eitaa logo
|هیچا|
46 دنبال‌کننده
97 عکس
42 ویدیو
5 فایل
آدمِ اینجا!... ادمین: @Hich1214
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۰ ۳۷ بله، دنیای دَنی! بله، جهان فانی! با اینکه این همه اتفاق می‌افتد و زمین و زمان بهم دوخته می‌شوند و زندگی‌ها هزار بار - بلکه بیشتر - به چالش‌های سخت و طاقت‌فرسا کشیده می‌شوند، باز هم در این میان پیدا می‌شوند ققنوس‌هایی که از زیر خاکسترِ داغ‌هایی که دیده‌اند سر بلند می‌کنند و در تاریخ سرافراز می‌مانند. پیدا می‌شوند انسان‌هایی که منتظر نمی‌شوند کسی بیاید و ورق جدیدی را باز کند و خط بنویسد از جهان مطلوب و سراسر عدل و داد. خودشان می‌شوند نویسنده و بازیگر و کارگردان تاریخ و بدون ترس، علمدار می‌شوند برای باورهایی که این روزها در جای‌جای زمین، مرده می‌بینندشان!... یمن، سرزمین همین آدم‌هاست. از اوایل اسلام زیر سلطه‌ی روم بود و بعد دست نوادگان ساسان در ایران افتاد. بعد هم با اسلام مواجه شد و با دعوت و تربیت شخصیتی به اسم امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب (ع)، مالک‌اشترها و کمیل نخعی‌ها درش به وجود آمدند. بله، دنیای دَنی! این تو نیستی که خوار و خفیف می‌کنی و به خیال خودت، انسان را به چالش می‌کشی! بلکه با هر سنگی که در مسیر این دست آدم‌ها می‌گذاری، در نهایت فقط خودت سنگسار می‌شوی! ذات بشر، برای تسلیم شدن آفریده نشده؛ این را تو هم خیلی خوب می‌دانی! اینها را گفتم که بگویم، ما محرم را پشت سر گذاشتیم؛ و محرم برای ما یک تجدید قواست. بترس از تجدید قوای ما دنیا! بترس از اینکه ما دوباره کارها و را از نو پیش بگیریم و بیشتر؛ حتی بترس از قدرتی که بدون تردید بعد از دستمان را پر می‌کند. ما دنبال قدرت یگانگی خدایی هستیم که از ما یکپارچگی کل خلقتش را خواسته؛ ما در راه وحدت قدم می‌زنیم دنیا... وحدت خلقت، وحدت وجود! بشناس ما را، بترس ازمان. و منتظرمان باش! منتظر روزی که آقایمان برسد؛ که آن روز، انسان خلیفه و بنده‌ی واقعی خداست و تمام شر، حریف می‌طلبد و الحق که چه حریفی هم به میدان می‌آید!... منتظر باش دنیا، منتظر باش که روزی تو هم سر تعظیم فرود بیاوری به اراده‌ی احسن الخالقین خدا... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
ای بابا. دهقان ازل جون؟! توام با این کارات گرفتی ما رو ها! با دست پس می‌زنی با پا پیش می‌کشی؟ بابا ما مخلوقتیم، توام صاحب اختیارمونی قبول. ولی جسارتا اسباب‌بازی نیستیم که!... ما رو نپیچون اینقدر دور خودمون قربونت برم. ما رو اینقدر نفرست پی نخود سیاه تو این عالم. این عالم به اندازه‌ی کافی چیز میز واسه ترسیدن و ترسوندن ما داره، تو یکی باید واسمون بسازی که اگه نسازی، خودتم خوب می‌دونی که کارمون زاره... می‌سازی؟... می‌سازی. می‌دونم. حاج‌آقا ابوالقاسم عزیز هم می‌دونه؛ اصلا واسه همین بهت گفته دهقان دیگه! نه؟ چون دهقان‌ها اون موقع یه جورایی ارباب بودن، صاحب‌اختیار بودن، به قول علوم‌انسانیا بورژوا بودن؛ البته بلانسبت شما! شما دوری از این القاب دنیایی کوچیک و حقیر و پست و زشت. مقصود قاسم‌آقا اینه که شما بورژوای ازلی! از ازل تا حالا اربابی، تا آخرشم هستی و همه نوکرتن. بی‌بروبرگرد، تا قیوم قیومت... به همین مناسبت، بساز واسمون. بساز، بی‌زحمت. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
