هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
وقت معلمی بود!
دل مان غم داشت. توی شوک شهادت رئیس جمهور و همراهانش بودیم. آرام و قرار نداشتیم. مدارس تعطیل بود ولی باید کاری میکردیم. معلم بودم و حالا بهترین زمانی بود که باید معلمی میکردم!
تک تک این شهدا، به گردن ما حق داشتند و باید برایشان معرفتی به خرج میدادم. زمان کم بود و حتی یک ثانیه هم زیاد بود که هدر برود. ظهر بود که گوشی را برداشتم و تقریبا آخر شب آن را گذاشتم. تمام این مدت مشغول دعوت دانشآموزان مدرسه و خانوادههایشان بودم. با این که روز تعطیل بود اما به لطف خدا و همکاری خانوادههای عزیز، خیلی زود بساط یک قرار دانشآموزی فراهم شد. موعد قرارمان رسید و دانش آموزان یکی یکی رسیدند. معلوم بود آنها هم حس و حال همیشگی را ندارند و دلشان خیلی زود برای رئیس جمهورشان تنگ شده! وقتی همه رسیدند، گرد هم نشستیم و بسم الله گفتیم. یک کلیپ از خدمات رییس جمهور شهیدمان نمایش دادم، کلیپی که آخرش ختم میشد به تصاویر تشییع شهدا؛ اما این کافی نبود و باید برایشان به زبان خودشان حرف میزدم و از خدمت میگفتم و از کار برای خدا. از عزیز شدن پیش خدا و در نهایت از قهرمان شدن. حالا وقتش بود بچهها یک کار گروهی انجام دهند. پوسترهای انتخاباتی که از زمان ریاست جمهوری مانده بود را بین بچهها پخش کردیم و بچهها به کمک هم و با دستان کوچکشان مهر شهادت را زدند پای همۀ پوسترها. بعد از آماده شدن پوسترها، هر کدام از دانش آموزان یک سفیر شدند توی محله خودشان و قرار شد بروند و پوسترها را توی محلۀ خودشان نصب کنند تا هر خوانندهای بفهمد میشود رئیس جمهور بود و شهید شد. دغدغه و تلاش و کارآمدی است که میتواند رضایت خدا را به دنبال داشته باشد.
افسانه جانفزا، دبستان پسرانه امام حسین علیه السلام، سبزوار
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 امسال عمرا رای بدم!
معرفی کتابی که میگوید چرا رای بدهیم
🔻چه فایدهای دارد این انتخابات؟! رای بدهم که چه بشود؟! مگر نمیبینی قیمت خانه و گوشت و ماشین چهقدر زیاد شده. تو بگو چرا رای بدهم؟
📚 کتاب «مادران میدان جمهوری»، جواب این سئوالات است.
🏷️ تهیه کتاب «مادران میدان جمهوری» از غرفه «باسلام»🔻
http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
اولین حلوا
تازه خبر را شنیده بودم. ساعت دو ظهر شروع کردم به حلوا پختن. یکی از دوستان توی گروه گفتند دور میدان فاطمی مراسم هست. با خودم گفتم پس حلوا را میبرم آنجا و بین مردم پخش میکنم. اما آنقدر کارهایم طول کشید که مراسم پارک فاطمی تمام شد. مانده بودم چه کار کنم. حلوا را پخته بودم و باید به مراسمی میرساندم. ساعت نزدیک شش عصر بود که چشمم به بنر ایستگاه صلواتی گروه مادرانه افتاد. از مادرها خواسته بودند هر کس میتواند حلوا یا خرما تزیین کند و بیاورد جلوی خیابان شریعتمداری. تند تند لباس مشکی بچههایم را تنشان کردم و راهی مراسم شدم. وقتی رسیدم هنوز حلواهای دیگر از راه نرسیده بودند. نفس عمیقی کشیدم. حلوایی که به نیت شهید جمهور پخته بودم شد اولین حلوای مراسم شهیدِجمهور!
زهرا بدری، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
مسافرِ راهِ دور
میگفت: «آقای رئیسی خوزستان رو مدیون خودش کرد! خوزستانی که یک ایران بدهکارش بود، حالا مدیون شهید جمهور شد.» خواستم چراییاش را بپرسم، یاد چهار هزار کیلومتر مسیرش افتادم. چون و چرایی باقی نماند!
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
21.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 احیاگر!
🔸روزها میگذشت؛ هواگرمتر، سفرهمان خالیتر، پدرم غمگینتر و زندگیمان سختتر میشد...
تا اینکه روزی، بابا بعد از مدتها با لبخند به خانه آمد و باامید از حضور مردی در کارخانهشان سخن میگفت...
🔻روایتی از احیای «کارخانه کشت و صنعت نیشکر هفت تپه» توسط شهید سید ابراهیم رئیسی
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
کلاسِ درس در ترکیه
ایرانی بود اما دانشجوی یکی از دانشگاههای ترکیه. میگفت: «خبر نداشتم از شهادت آقای رئیسی. صبح که رفتم سر کلاس، دیدم استادمون با لباس مشکی اومده. وقتی دانشجوها دلیلش رو پرسیدن، استاد گفت ما به احترام چند دانشجوی ایرانیِ توی کلاس مشکی پوشیدیم! بعد هم به همه ایرانیهای توی کلاس تسلیت گفت و درس شروع شد.»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
حوِّل حالِنا!
همسرم دل خوشی از انقلاب و نظام نداشت. من هم خیلی پاپیچش نمیشدم. میدانستم تحت تاثیر رفقا و همکارانش است. روزی که خبر تشییع شهدای خدمت را شنیدم، گفتم: «بیا با کاروان بریم مشهد!» کمی اصراری کردم و در کمال ناباوری قبول کرد. قبلترها هر وقت میرفتم راهپیمایی همیشه میگفت: «کجا میری خانم تو این گرما؟ بشین در خونهت اینا همه مچلت میکنن! کجا اصلا جمعیت میاد؟ اینا همهش فیلمه!» هر چقدر هم میگفتم بیا و خودت ببین قبول نمیکرد. تشییع شهدای خدمت اولین مراسم این تیپی بود که توی عمرش شرکت میکرد. وقتی رسیدیم و رفت توی جمعیت تعجب کرده بود. سیل جمعیت و مردمی که به سر و صورتشان میزدند را که دید ماتش برده بود. یکهو دیدم شروع کرد به گریه کردن. حال عجیبی پیدا کرده بود. وقتی برگشتیم سبزوار و میخواستم برای کاروان رحلت امام ثبت نام کنم گفت: «خانم چرا اصلا کاروان؟ بیا شخصی خودمون بریم!»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
من یک نوجوانم!
آن روزها نفس کم آورده بودیم. نه اینکه ناامید شویم. نه اینکه خسته شده باشیم. نه! کوهنوردها میدانند. به قله که نزدیک میشوی، نفس کم میآوری. حالا ماهم در روزهای به قله نزدیک شدن بودیم. میدانی، کنکوری بودیم و روزهای سخت پاییزِ هزار و چهارصد و یک سپری میشد. همان روزها که یک شبه رفیق و بغل دستیمان دیگر جواب سلاممان را نمیداد و راه کج میکرد که چشم توی چشم نشویم. همان روزها که دلمان گرفته بود از آدم بزرگها که در نگاهشان انگار ما دهه هشتادیها از مریخ آمدهایم و آدم فضایی هستیم و کسی نمیتواند با ما صحبت کند و زبان ما را بفهمد. درست وسط آن روزها بود که خبر آمد باید راهی تهران شویم. که سفر خبر میداد از دیدن کسی که با بقیه آدم بزرگها فرق میکند و قرار است برخلاف آدم بزرگها، زبان ما را بفهمد و رویمان حساب باز کند و وسط آن روزهای سخت، ماموریت دهد که بروید و جایگاه ایران را در نظم جدید جهانی پیدا کنید که آینده برای شماست و فتح قله به دست شما! دیدار با مردی بود که از فراسوی باور ما میآمد. دیدار شیرین و دلپسند بود. که یک نفر ما را آدم حساب کرده و برچسب آدم فضایی رویمان نزده!
