، عمری برایمان مادری کرد.
#دیدار_با_مادران_شهدا
#در_جوار_شمع
🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
🔅قصه اولین کتاب خیرالنساء که هدیه دادم🔅
✍️ مریم برزویی
پارسال روزهای اول عید وسط دید و بازدید های نوروزی بودیم که تلفنم زنگ خورد.
رفیقم لیلا پشت خط بود. می گفت بار و بندیل سفر بسته اند و از تهران راهی مشهد اند، اما در میانه راه مشکلی پیش آمده و باید توی سبزوار شب را توقف کنند. ازم می خواست اگر جایی سراغ دارم برایشان ردیف کنم.
یک دفعه انگار آب سردی روی سرم ریختند. دوستم بعد از مدت ها پایش به شهر من باز شده بود و من سبزوار نبودم. شروع کردم تلفن زدن این ور و آن ور اما دم عیدی جای خالی پیدا نشد. روی زنگ زدن نداشتم. صفحه پیامک گوشی را باز کردم و نوشتم شرمنده. سه نقطه هم گذاشتم دنباله اش و گوشی را به کناری انداختم.
یکی دو ساعت گذشته بود. دلم پیش دوستم بود و روی تماس گرفتن هم نداشتم. چند باری دست به تلفن بردم و باز گذاشتم سر جایش. توی همین احوالات بودم که یک دفعه گوشی زنگ خورد. لیلا بود. با اکراه تلفن را برداشتم و علامت سبز لرزان روی صفحه را لمس کردم.
صدای خوشحالی از پشت تلفن گفت:« مریم! بیا بله رو ببین چی برات فرستادم.»
یک باشه آرام گفتم و تلفن را قطع کردم. تندی رفتم بله را باز کردم. چند تا عکس برایم فرستاده بود. زیرش نوشته بود کمه جوش خانه خیرالنساء. گوشی به دست ماتم برده بود! خیرالنساء! یعنی الان کجا هستند.
تلفن را برداشتم و باهاش تماس گرفتم.
لیلا می خندید و می گفت:« دیدی مریم دیدی بالاخره رفتیم خونه خیرالنساء. تازه از کمجوش شهرتونم که انقد تعریف می کردی، از دست عروس خیر النساء خوردم.» اشک و شوقم با هم قاطی شده بود.
از خیرالنساء قبلا توی گروه مان خیلی حرف زده بودم. هروقت بحث زن تراز انقلاب و الگوی سوم به میان می آمد، من فوری پای خیرالنساء را وسط می کشیدم و منبرهای مفصل در وصفش می رفتم.
لیلا همان طور که پشت تلفن خوشحالی می کرد گفت:« راستی قولت رو یادت نره گفتی هروقت کتابش چاپ بشه برام می فرستی!»
همان شب وقتی توی خانه خیرالنساء بود، بهش قول دادم هروقت کتابش به بازار بیاید، یک نسخه اش برایش هدیه می فرستم.
حالا امروز وقتش رسیده بود الوعده وفا.
آن شب وقتی دوستم از همه جا رانده مانده، پایش به خانه خیرالنساء باز شده بود، همش ذهنم مشغول بود. مشغول زنی که درست است مدتی است از پیش ما رفته و دستش از دنیا کوتاه شده، ولی هنوز درِ خانه اش باز و سفره اش پهن است.
سفره ای که یک روز طول و عرضش به وسعت جبهه های جنگ یک ایران قد کشید.
🆔 @hhonarkh
🔴«خیرالنساء» منتشر شد
💢مادر مهربان جبههها از هشت سال پشتیبانی جنگ میگوید
♦️پرسیده بودند: «اگر برایتان آرد بیاوریم، برای جبهه نان میپزید؟» زن میان سال صدخَروی هم لابد به خیال اینکه حکایت یکی دو کیسه است گفته بود: «چرا که نه؟!» و چند روز بعد شده بود حکایت یک خاور آرد گندم ناخوانده، وسط یک روستای کویری در سبزوار.
🔻خیرالنساء صدخروی مقاومت را از دل خانۀ گلیاش در روستایی کوچک به جهان صادر کرد؛ زنی «نه شرقی، نه غربی» که هر جا بود رسالتش را انجام میداد؛ چه در طول هشت سال جنگ که چادرش را به کمر بست و برای جبههها مادری کرد، چه امروز که باحوصله، تمام یک قرن زندگیاش را برایمان هجی کرد تا برای همیشه، مثل کشکولی انباشته از حکمت ناب در دل تاریخ بماند.
🔻این کتاب، صرفا منحصر به فعالیتهای اجتماعی «خیرالنساء صدخروی» در هشت سال پشتیبانی از دفاع مقدس نیست و تلاش کرده به تمام ابعاد زندگی این بانو بپردازد.
🔸خیرالنساء صدخروی، مادر مهربان جبههها و مسئول زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی جنگ، آذر ماه 1399 از دنیا رفت.
تحقیق: سمانه آتیهدوست، محمد اصغرزاده
تدوین: سمانه آتیهدوست
280صفحه
90هزار تومان
💢سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 150هزار تومان):
raheyarpub.ir
@Raheyar97
💠پیشتر نیز کتاب «نان سالهای جنگ» درباره خاطرات زنان روستای صدخرو سبزوار در پشتیبانی جنگ توسط نشر «راه یار» منتشر شده است.
✅ @Raheyarpub
*یک اربعین مهرش را به دل بکش...*
استاد فیاض بخش میگن بلند شو تر و تمیز و خوشگل و تر گل ورگل کن خودت رو، یه غسل توبه بزن به بدن که میخوای وارد یه ماهی بشی که خدا نشسته تو بری زانو به زانوش بشی و به قول خودش مطیع تویی بشه که مطیش شدی.
بعد میگه اول تو این روزای منتهی به رجب، یه کار کن. غسل توبه و اینا رو که کردی.
بیا یه امین الله بخون هدیه کن به حضرت امیر بعد متوسل شو به حضرت زهرا سلام الله علیها، چون حضرت زهرا سلام الله به هدیه های امیرالمومنین خیلی علاقه داره.
بعد بشین از اعمال این دو سه هفته اخیرت یه محاسبه دقیق بیار تو ذهنت. بعد رو به خانم کن چادرش رو محکم بگیر و بگو اون گیر بزرگه اخلاق من که نمیذاره درست پیش برم را کمک کن رفع بشه. نگو من این عیب رو دارم یا اون. بگو همون که خودت فک می کنی، مانع بزرگترس، خودت کمک کن بندازمش دور.
حالا بیا تو دور چله. از اول رجب تا ده روز ماه شعبان، هر کاری میخوای بکنی عکس مولا رو تو قلبت ببین.
میخوای فحش بدی
غیبت کنی
پرخاش کنی
دروغ بگی
حسادت کنی
و....
دستتو بذار رو قلبت رو همون عکسه که از حضرت امیر تو قلبته، فقط به خاطر تو دستمو میذارم رو دهنم، دستمو میذارم رو چشمم، هیچی نمیگم و..
چهل روز میگذره تو به خاطر مولا دست رد زدی به سینه گناه.
اون وقت خودت رو یه جور دیگه تو رمضانش می بینی🌱
دیدم پیغمبر وقتی چشم تو چشم با هلال ماه رجب می شده حرف از رمضان بابرکت با خدایش می زده!
یعنی داری بهمون تقلب می رسونی یا رسول الله!؟
اللّٰهُمَّ بارِكْ لَنا فِي رَجَبٍ وَشَعْبانَ، وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ، وَأَعِنَّا عَلَى الصِّيامِ، وَالْقِيامِ، وَحِفْظِ اللِّسانِ، وَغَضِّ الْبَصَرِ، وَلَا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ!
خدایا، برای ما در ماه رجب و شعبان برکت قرار ده و ما را به ماه رمضان برسان و بر روزه رمضان و بیداری شب و نگهداری زبان و فروبستن چشم کمک کن و بهره ما را از ماه رمضان، گرسنگی و تشنگی قرار مده.
ماه خدا مبارک🌙
🆔 @hhonarkh