یه دیالوگی دو روزه داره تو سرم تکرار میشه. «همه دیوونه شدن... به‌خدا دنیا دیوونه شده! دو روز بشینی پای خبرها خودت می فهمی. اصلا فهمیدن نمی‌خواد!» «دنیا دیوونه نشده، دیوونه‌هاش بیشتر خودشونو نشون میدن. اتفاقا این واسه اون چیزی که ما دنبالشیم، چیز خوبیه! سخته، خیلی سخته؛ ولی مطمئن باش دست برنده پشت ماست. بهت قول میدم! تو فقط صبور باش...» این قول رو ما از خیلیا گرفتیم. خیلیا که خدا رو تو حرفاشون می‌دیدیم. می‌خواستم بگم درسته دیوونگی بده، ولی ما آب از سرمون گذشته. دیگه آب دیده شدیم. آب دیده شدیم با همه‌ی چیزهایی که لازمه برای رسیدن به اون چیزی که دنبالشیم... خلاصه که داریم می‌رسیم رفقا. ما می‌رسیم یه‌روزی. یه روز خیلی خیلی نزدیک. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
Freydon Froughi -X- Yare Dabestani (128).mp3
3.49M
دست من و تو باید این پرده‌ها رو پاره کنه کی می‌تونه جز من و تو، درد ما رو چاره کنه؟... اگر روزی به این نتیجه رسیدیم که محتاج شده‌ایم به کمک دیگران، آن روز را باید بر کارهای دیگر حرام کرد. باید فقط نشست و به اصلاح این نتیجه‌گیری فکر کرد. اینکه چطور شد که این شد؟! اصلا چرا چنین شد؟... در تلخ و کور و تند و گنگ‌ترین موقعیت‌های زندگی هم - آخرش - اگر من و شما باور نکنیم که همه‌چیز باور ماست، به زمین و زمان هم متوسل شویم، باز هم باخت داده‌ایم. آن هم باخت از نوع ناجورش را! یک آدم حسابی از جنس امثال هیچای من، اخیرا می‌گفت: اگه از خدا بخوای تو رو ببخشه، اون بدون مکث و تعلل تو رو می‌بخشه؛ تو همون لحظه بخشیده و تموم شده و خلاص! ولی اگه بعد از این خواسته، هنوز به زندگی خرابی که داری نگاه می‌کنی، دیگه رو نکن به خدا بگو تو چرا از من کینه داری! به خودت و دلت نگاه کن، که تویی که به خدایی اون باور نداری!» گمانم ما باید با این حقیقت زندگی کنیم! حقیقت اینکه باور و یقین انسان، سرنوشت‌ساز است. باور به اینکه موقنین (یا همان اهل یقین) در قرآن، آدم‌های باورمند قدرتمندی هستند که با باور به باورهای درستشان، با خدا هم‌داستان می‌شوند برای خلق جهانشان... جهانی که باید ساخت؛ و الا خودش ساخته می‌شود، بی‌آنکه ما خودمان را درش قرار داده باشیم! کاش باورمان شود باورها و زندگی‌مان را... کاش! پ.ن: موسیقی؟! بازی با روح و روان بگو جای موسیقی! خاطره و لحظه‌لحظه صدای رفقا در پیچ و تاب متن و ریتم آهنگ بگو جای موسیقی! تصویر به تصویر، احساس بگو جای موسیقی! و خلاصه، دنیا‌یی‌ست موسیقی... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
اولا، تبریک طلاها! همیشه به طلا ایشالا. دوما، الهی به حق این شب پنجشنبه، خداوند متعال کار و زندگی هیچ بنی‌بشری رو به سامانه‌ی مای مدیو، آموزش و پرورش و قص‌علی‌هذا نندازه. حتی اگه تا الان چنین تجربه‌ای نداشتین، بلنننننند بگین آمین! چون وقتی - زبونم لال - یه روز بهش برخورد کنید، متوجه می‌شید که زندگیتون به قبل و بعد از این برخورد منحوس تقسیم شده؛ و متاسفانه شما پا به گرداب بزرگ مبتلایان این درگاه گذاشتید... درگاهی که نه راه فراری ازش هست، و نه راه درمانی. هست؛ همین‌جوری. تا زمانی که جان در بدن هست:) هزار بار دور از جونتون؛ دور از جون اولاد آدم... پناه بر خدا. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۷۲ به تمام زبان‌ها می‌شنوند و می‌بینند و می‌گویند: «خوش آمدید» این روزها حال و احوالات پیرامونم، غریب و قریب است. دقیقا به همین شکل؛ مجنس شده بهم، پیوسته، با تفاوت‌های کم ولی تکان‌‌دهنده‌. همین جناس غریب و قریبِ روزگار این تابستان من که نسبتم با نود درصد روزمرگی‌هایم را تشکیل می‌داد، امروز را با سال‌های قبل متمایز می‌کند. امروزی که چیزی حوالی یک هفته با اربعین فاصله دارد و من، مثل هر سال برای عزیزانم که راهی شده‌اند مداحی می‌فرستم و می‌گویم: محتواهای فرهنگی مسیرتون که شکر خدا تأمین شد، ببینم اونجا چیکار می‌کنین!» کنجکاوم بدانم هر کس چه می‌کند. با خودم تصور می‌کنم وقتی «سلام آقا»ی حسین خلجی را برای فلانی می‌فرستم، کی گوشش می‌دهد. برایش نوشتم: جاش فقط اون لحظه‌ایه که چشمت می‌افته به گنبد توی جاده. اونجا بلند پلی کن! بلندِ بلند! خودت که باهاش سلام دادی، سلام منم برسون...» آیا همین کار را می‌کند؟ اگر خودم بودم چطور؟ خودم چه می‌کردم در آن لحظه؟ سلامش را می‌رساندم؟ اصلا یادم می‌ماند چیزی بگویم؟ یا مثل همیشه که در موقعیت‌های حساس شات‌دَوْن می‌شوم، مخم تعطیل می‌کرد و لال می‌شدم؟ اصلا من نه... میلیون‌ها زائری که این روزها و شب‌ها می‌روند چه می‌کنند؟ چه می توانند بکنند در برابر تصویر به تصویرِ مختصات کربلا روی این کره‌ی خاکی که چشمشان ضبط و ذخیره می‌کند؟ وقتی بر می‌گردند چه؟... روزگارشان می‌شود حد فاصل غریب و قریب؟ غریبی‌ای که عین قربت است؟ شاید هم برعکس... مگر برعکسش هم می‌شود؟ غریبی و قریبیِ حال و احوالات پیرامون هاله‌ی بشر، از آن دست چیزها و حالاتی است که هر کس حداقل یکبار مدتی تجربه‌اش را کرده و بعضاً هنوز هم می‌کند. شاید حتی یکی از رسالت‌های نسل آدم، تبدیل همین دوگانه - از مبهم به درست باشد. هرچند، باز کردن گره‌ی دوگانه‌ها همیشه کار انسان بوده و هست ولی بعضی وقت‌ها، یک‌سری چیزها را نباید بی‌جواب رها کرد. ای‌بسا این دوگانه هم، از همان چیزها باشد.‌ این همه حرف زدم که بگویم، کربلایی‌های مجلس! شماها که مثل هر سال راهی هستید یا راهی شده‌اید! جای ما جامانده‌ها، بروید و راه باز کردن دوگانه‌ها را ازشان بخواهید. بگویید دنیای ما پر شده از دوتا دوتا‌یی‌هایی‌ که اگر به خودمان وابگذاریدشان، دیوانه می‌شویم... چون واقفید و واقفیم که همه‌ی دوگانه‌ها به شفافی خیر و شر نیستند و یک وقت‌هایی نسبت ما با عالم هستی، نسبتی بین غریب و قریب است. بگویید آقا بین دوچیز ماندن برای بشرِ آخرالزمان خطرناک است؛ بین دوچیز در بهت ماندن، کلا بهت و تحیر و بلاتکلیفی برای بشر خطرناک است! این را که شما بهتر می‌دانید! خلاصه... بروید کربلارفته‌ها، که گره‌ باز شود. نه از کار خودتان فقط؛ از کار همه‌ی عالم به واسطه‌ی نقشی که ایفا می‌کنید و قدم‌هایتان گره باز می‌شود... قدم‌های شما برای میلیون میلیون زائر این مسیر، از طلا بالاتر است و خاک زیر پایتان از خود شفا هم شافی‌تر! بروید و بعد از گرفتن جواب خودتان، برای جامانده‌ها هم جواب بخواهید بی‌زحمت. خدا پشت و پناهتان. مثل هر سال، یک جامانده... پ.ن۱: خوش آمدید عراقی بالا را گذاشتم که اگر دوست داشتید بازش کنید. اگر شد، کلیپش را با ترجمه می‌گذارم که بشود فهمید. حالی ببرید خلاصه. پ.ن۲: این مدت درگیر گذراندن تابستان آخر قبل از کنکور بودم و به همین علت، فعالیتم کم شد. آمدم عذر بخواهم هم‌زمان با التماس دعا گفتن. برنامه‌هایی برای ادامه‌ی مسیر هستند انشالله، به حول و قوه‌ی الهی:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
84.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیفیتش پایین ولی محتوا کامل است. التماس دعای زیاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد آن روزی که شما از غربت برادرتان به گریه افتادید و ایشان روز شما را سخت‌ترین روز خواندند... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۷۳ ۳۹ «به مناسبت یک یادآوری جذاب و بی‌دلیل:)» برگه‌ی تمرینات را نگاه می‌کند. - خب، شماره‌ی هشت. کی داوطلبه؟ کسی چیزی نمی‌گوید. انگار همه از پیشتازان کلاس توقع دارند، ولی این‌بار آنها هم ساکت‌اند. پس باز هم، کسی چیزی نمی‌گوید. - خیله‌خب پس. در ماژیک را می‌بندد و از سن پایین می‌آید. - شماهام فهمیدین بیتش مردافکنه! می‌خندد. موذیانه؛ معلم‌وار؛ و دور از جان فرهنگیان جمع - رو اعصاب. به ما نگاه می‌کند. - چهار دقیقه وقت دارین روش فکر کنین. این بیت یه‌چیزی حدود شونزده - هیودَه تا آرایه داره. هر کی بتونه حداقل ده تا بگه، به مستمرش مستقیم نیم نمره اضافه می‌کنم. به ساعتش نگاه می‌کند، با ساعت کلاس هماهنگش می‌کند، یک «هیییس» ممتد می‌کشد تا صدا به صفر برسد و بعد...: - شروع کنین. پای تخته می‌نویسد: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد و زیرش با فاصله: «حافظ» موتورهای مخم انگار کلا از کار افتاده‌اند. می‌فهمم تک‌تک کلمه‌ها چیزی دارند برای گفتن، هر کسی این بیت را ببیند می‌فهمد. حتی یادم هست ادبیات خوانده‌ها بین خودشان به چنین بیت‌هایی یک آرایه‌ی مجزا به اسم ابداع هم نسبت می‌دهند؛ ولی جز استعاره‌ی بت که در جزوه‌ی استعاره دیده بودم قبلاً، چیز دیگری نمی‌بینم. - دو دقیقه مونده خانوما. اتود را روی دفترم کوبیدم. می‌دانم بعداً از این کار پشیمان می‌شوم، اما از حسی که در این لحظه دارم، خوشم نمی‌آید. حسی بین شکست و کلافگی و ابهام... - بسه دیگه. هر کی هر چی نوشته از همین جا بده به من. سر جمع سه نفر بیشتر از پنج مورد نوشته‌اند. همه هم از باهوش‌ها نبودند البته، گمانم همه‌مان چون هل کرده بودیم، مخ‌هایمان را دادیم رفرش شوند و به مشکل فنی خوردند، این شد که چهار دقیقه صرف بالا آمدن ویندوز رفت و «نتیجه‌ای یافت نشد!». ورقه‌ها را نگاه می‌کند. - آها... خوبه... باریکلا... مجازم داره، بله... خوبه... دوست دارم مغزم را بغل کنم. بیچاره کلی فسفر گذاشت برای جمع کردن حواس پخش و پلای من ولی نتوانست. بعد از نود دقیقه، در دقایق پایانی، آن هم زنگ آخر بعد از ناهار، یک بیت بگذارند جلویتان، خدایی مغز نباید هنگ کند؟ با این همه، هنوز از اینکه چیزی پیدا نکرده بود برایم، عذاب وجدان داشت! - خوب گفتن دوستاتون. البته هیچ‌کس به ده تا نرسید! ماژیک قرمز و سبز و آبی را برمی‌دارد و می‌رود روی سن. - بشمرین: یک، استعاره‌ی بت از معشوق. دو، استعاره گل از صورت معشوق. سه، سنبل از مو. چهار... و مدتی بعد، ده... یازده... دوازده... آرایه‌های آخر به قول خودش دیگر شُلَکی به حساب می‌آمدند: «مراعات النظیر گل و سنبل و ارغوان و بهار گِرد گل، گَرد رو به ذهن آدم متبادر می‌کنه، پس ایهام تبادر داره...» شمردیم. او هم بالای همه‌شان عدد زده بود. - اینم از این، چند تا شد؟ تلاش می‌کنم فَکَم را جمع کنم از بعد این همه آرایه، آن هم فقط در یک بیت! حافظ مخ بوده یا مفسرین ابیات او؟! ما مخ‌ایم که اینها را می‌فهمیم، یا او که اینها را می‌گفته؟... اصلا خودش می‌دانسته یا دست خدا یارش شده برای سرودن چنین بیتی؟! اگر اهل به چالش کشیدن خودتان هستید، بگویید شما چند آرایه پیدا کردید؟! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۷۵ ۳۸ این زاویه‌ی حرمتان آقا، دیدنی‌ترین زاویه است. سحر، وقتی زیر رنگ بنفش هوا گنبدتان طلایی‌ترین می‌شود، و درست در آن قابی که درش، شما مأمن کبوترهای جلدتان هستید حتی برای خواب!... وقتی این عکس را می‌گرفتم، داشتند ختم قرآن بعد از نماز صبح را برگزار می‌کردند. به هیچای بغل دستم آرام گفتم: گنبد رو نگاه کن، نفس عمیییق بکش، حالا خوب به صداهایی که می‌شنوی گوش بده؛ صدای آب حوض، صدای قرآن، صدای حرف زدن آدما و دعا خوندناشون...» لبخند نرمی به صورتش آمد. مسخ شده بود انگار! چند لحظه صبر کردم. بعد، دوباره آرام در گوشش گفتم: این لحظه هزار بار تقدیم تو باد... چشمانش را بست، و لبخند بزرگ‌تری زد. - تقدیم تو هم!:) خندیدم، و باز به شما نگاه کردیم. به شما که آسمان زیر روشنایی گنبدتان نور می‌گرفت و می‌گیرد هر روز. هر روز... هر روز... التماس دعای زیاد. خصوصا، زوار حرم. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۷۶ ۳۸ علیک سلام. بعد از مدت‌ها دوست نداشتم این اولین پیام پاییز باشه؛ ولی اومدم بگم تو این هول و ولا، خوبه به اهالی نقطه‌ای که فقط یک سلام با کربلا فاصله داره رو بندازیم. اهالی! مشدی هستین؛ سید حسن رو بپایین بی‌زحمت... ما رَم بعدش. کلهم اجمعین، حواستون باشه لطفا. پ.ن: اینجا جنوب، اروند، در فاصله‌ی کمتر از چند کیلومتر با مرز عراق. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
برای ختم صلوات توی این لینک امکان مشارکت گذاشته شده اینجور مطالب رو اگه شد با بقیه هم به اشتراک گذاشته بشه، دریغ نکنیم. https://EitaaBot.ir/counter/zx8qb این لینک هم مال ختم قرآن به صورت آیه‌ به آیه است. یعنی یک آیه براتون میاره و همونو می‌خونید، بعد اگه خواستید ادامه می‌دید. همون قدری که خوندید سهم شماست توی ختم، حتی شده اندازه‌ی یک آیه. http://khatmnoor.ir
27.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیزی بلد نیستم بگم. شرایط همه نگفتنی‌ه. همونیه که همه‌مون می‌دونیم... ولی می‌دونم خیلی نزدیکه روزش؛ همون روزی که همه‌مون می‌دونیم! جای همه‌ی حرفا، اینو ببینید. می‌شوره می‌بره همه چیزو.
«بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.»
خدا برای تو کافی است.mp3
5.12M
انگیزشی✌️ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
بسم رب الشهدا و الصدیقین...
🔴 سپاه پاسداران: در پاسخ به شهادت اسماعیل هنیه، سید حسن نصرالله و شهید نیلفروشان قلب اراضی اشغالی را هدف گرفتیم. @Akharinkhabar | akharinkhabar.ir
مقر موساد ویران شد. شبکه تلویزیونی النجبا عراق اعلام کرد، که در حمله موشکی ایران مقر موساد به طور کامل ویران شد.
امشب چه شبی است! یه شورمون نشه؟...
Hosein Taheri - Ya Rab al Hosein.mp3
6.59M
کجایی؟... تو این هیاهو و شور و اضطراب و اضطرار کجایی آقا؟! ما هستیما!... ما اینجاییم. داریم تلاش می‌کنیم، هر کی قدر خودش. اینم می‌دونیم که شما حواست هست. پس نگران نیستیم. فقط جهت یادآوری دارم میگم. همین. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
به نام خدا «بودن» «حضور» «فرض بر تمام مسلمین»