اما از دیدار که برگشتیم باز خبر آمد. خبر آمد که قرار است برویم پیش شخص دوم مملکت و او هم ما را آدم حساب کند و برایش حرف بزنیم و برایمان حرف بزند. بهانه دیدارمان راهیان پیشرفت بود. سفارش کرده بود که داشتههایمان را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم. که دیگر فقط توی تیتر خبرها داشتههایمان را نبینیم. بلکه با دستهایمان حسشان کنیم و آدمهای سهیم در این داشتهها را از نزدیک ببینیم. اما آخرین برنامه دیدن خودش بود. حرف زدن با خودش بود. نماز بود. ما منتظر امام جماعت بودیم. امام جماعت آمد. آشنا بود. من از ۱۰۰۰ کیلومتر آن طرفتر فقط توی قاب اخبار شبکه یک و دو دیده بودم او را. اما حالا من چند قدمی او بودم. سلام کرد و سلام کردیم. پشت سرش نماز خواندیم. ثانیه به ثانیه آن روز را یادم است. من یک نوجوانم. یک نوجوان که شما آمده بودید در چند قدمی او و هم قد شده بودید با او که بشنویدش؛ که گوش شوید برای درددلش؛ که بگویید پدر، حواسش به دخترش است؛ که حرف بزنید و حرف بزنیم؛ که از آینده بگویید و از امید؛ که ماموریت دهید و بگویید دیگر باید آستینها را بالا بزنید و خودتان در این پیشرفتها سهیم شوید.
من یک نوجوانم که شما در روزهای بحران زده من، در روزهای درک نشدن، در روزهای برچسب آدم فضایی بودن زدن آدم بزرگها، آمدید که ببینیم پدر، ما را هم در تصمیمات خانه سهیم کرده و دیگر روی ما حساب باز کرده و نظرمان را میپرسد. شما آمدید که راهمان را محکمتر کنیم برای فتح قله! و حالا من همان نوجوانم که عکسهای آن روز جمعه را ورق میزند و نشان بقیه میدهد که بگوید من هم او را دیدم! که به همه بگوید او مردِ مرد بود. که بگوید او پدر بود برای دختر نوجوانش! که بگوید او رئیس جمهور بود. او برای همه بود! برای همه ...
زهرا منصوری، اردوی راهیان پیشرفت تهران، ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ معرفی «مادران میدان جمهوری» در برنامه تلویزیونی «خط سوم»
🔻کتاب «مادران میدان جمهوری»، تلاش جمعی از زنان و مادران سبزواری برای نمایش الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی است. این کتاب در برگیرنده فعالیتهای انتخاباتی گروه «مادرانه سبزوار» است که در انتخابات سال ۱۴۰۰ با حضور در کوچهها، بوستان ها، مساجد و سایر مکانهای عمومی مردم را برای حضور در پای صندوقهای رای دعوت میکردند. این دعوت در قالبهای مختلفی از جمله گفتوگوهای چهره به چهره، تلفنی، فعالیتهای مجازی، تولید بروشور و... انجام میشد.
🖌️ محقق و نویسنده: خانم مریم برزویی
208 صفحه
85 هزار تومان
نشر: راهیار
🔰 سفارش با تخفیف 15درصد و ارسال رایگان (بالای 200هزار تومان)
raheyarpub.ir
@raheyar97
🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
داغهای همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم،
چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی این ماه بنیهاشم، میراثدار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر، در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمیشد و هیچ منذری نمیآمد خمینی میراثدار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما، داغ همه اعصار، داغی بی تسلی.
ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم. آخر او آیتی بود که «ثقلین» را در وجود خود معنا می کرد، همه «ماتَرَک رسول الله» را، و ما می دانستیم که زمین و زمان میگردند تا انسانهایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیای گذارند. آخر آدمهایی چون او، قطب سنگ آسیاب افلاکند، مصداق حدیث «لو لاک» اند و غایت الغایات وجود
و حق است اگر با رفتن زمین از رفتن باز ماند آسمان نیز، خورشید سرد شود و ماه بشکافد و دریاها طغیان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنین از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غایب، تو بدان، بی تردید که همان میشد!
🔖 شهید آوینی
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh