واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
که مهرت از دِلوم بیرون نمیشه
✍فائزه ده نبی
بعد از کلی این پا و آن پا کردن و بالا پایین کردن برنامه ها، بالاخره خودم را به منزل مادر شهید میرسانم. آسانسور را اشتباهی میزنم و یک طبقه بالاتر میروم. از همان بالا صدای پر نشاطش را میشنوم. نمیتوانم معطل آسانسور شوم، سریع دخترم را بغل میکنم و پله ها را دو تا یکی میکنم، تا زودتر خودم را به آن صدای مهربان برسانم. به طبقه و واحد مورد نظر میرسم. در نیمه باز است.
تا صدای پای ما و صحبت های من و دخترم را میشنود، صدایش را بلند میکند: «بِفرمایه ننه جان!»
اجازه میگیرم و داخل میشویم. بغل باز میکند. انگار نه انگار مهمان هفت پشت غریبه اش را میبیند. انقدر صمیمی در آغوش، میگیردم که دلم نمیخواهد بیرون بیایم. همین که روی مبل جا میگیرم شروع میکند به خنده و خاطره گویی و خوش و بش. انگار نمیخواهد یک ثانیه را برای انتقال حال خوب از دست بدهد. محو لبخند شیرینش میشوم و میگویم: «حاج خانوم ماشاءالله چقدر سرزنده اید!» با لهجه شیرین سبزواری میگوید: «نِه بابا ،مو دِگَه پیر رفته یوم نَنَه!»
رفقا یکی یکی میرسند و دور عصمت خانوم حلقه میزنیم. بدون هیچ سوالی شروع میکند یکی یکی از بچههایش میگوید. از این که همۀ پسرانش را فرستاده خط مقدم. میگویم: «ماشاءالله حاج خانوم چطوری مادری کردین که بچه هاتون یکی از یکی بهتر شدن؟» میگوید: «هیچی نه نه! نَموخوم ریا روه. مو همیشۀ خدا روزه مِگرفتوم. مفرستیومشا به جبهه، خادموم روزه مگرفتوم که به سلامتی ورگردن!»
از همسرش میپرسم، از پدر احمد آقای شهید میگوید که او تمام وقت کتاب دستش بود و کتاب میخواند، از بس کتاب میخواند, همه چیز را میدانست. بعضی حرف هایش را با شعر میگوید
مثلاً وقتی از احمد شهیدش می پرسیم، همۀ دلتنگی هایش را جمع میکند توی این چهار بیتی:
«احمد آقای گلم
بیا از در درآی مثل همیشه
که مهرت از دلوم بیرون نمیشه
که مهرت در دلوم گشته درختی
برخته شاخ و بال، وا کرده ریشه
بیا از در در آی تا شاد گردوم
نه نه جو قربون قد و بالات گردوم
به قربون قد و بالات نه چندو
به قربون مهربونیات گردوم»
حرفهایش که گل میکند و میرسد به شهادت احمدآقایش، خیلی زود برای اینکه لبخند و نشاط رفقا جمع نشود، بحث را عوض میکند و میگوید: «انگور براتا آماده کردیوم، بیاره باخره ننه...» از باغ انگور پسرش میگوید که چقدر با برکت است و دوباره برمیگردد به ایام قدیم. ایامی که از مال دنیا یک زمین کوچک کشاورزی داشتند، زمین کوچکی که حسابی برکت داشت. از همسر کتابخوانش میگوید: «بهش گُفتُم بیا بِرِم چند قوره دگه زمین بخرم، پسنداز کنم»
حج آقا گفت: «زمین چر منم؟! الکی بارم سنگین کنم؟! دارایی مو بیچه هامن...» و چه خوب دارایی هایی بودند. بچه هایی که خیر دنیا و آخرت را برای پدر و مادرشان خریدند!
#در_جوار_شمع
#دیدار_با_مادران_شهدا
#مادر_شهید_احمد_معلمی
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
از کیسۀ مامان میبخشی؟!| حاشیه نگاری از برپایی میز کتاب در #روضه_مقاومت مادرانه سبزوار، ۹ مرداد ١۴٠٢
✍️ ستوده خرم
مهد کودکی بود. چادرش، زیبایی روسری مشکی قرمزش را بیشتر کرده بود. به کتابها نگاه میکرد و قیمت میپرسید.
- خاله این چنده؟ در مورد چیه؟
- مناسب سن شما نیست. چه کتابهایی دوست داری؟
- نه، برای خودم نه. برای مامانم کتاب میخوام.
- مرضیه هست، خیرالنساء، دختر تبریز... مامانت بیشتر چه کتابهایی میخونه؟ میدونی؟
- وقتی رسیده بودیم سبزوار مامانم برام کتاب خرید. حالا میخوام منم براش کتاب بخرم.
به شوخی گفتم: «نقدی حساب میکنی؟»
گفت: «کارت مامانم رو میارم!»
خندیدم و توی دلم گفتم: «پس از کیسه مامان میبخشی!»
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
🔥سرابِ پیشرفت| یادداشتی کوتاه بر کتاب «بهخونکشیدهشدخیابان»
✍️ زهرا عباسی
خوش نداشتم کتابنخوانده راهی مراسم رونماییاش شوم و توی مراسم گیج و مبهوت نفهمم میهمانهای برنامه چه میگویند. صبح روز رونمایی کتاب، تا بچهها از خواب بیدار شوند، یک نفس و بدون وقفه خواندمش. همان اول قلم زیبای نویسنده در مقدمه، پاگیرِ کتابم کرد.
وقتی روایتهای کشف حجاب از شهرهای مختلف را خواندم، هم بالیدم و هم نالیدم. بالیدم به بزرگزنان و شیرمادرانی که ننگ برهنگی را نپذیرفتند. جسم و جان، تن و روانشان را نفروختند به شعارهای فریبنده و دربندکننده. و البته نالیدم از درد جهالت و ظلمهای بسیار در حق کشور و مردمم.
از ساخته شدن قفسهایی که بال پرواز و رهایی و آزادی و آزادگی زنان و مردان را قیچی کرد. وقتی که به امید رسیدن به سراب پیشرفت، راه روشن تعالی را بستند. وقتی که به جای دریافت نقاط قوت غرب، نقاط ضعف و سیاه و تاریک را در آغوش کشیدند و سعی کردند همه را بکشانند به ورطه ظلمت و غفلت و گمراهی و بیخبری و فرهنگ استعماری، تا مسیر هموار شود برای تاخت و تاز اندیشه استعمارگری.
در لابلای سطرهای کتاب دلم میگرفت از مادرانی که برای نگه داشتن چادر نجابتشان، یا سکته کردند، یا دق کردند یا بچههایشان را سقط کردند. مرگ برای همه مرگ است و حق. ولی بعضیها را بالا میبرد و بعضیها را به زیر میکشد. مرگ این زنها را مقایسه کردم با مرگ سربازها و آژان هایی که در معرکههای گرفتن و کشیدن چادر، بعد یا قبلش، به درک واصل شدند.
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
☕ بفرمائید روضه
هفتمین نشست بانوان محقق تاریخ شفاهی دفاتر راه
با موضوع: روضههای مقاومت
روایتی متفاوت از روضههای خانگی زنانه
🎙️با حضور خانمها:
زهرا عباسی
فاطمه عباسی
فائزه دهنبی
از اعضای فعال مادرانه سبزوار
⏳چهارشنبه، ۱۸ مرداد ۱۴۰۲
🕓 ساعت ۱۶
📍جلسه در فضای اسکایروم برگزار میشود.
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=14813
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @hhonarkh
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه روایت های ایام
🎥 قسمت اول: هفت خان
📎 برگرفته از کتاب مجله فرهنگی_تاریخی «ایام»
🔻 راوی: مرحوم محمدعلی گودآسیایی
🔺 گوینده گفتارمتن: سعید شم آبادی
💠 «هفت خان» یک نمایش تاریخی بود. در هر خان، ظالم مقابل مظلوم قرار می گرفت. خان اول معاویه بود؛ خان های بعدی هم هیتلر و صدام بودند و خان هفتم، بنی صدر بود.
💠 حسن عنایت پور نمایش نامه «هفت خان» را نوشت و برادرش، محمدعلی گودآسیایی، کارگردانی نمایش را انجام داد.
🔰 همچنین رهبر انقلاب چندی پیش از کتاب مجله ایام و کتاب شهید آوردند تقدیر کردند.
#ایام_انقلاب
#روایت
#سبزوار
🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
☕ بفرمائید روضه هفتمین نشست بانوان محقق تاریخ شفاهی دفاتر راه با موضوع: روضههای مقاومت روایتی متف
سلام و احترام
ضمن عرض پوزش، لطفاً جهت شرکت در هفتمین نشست بانوان محقق تاریخ شفاهی با موضوع روضه های مقاومت به این لینک مراجعه کنید:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=9935
📌رهبر معظم انقلاب:یاد آن بانویی که در دِه «صد خَرْو» یا هر جای دیگر در خانهاش ده تا تنور میزند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است؛ یاد او را زنده نگه داشتن خودش یک جهاد است. اینها را بایستی نگه داشت
🔻نمایش مادر جبهه ها
(جهت آشنایی بچه ها با شخصیت خیرالنسا صدخروی)
🔻اهدای کتاب خیرالنسا و گندمگ
سیب و کلوچه
توسط ننه خیرالنسا
#حسینیه_کودک
هیئت مکتب النبی سبزوار
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
نویسندۀ کوچک| حاشیه نگاری از برپایی میز کتاب در جایگاه نماز جمعه سبزوار، ۲۰ مرداد ١۴٠٢
✍️ مطهره خرم
۱۲ سال داشت. قرار بود برود کلاس هفتم. موضوع کتابها را میپرسید و من هم توضیح میدادم. از کتاب «همیشه فرمانده» خوشش آمده بود و قرار بود مادرش بیاید تا هزینه را بدهد. گفت: دارم کتاب مینویسم، فصل آخرشه. میخوام خیلی خاص شروع کنم. برای همین کتاب میخونم.
گفتم: بستگی به سبک نوشتن و نوع داستانت داره. بیشتر چه مدل کتابی میخونی؟
گفت: میخوام رمان باشه.
چندتا کتاب که سیر زندگی سوژههای تاریخ شفاهی به صورت داستانی آمده بود معرفی کردم: خانهدار مبارز، خیرالنساء و مادر ایران و...
صحبت ادامه داشت تا اینکه بهش گفتم: دوست داری کمکم کنی میز رو مجدد بچینیم؟
خندید و گفت: آره.
در حین مرتب کردن کتابهای میز هم کلی با هم در مورد رمانهای سایتها و محتوای زردش با او صحبت کردم که خیلی حساب شده کتاب بخواند.
نشانکهای داخل کارتون را درآوردم و جلویش گذاشتم. گفتم: فاطمه حلما به نظرت کدومش قشنگتره؟
گفت: این یکی به نظرم خیلی قشنگه!
گفتم: از صفحه جداش کن برای خودت.
صحبت در مورد نوشتن ادامه داشت.
تا اینکه گفت: فهمیدم چه طور آخرش رو تموم کنم.
لبخند زدم و گفتم: امیدوارم کتابت رو به خوبی تموم کنی و موفق باشی!
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh