eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
205 دنبال‌کننده
857 عکس
130 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 گزارش تصویری|‌ یادِ خیرالنساء، مادر مهربان جبهه‌ها در یادواره شهدا زنده شد همزمان با چهارمین سالگرد زنده‌یاد خیرالنساء صدخروی، در یادواره شهدای دانش‌آموز روستای شم آباد شهرستان خوشاب، یاد این بانوی مجاهد زنده شد. نویسنده کتاب خیرالنساء، خانم آتیه‌دوست با اشاره به بی‌تفاوت نبودن این بانو در زندگی، بخشی از مجاهدت‌های بی‌چشم‌داشت ایشان را بیان کرد و از اهمیت مقاومت بانوان پشتیبانی جنگ و نقش‌شان در حل بحران‌های بزرگ کشور سخن گفت. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
پناه کیلومترها از جنگ فاصله داشت. سرش را که بالا می‌گرفت هواپیمای دشمن را توی آسمان نمی‌دید. حتی هنوز صدای یک بمب را از نزدیک نشنیده بود. روستایی بود و پر از مشغله، از سحر به سحر تریت کردن‌ کاه برای گاو و گوسفندها بگیر تا درس و مشق بچه‌ها و رتق و فتق عروس و دامادهای نو. نُه تا بچه شوخی نیست! سنی گذشته بود ازش. توی شصت سالکی تازه باید می‌آمدند خدمتش می‌کردند. می‌توانست بگوید: «حالا جنگ به من چه؟ حالا کو تا برسد این طرف‌ها؟ حالا از من یک نفر چه کار بر می‌آید؟» ولی هیچ‌کدام این‌ها را نگفت. هوش و گوشش شد جبهه‌ها. می‌دانست اگر امروز بخوابد فردا باید رد چکمه‌های دشمن را از روی قالی خانه‌اش پاک کند. نزدیک هشت سال چادرش را به کمر زد و تنورهای روستا را روشن کرد. درِ خانه تک تک همسایه‌ها را زد و صدایشان کرد. ساک پسرهایش را بست و یکی یکی از زیر قرآن ردشان کرد. خانه‌اش شد پناه رزمنده‌ها. پناه همان‌ها که توی خط مقدم وقتی از زیر گلوله و تانک دشمن جان سالم به در می‌بردند، خسته و خاکی کلوچه‌های ننه خیرالنساء را می‌خوردند و شیرین می‌شد کام تلخ‌شان. همان‌ها که توی سرمای استخوان سوز جبهه‌ها جان می‌دادند ولی خاک، نه! دیروز چهارمین سالگرد بانو خیرالنساء بود. خواستم یادش زنده باشد. یاد مثلِ او که زنده باشد مقاومت هم زنده است، زندگی زنده است. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
♨️ کتاب «خیرالنساء» به رسید 📚 این کتاب، قصه یک زن روستایی است؛ زنی پنجاه ساله به نام خیرالنساء که با آغاز جنگ رژیم بعث علیه ایران، شروع به پخت نان و کلوچه و درست کردن مربا می‌کند، زنی که زنان روستای‌شان را به خط می‌کند و روستای‌شان را سنگر پشتیبانی از جبهه می‌کند. 🎙 رهبر انقلاب: «یاد آن بانویی که در دِه «صَدخَرْو» یا هر جای دیگر در خانه‌اش ده تا تنور می‌زند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است؛ یاد او را زنده نگه داشتن خودش یک جهاد است. این‌ها را بایستی نگه داشت». 🖋 پژوهش: محمد اصغرزاده | نگارش: سمانه‌ آتیه‌دوست 🏷 تهیه کتاب خیرالنساء: 🔗 از غرفه‌‌ باسلام 🔻 http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar 📬 از حسینیه هنر سبزوار: خ بیهق، رو‌به‌روی مسجد پامنار(بیهق 18)، کوچه روبه‌روی درمانگاه خاتم‌الانبیاء(انتهای بن‌بست فقاهتی)، حسینیه هنر. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️ خیرالنساء هنوز زنده است به مناسبت چهارمین سالگرد «مادر مهربان جبهه‌ها» 🎙 سمانه آتیه‌دوست، نویسنده کتاب خیرالنساء : خیرالنساء نشان داد می‌توان هر جا که هستی، همان‌جا را مرکز عالم بدانی و هر کاری از دستت برمی‌آید انجام دهی؛ می‌توان از یک روستای کوچک به حل بحران کشورت کمک کنی. ✊ خیرالنساء هر چند در آذر 1399 از دنیا رفت اما او هنوز زنده است، چون مقاومت کرد و است. 📍 یادواره شهدای شم آباد | 20 آذر 1403 🏷 تهیه کتاب «خیرالنساء» از غرفه‌‌ باسلام 🔻 http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
📜 جنگ چهره هم دارد به مناسبت «روز تکریم مادران و همسران شهدا» 🖊 اسماعیل هاشم آبادی | یادداشت «نهضت تاریخ‌نویسی زنان» 🔻 نیمی از تاریخ دفاع‌مقدس در کنار تنورهای روستایی و مقابل شعله‌های گاز برای پخت مربا و با گره‌های میل‌های کاموایی رقم خورده است. مادرانه‌ها و همسرانه‌های شهدا هم جزو تاریخ دفاع‌مقدس بوده‌اند. گردانی باید خاطرات موهای سفیدشده‌ی پای تنورها و چشمان کم‌فروغ‌شده‌ی پای میل‌های کاموایی را روایت کند. ضبطی باید قصه‌ها و غصه‌های مادرانه‌ی شهدا را به دل خود بسپارد. زنان در این زمینه هم پیش‌قدم شده‌اند. 🔻 مادرانه‌های شهدا، روایت مادرانی است که جوانشان را تقدیم انقلاب کرده‌اند و جوانی‌شان را نیز. جنگ با همه‌ی خشونتش، چه خوب دل‌های انسان‌ها را لطیف کرد. مریم قربان‌زاده نویسنده‌ی کتاب «شهربانو» است. او می‌گوید برای مادر شهید، حرف‌زدن اصلاً راحت نبود. بارها در حین مرور خاطراتش بی‌حال می‌شد و کارش به سرم قندی‌نمکی می‌رسید. من، پیرشدنش را در این چند ماه جلوتر انداختم و این مایه‌ی عذاب‌وجدانم شد. 🔻همسرانه‌های شهدا هم روایت ایثار است. همسریِ رزمنده‌ای که نیست، شهیدی که برای خدمت به اسلام رفته، فرزندانی که جای خالی پدر را باید برایشان پر کرد و بار زندگی را به دوش کشید. دختر شینا و گلستان یازدهم، روایت این از خودگذشتگی‌ها است. قدم‌خیر محمدی‌کنعان، همسر سردارشهید ستار ابراهیمی در دختر شینا از زندگی مجاهدانه و بزرگ‌کردن پنج فرزندش می‌گوید و زهرا پناهی‌روا، از همسر مهربانش، سردارشهید علی چیت‌سازیان. کتاب «ساجی» خاطرات نسرین باقرزاده، همسر سردارشهید بهمن باقری، نیز از روزی می‌گوید که جنگ وارد خانه‌اش می‌شود و بدون سلاح باید از کیان و خانواده‌اش دفاع کند. بهناز ضرابی‌زاده با طبع لطیف خود توانسته است زندگی پرفرازونشیب این سه همسر فداکار را به‌خوبی به‌رشته‌ی تحریر درآورد. 👈 ادامه متن را این‌جا بخوانید: https://khl.ink/f/50793 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
مادر شهید احمد معلمی به فرزند شهیدش پیوست 🖤 شادی روح این مادر عزیز صلواتی بفرستید🤲 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
که مهرت از دِلوم بیرون نمیشه ✍فائزه ده نبی بعد از کلی این پا و آن پا کردن و بالا پایین کردن برنامه ها، بالاخره خودم را به منزل مادر شهید میرسانم. آسانسور را اشتباهی میزنم و یک طبقه بالاتر میروم. از همان بالا صدای پر نشاطش را می‌شنوم. نمی‌توانم معطل آسانسور شوم، سریع دخترم را بغل میکنم و پله ها را دو تا یکی میکنم، تا زودتر خودم را به آن صدای مهربان برسانم. به طبقه و واحد مورد نظر میرسم. در نیمه باز است. تا صدای پای ما و صحبت های من و دخترم را میشنود، صدایش را بلند می‌کند: «بِفرمایه ننه جان!» اجازه میگیرم و داخل میشویم. بغل باز می‌کند. انگار نه انگار مهمان هفت پشت غریبه اش را میبیند. انقدر صمیمی در آغوش، می‌گیردم که دلم نمیخواهد بیرون بیایم. همین که روی مبل جا میگیرم شروع میکند به خنده و خاطره گویی و خوش و بش. انگار نمیخواهد یک ثانیه را برای انتقال حال خوب از دست بدهد. محو لبخند شیرینش میشوم و می‌گویم: «حاج خانوم ماشاءالله چقدر سرزنده اید!» با لهجه شیرین سبزواری میگوید: «نِه بابا ،مو دِگَه پیر رفته یوم نَنَه!» رفقا یکی یکی می‌رسند و دور عصمت خانوم حلقه می‌زنیم. بدون هیچ سوالی شروع میکند یکی یکی از بچه‌هایش می‌گوید. از این که همۀ پسرانش را فرستاده خط مقدم. می‌گویم: «ماشاءالله حاج خانوم چطوری مادری کردین که بچه هاتون یکی از یکی بهتر شدن؟» می‌گوید: «هیچی نه نه! نَموخوم ریا روه. مو همیشۀ خدا روزه مِگرفتوم. مفرستیومشا به جبهه، خادموم روزه مگرفتوم که به سلامتی ورگردن!» از همسرش میپرسم، از پدر احمد آقای شهید می‌گوید که او تمام وقت کتاب دستش بود و کتاب میخواند، از بس کتاب میخواند, همه چیز را میدانست.‌ بعضی حرف هایش را با شعر میگوید مثلاً وقتی از احمد شهیدش می پرسیم، همۀ دلتنگی هایش را جمع می‌کند توی این چهار بیتی: «احمد آقای گلم بیا از در درآی مثل همیشه که مهرت از دلوم بیرون نمیشه که مهرت در دلوم گشته درختی برخته شاخ و بال، وا کرده ریشه بیا از در در آی تا شاد گردوم نه نه جو قربون قد و بالات گردوم به قربون قد و بالات نه چندو به قربون مهربونیات گردوم» حرفهایش که گل می‌کند و می‌رسد به شهادت احمدآقایش، خیلی زود برای اینکه لبخند و نشاط رفقا جمع نشود، بحث را عوض می‌کند و می‌گوید: «انگور براتا آماده کردیوم، بیاره باخره ننه...» از باغ انگور پسرش می‌گوید که چقدر با برکت است و دوباره برمی‌گردد به ایام قدیم. ایامی که از مال دنیا یک زمین کوچک کشاورزی داشتند، زمین کوچکی که حسابی برکت داشت. از همسر کتابخوانش می‌گوید: «بهش گُفتُم بیا بِرِم چند قوره دگه زمین بخرم، پسنداز کنم» حج آقا گفت: «زمین چر منم؟! الکی بارم سنگین کنم؟! دارایی مو بیچه هامن...» و چه خوب دارایی هایی بودند. بچه هایی که خیر دنیا و آخرت را برای پدر و مادرشان خریدند! 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh