eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
190 دنبال‌کننده
925 عکس
135 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 *«نان سال‌های جنگ» پخته شد* 🔻کتاب ؛ مروری بر نقش زنان روستای سبزوار در پشتیبانی دفاع مقدس به همت واحد دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر شد. 🔹«نان سال‌های جنگ» که تحقیق و مصاحبه‌های آن را برعهده داشته و به قلم به نگارش درآمده، خاطرات زنان روستای در پشتیبانی از جبهه و رزمندگان را در ۱۶ فصل روایت کرده است و بخش پایانی کتاب نیز به تصاویر زنان جهادگر و شهدای این روستا اختصاص دارد. 🔹 *روستای صدخرو* یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بود. اما در تاریخ دفاع مقدس با بی‌مهری تاریخ‌نگاران مواجه بوده است. 🔹 *کتاب نان سال‌های جنگ در ۱۹۲ صفحه با تیراژ ۲۰۰۰جلد به قیمت ۲۰ هزارتومان توسط انتشارات «راه یار» راهی بازار نشر شده است و مراسم رونمایی آن بزودی در برگزار می‌شود.* 🔸 [اطلاعات بیشتر درباره را در خبرگزاری کتاب ایران بخوانید](http://b2n.ir/300241) 🚩 به کانال بپیوندید ➕ t.me/joinchat/AAAAAEPfdP0UhClr5F-Tmg 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
☀️ چقدر این بانو مهمان نواز است! ✍ مریم برزویی قرارمان ساعت هفت بعدازظهر است، روستای شمس آباد. پنج دقیقه قبل از قرار می رسم مقابل خانه اش. زنگ در را میزنم. در باز می شود و یک لبخند مهربان به استقبال می آید، حاجیه بتول شجاعی. چه قدر شبیه مادربزرگ ام است، دلم برایش تنگ شد... می گویم حاج خانم چرا این همه راه آمدید، در را میزدید می آمدم داخل...می گوید نه دختر جان، دفعه ی اول خودت باید به استقبال مهمان تا جلوی در بروی...چه قدر مهمان نواز است این بانو. حرفش گوشه ی ذهنم قاب می شود. وارد خانه می شویم...قاب های روی دیوار خبر از سال های دور می دهد...چه خوش نشسته اند روی دیوار...حتی عکس های امام و رهبری هم مال سال های خیلی دور است. خبر از یک مبارزه ی همیشگی در دل این خانه دارند... چه رازهای نگفته که ندارند، این در و دیوارها... راهنمایی ام می کند بالای خانه. برایم متکا و بالش پهن کرده تا جای راحتی بنشینم. چه قدر مهمان نواز است این بانو. می رود به آشپزخانه. صدا می زنم، حاج خانم بیایید بنشینید، آمده ام خودتان را ببینم، من چیزی نمی خورم. عطر چای دارچینش خانه را پر کرده. مثل عطر چای مادربزرگم که همیشه به راه بود. سینی را می گذارد و مقابلم می نشیند. گفت و گو را آغاز می کنیم. در سراسر لحظات از تمام این سال ها، تمام سختی ها و مصیبت ها، یک خط در میان شکر می کند و می خندد، گاهی در میانه ی گفت و گو در مانده می شوم. آخر چه گونه آنقدر شکر گزاری با این همه سختی و مصیبت..هرچه گفت و گو جلوتر می رود، از خودم و دغدغه هایم و حتی غم هایم بیش تر شرمنده می شوم... حاج خانم مهربان من، در عنفوان جوانی در حالی که هفت فرزند دارد و تازه بعد از پیروزی انقلاب می خواهد قدری نفس بکشد، از زندگی سراسر مبارزه، تظاهرات ها، درگیری ها، جلسات وقت و بی وقت در خانه اش، ترس ها، اضطراب ها که همیشه کنار همسرش یک پای ثابت همه ی این ها بوده، حالا باید در فراق همسرش بنشیند...حالا او مانده و هفت تا بچه ی قد و نیم قد در دل یک روستا و جنگی که آغاز شده است...اما باز هم تسلیم زندگی نمی شود، چادر کمرش را محکم می کند، روزها توی زمین های کشاورزی کار می کند، تا نان زندگی دربیاید، بعدازظهر ها هم می رود، پای تنور جنگ می نشیند و نان جبهه را به تنور می زند... حالا چهل سال از آن روزها می گذرد. به صورتش که نگاه می کنی رنج این سال ها را می بینی، اما هم چنان نور می بارد از چهره اش و لحظه ای لبخند از صورتش محو نمی شود و در مقابل چراها و حیرت های من فقط می گوید من وظیفه ام را انجام دادم... همیشه معنای سجده ی شکر زیارت عاشورا تکانم می داد، شکر بر مصیبت های زیادت!!!! حالا که این شیرزنان را می بینم معنای شکر بر مصیبت بهتر بر جانم می نشیند... اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى.... پی نوشت: انگورهای که در تصویر می بینید را آورد مقابلم گذاشت. گفتم زحمت نکشید، من نمی خورم. گفت مگر می شود نخوری، این ها را همسرم کاشته، پنجاه سال است دارد میوه می دهد، از بس که دست این مرد با برکت بود... تک تک دانه های این انگورها، حالا شفای روح و جسمم شده است. چند حبه می خورم. باقی اش را می گذارد توی نایلون و می گوید، باید با خودت ببری....چه قدر این بانو مهمان نواز است... 🆔 @hhonarkh
معلم‌ها! برپا...! ✍️مریم برزویی با وجود رایزنی های بسیار با مدیر و معاون چند تا مدرسه، باز هم راه به جایی نبردم! مدیر می گفت:« الان ورود هرگونه آدمیزادی غیر از کادر مدرسه به کلاسا ممنوعه!» گفتم:«بابا می خوایم کتاب بخونیم باهم!» گفت:«نه الان همه چی تو مدارس جیزه چه برسه به کتاب که معلوم نیس لاش چه نسخه ای بپیچین!» سرم را پایین انداختم...دستِ درازتر از پای من را که دید گفت:«صحبت با بچه ها جیزه ولی با معلما نه! میخوای واسه معلما کتاب معرفی کن.» چند دقیقه ای فک کردم و گفتم:«باشه قبول! البته با حضور افتخاری معاون پرورشی تون!» با غر و لند بالاخره، یار پسندید ما را و رفتیم سراغ زیر و رو کردن خوانده ها! ایستاده بین کتاب ها در خط مقدم، دلبری می کرد و حریف می طلبید! از قفسهٔ مخصوص مربیان پرورشی کتاب خانه ام کشیدمش بیرون و راهی مدرسه شدم. خودم تا حالا با هیچ کتابِ قد نخندیده بودم. گفتم:«خودشه! همین خنده رو باید بیارم وسط و یخ جمع رو بشکنم.» شروع کردم به خواندن. معلم ها خیلی باوقار ریسه می‌رفتند از شیطنت های شخص اول کتاب! بعد کم کم بساط لهو و لعب را جمع کردم و ژست جدی گرفتم! دانه دانه خوش فکری های آقای را روی تخته ردیف کردم. معلم ها داشت، شاخک هایشان از این همه خلاقیت، آن هم توی قحطی امکانات دهه شصت می زد بیرون! دیدم دل ها آماده است. پلی زدم به روضه و از قحطی خلاقیت برای تبیین گفتمان اسلام و انقلاب سخن گفتم. این که نسل نو چه قدر محتاج خلق روایت هایی از اسلام و انقلاب با زبان خودش است. سرها را به نشانه تایید تکان می دادند. امید داشتم دل هایشان هم تکان خورده باشد. قصه ما به سر رسید هم به خانه اش رسید. جای شخصیت های این کتاب ها این روزها بدجوری خالی است. دستشان را بگیریم و ببریم رونمایی شان کنیم برای نو معلمان. البته نه از آن رونمایی های معمول! 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
📚 زنان و حرف هایی ناگفته درباره دفاع مقدس نگاهی به کتاب «نان سال های جنگ» 🔻 دفاع مقدس آن قدر ابعاد گسترده داشته و دارد که می توان هزاران کتاب درباره آن نوشت. خود من همیشه به سمت ادبیات این حوزه کشش داشته و دارم؛ چه داستان و رمان دفاع مقدس باشد و چه مستندنگاری. 🔻 در نگاه اول، کلیت ماجرا یک امر تکراری و کلیشه ای ست و به نظر می رسد که دیگر حرف تازه ای باقی نمانده اما با توجه به همان ابعاد وسیع، قطعاً حرف های ناگفته زیادی هست که شاید به دلیل گذشت زمان و از دست رفتن شاهدان عینی، فرصت ثبت و ضبط این خاطرات و حوادث از دست برود. مخصوصاً خاطراتی که مستقیم به میدان جنگ ربط ندارد؛ خاطرات جذاب پشت جبهه. 🔻 آن هایی که آذوقه فراهم می کردند، لباس می دوختند و دعا می کردند. زنان و مردانی که پشت جبهه ها نبودند، پشتیبان جبهه ها بودند! مادران، خواهران، همسران و دخترانی که تکه ای از وجودشان را می کندند و راهی جبهه می کردند. دل شان را به دل حضرت زینب(س) گره می زدند و در فراق مردان شان در خفا اشک می ریختند اما در حضور دیگران خم به ابرو نمی آوردند. 🔻 آن ها در میدان دیگری هم می جنگیدند؛ جنگ با خودی هایی که با زبان خاردارشان طعنه می زدند «به شما پول می دهند! لابد حقوق دارید که این کارها را انجام می دهید» اما چه کاری؟ نان پختن و قند شکستن و لباس دوختن برای رزمنده ها. 🔻 چقدر این عبارت آشناست. «پول می گیرید» همین اواخر خیلی هامان این عبارت را درباره مدافعین حرم شنیدیم. اما نمی دانستم که این عبارت ریشه در گذشته دارد و هرکه قصد خدمت بی مزد و منت داشته باشد ناگزیر باید این طعنه را به جان بخرد. چه یک مدافع حرم باشد چه یک زن روستایی اهل روستای صَدخَرو؛ روستایی که زنانش با جان و دل پشتیبان جبهه ها بودند. 🔻 محمد اصغرزاده پای صحبت تعدادی از این بانوان ارجمند نشسته و محمود شم آبادی این گفتگوها را در کتابی با نام «نان سالهای جنگ» گردآوری و تدوین کرده است. 🔻 خاطرات، بسیار ساده و صمیمی نوشته شده اند. در نگاه اول شاید به نظر برسد فقط با تعدادی روایت کوتاه مواجه هستیم اما ترتیب و توالی روایت ها بر اساس زمان وقوع حوادث از قبلِ انقلاب تا زمان رحلت حضرت امام(ره) و نوع روایت ها، یک قصه شیرین را شکل داده است. به علاوه این که از همین خاطرات کوتاه و ساده می توان مفاهیم عمیقی برداشت کرد. نویسنده: خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی 🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar