eitaa logo
هیدج نو
2.5هزار دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
12.9هزار ویدیو
201 فایل
کانال « هیدج نو » نگاهی نو به شهر هیدج 🍃 مجله خبری، تحلیلی، فرهنگی، ورزشی و... ارتباط با ادمین (ارسال تبلیغات): مهدیخانی @Hidajenoo_admin1 ارتباط با ادمین:نقوی @Hidajenoo_admin2 ارتباط با ادمین:خانم صالحی @Hidajenoo_admin3
مشاهده در ایتا
دانلود
📙خوانش کتاب 😍 بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خودم آورد صدا آن قدری بود که غده های فوق کلیوی‌ام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریباً یکی- دو متری کشیده شده بود کمی ابروهایم را درهم کشیدم نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم ترمزت ای بی اس نیست؟ طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین میپرسد چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشته‌ی وحی در سریال یوسف پیامبر ،گفتم: سلام خدا بر شما! دست و پایش را گم کرد و گفت اِ حاج آقا شمایید، ببخشید! لبخند زدم و با لحن داش مشدی گفتم داداش این سری بخشیدمت ولی دیگر این جوری تخته گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کُپ میکند. حس کردم موعظه لاتی‌ام زمینه‌ی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده‌ی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حواله‌اش کردم. لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد برای این که یخش آب شود، دستم را بردم پشت سرش آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنى مهربان گفتم: ما مخلص پهلوونا هستیم اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمیگیرم از واکس زدن کفش میتوانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر به هر حال ما چاکر شما هستیم. بالاخره لبخند شیرینش را دیدم، گفتم: خب پهلوون حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟ سمت راست سالن را نشانم داد و گفت حاج آقا آنجاست، آخرین کلاس. به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم «بسم الله گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم سلام کردم ولی از بس همهمه بود صدای من نتوانست عرض اندام کند هرکی هرکی بود از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پس‌کله‌ای. بعضی‌ها مشخص بود برای خالی کردن دق و دلشان از آخوند و نظام چنان کف دستشان را شلاق وار، روانه‌ی پس گردن جلویی میکردند که طرف برق از چشمانش میپرید و مرا دوتا میدید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بی‌خبر من، یکه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خُرد نمیکند بعد از تأخیر چند ثانیه‌ای و دستپاچگی، گلویی صاف کرد و بلند گفت: برپا! فریاد مبصر، چندان هم بی‌تأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت‌ میدهند. تعداد ایستاده‌ها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درختهای صحرای آفریقا روی هم رفته تقریباً به اندازه‌ی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم میکنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که نود درصد از این مقدار قلیل، کتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی میزد و معلوم بود که نمیشود به راحتی با آنها هم‌کلام شد. اوضاع قمر در عقربی بود. بعضیها هم الحق و الانصاف اعصاب معصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند میشد و با ادبیات جالیزی سر دوستش هوار میکشید چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدمهای بی دغدغه بِرّوبِرّ نگاهم میکردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند. در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش میخواست به من خط بدهد، صدایش را برد بالا و گفت: حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمی‌شوند. همین طور که روبه روی بچه‌ها ایستاده بودم برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشاره‌ی دستم گفتم: بفرمایید تجربه‌ی این جور کلاسها را زیاد داشتم ... ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب گاه با چند دقیقه سکوت می‌ایستادم و نگاهشان میکردم تا از هیجانشان بیفتد. صدایی گفت: چاکریم حاج آقا! یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت حاج آقا آمدی ما را موعظه کنی؟ کم کم از هر طرف تیر ارادتها یا زبان متلک به سمتم پرتاب میشد. جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم: حاج آقا! مسألةٌ. حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشان سوراخ است؟ حاج آقا! شما قرار است معلّم ما باشید؟ حاج آقا شما از قم آمدید؟ پسر عمه‌ی من هم در قم درس آخوندی میخواند حاج آقا جایزه هم میدهید؟ حاج آقا! عمامه‌ی شما فچند متر است؟ حاج آقا چرا همه چیز را گران کردید؟ حاج آقا! جیب آخوندها چرا این قدر بزرگ است؟ یکی از بچه‌ها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از خودش مایه گذاشت که بابا خفه شوید زشت است جلوی حاج آقا. همچنان بالای سکوی جلوی تخته رو به بچه‌ها، ساکت ایستاده بودم با تبسّم نگاهم را به بچه‌ها دوخته بودم آرام سرم را تکان میدادم و اینگونه وانمود میکردم که از دیدارتان خرسندم با خاموشی دو سه دقیقه‌ای و لبخند معنادارم سروصدای اولیه‌ی کلاس، تبدیل به خنده‌های ریز شده بود. آقای نادری، مدیر مدرسه گفته بود این بچه‌ها به «گروه اخراجیها» معروف هستند. من هم برای این که مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم: بنده هم جومونگ هستم. به هر حال تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود، چهار- پنج دقیقه‌ای طول کشید البته به مشقّتش می‌ارزید. چون در همین فرصت، توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جو کلاس و لیدرها و رهبران اصلی کردم دیدم که بعضیشان ،خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح پشه را توی هوا نعل می کردند تجربه‌های قبلی نشانم داده بود که برخی‌شان در عین شرّ و شوری، خیلی بامرام هستند. فضا به گونه‌ای شده بود که باید وارد مرحله بعدی عملیات میشدم رفتم سمت میز معلم، زیپ کیفم را کشیدم و لبتاب را بیرون آوردم. دکمه پاور را زدم و در فاصله‌ی بالا آمدن ویندوز سیم ویدئوپروژکتور را وصل کردم. در همین اثنا باز کمی پارازیت انداختن شروع شد؛ آرش! پرده‌ها را بکش حاج آقا میخواهد برایمان فیلم مارمولک بگذارد. حاج آقا! فیلم خفن ندارید؟ بابا دهانت را ببند میخواهی حاج آقا آمارمان را بدهد آقای نادری؟ هوس گونی کردی؟ پرده‌ها را کشیدند که مصادف شد با بالا آمدن اولین صفحه و اسلاید پاورپویینت که تصویر امام خمینی به روی پله هواپیما بود و بالای آن، جمله‌ی انقلاب ما انفجار نور بود به چشم میخورد یکی از ردیف وسط گفت عجب ضدّ حالی ما را بگو فکر کردیم حاج آقا میخواهد به ما فیلم نشان بدهد. فضای کمی تاریک کلاس بعضی‌ها را برای تکه پرانی، راحت‌تر کرده بود انقلاب کیلو چند؟ حاج آقا انقلاب مردم را از گرانی، منفجر کرده. حاج آقا! اصلاً برای چه آخوندها انقلاب کردند؟ چقدر به شما پول میدهند تا از انقلاب دفاع کنید؟ نم نمک موج رادیو فردا و حرفهایی از جنس آمد نیوز و ایران اینترنشنال خودی نشان میداد. البته تعداد آنهایی که این حرفها را طوطی‌وار در فضای کلاس رها میکردند خیلی کم بود؛ سه یا چهار نفر، یک عده هم آتش بیار معرکه بودند بعضی‌ها هم در این وضعیت برای اینکه اوضاع به ظاهر نافرم و بدجور کلاس را کنترل کنند، گاهی نقش سوت قطار را بازی میکردند و صدای «هیسشان پرده‌ی گوش آدم را می لرزاند. ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب برگشتم سمت پرده‌ی ویدئوپروژکتور سمت راست یک قسمت از تخته‌ی کلاس پیدا بود ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم از اوّلِ «بای» بسم الله طبق روال همیشگی، در دلم به امام عصر متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچه‌ها نماید به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه‌ای زد برگشتم سمت بچه‌ها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: «بسم الله الرحمن الرحيم صوت بلندم نگاه‌ها را متوجه من کرد. سکوت غیر قابل پیش بینی‌ای بر کلاس حاکم شد بهترین موقع برای استفاده‌ی حداکثری از این فضای زودگذر بود سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز ببین چه میگویم آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچه‌ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تیز کردند. میشد از چشمان بهت زده‌شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی‌شان ضربه‌ی ناجوری زده تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این سری برای این که بعضی‌ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم نمیدانستم اینقدر صدا میدهد طفلکی بچه‌های ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند .گفتم آقا مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من مانند من و شبیه من منتقد انقلاب آخوندها هستند، قیام کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آمار دادن مرد باشید و بلند شوید، بایستید! گویا این حرف آخری من رگ غیرتشان را نشانه گرفت. از سی نفر بیست و پنج نفرشان آرام آرام سر پا ایستادند صدای پچ پچ به گوش میرسید. مشخص بود ایستاده‌ها بدجور در برزخ هستند. نمیدانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد دو سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دو دره میکنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد. سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند پیدا بود دل بعضی‌شان دارد مثل سیر و سرکه میجوشد چند نفرشان واضح بود برای اینکه حق رفاقت را ادا کنند به خاطر دوستانشان ایستاده بودند نفسها در سینه حبس شده بود. هر زمزمه‌ای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش می‌رسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد شاید فکر می‌کردند میخواهم زهر چشم بگیرم یکیشان که قیافه‌اش در مایه‌های آرنولد فشرده و کمی سینه‌اش جلو بود ذره‌ای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: حاج آقا چه کار میخواهید بکنید؟ چشم غره‌ای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم: هیس! می‌دانستم اگر یک نفرشان سکوت را میشکست، بقیه هم مثل بازی دومینو، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم خب حالا گوش کن آنهایی که نشسته‌اند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند! چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچاره‌ها هم جاخوردند. باز تکرار کردم با شما بزرگواران هستم سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید! بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سر جایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر کلاس. کسی برنگردد همه روبه‌رو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب یک نگاه به این چهار پنج نفری که مثلاً انقلابی بودند، انداختم. انگار پای جوخه اعدام منتظر دستور شلیک بودند همه منتظرند بدانند ادامه‌ی این ماجرای هیجانی و اکشن چیست برای چندمین بار از کوپن صدای بلندم استفاده کردم - هیچ کس جیکّش در نیاید من حالا حالاها با این دوستانتان کار دارم. بعد رو کردم به نفر اوّل و گفتم خب شما که عینک داری اسمت چیست؟ کمی این پا و اون پا کرد و گفت: احسان - خب، آقا احسان شما و دوستانت طرفدار انقلاب هستید. درست است؟ یک مقدار گلویش را صاف کرد و گفت بله حاج آقا. دوستانش نیز همزمان با جواب مثبت احسان سرشان را به علامت تأیید تکان دادند. - جناب آقا احسان گُل شما به عنوان نماینده‌ی این جمع انقلابی، با دقت گوش کن چند سؤال کلیدی و اساسی از تو دارم که با شور و مشورت رفقای خودت میتوانی پاسخ بدهی شما که دم از انقلاب و نظام میزنید و سنگ این رژیم آخوندی را به سینه میکوبید بگو ببینم این چه آشی است که انقلاب شما برای مردم درست کرده؟ چرا این قدر گرانی است؟ چرا قیمت‌ها روز به روز تصاعدی و آسانسوری بالا میرود؟ مردم از کجا بیاورند ۶۰۰ هزار تومان پول یک کیلو گوشت بدهند؟ ما انقلاب کردیم که مردم توی فلاکت بیفتند؟ این چه نظامی است که نمیتواند به زندگیها سروسامان بدهد؟ این چه مملکتی است که هر روز باید مردهایی که یک لقمه نان سر سفره‌ی زن و بچه ببرند چون شغل درست و درمانی ندارند، عرق شرم روی پیشانیشان بنشیند؟ چرا چشم و گوش خود را به روی این واقعیتها بسته‌اید و متعصبانه از این انقلاب دفاع میکنید؟ آیا شما این همه فشاری که به مردم می‌آید را نمی‌بینید؟ سکوت کردم و نگاهی به جناح چپ و راست کلاس انداختم. کسی لام تاکام حرف نمیزد به پرسشهای مسلسل وار خود ادامه دادم. آقا احسان! خیلی از مردم در این شرایط اقتصادی آشفته و زوار دررفته پوستشان دارد قلفتی کنده می‌شود دخل خیلی‌ها آمده. چرا این همه جوان بیکار داریم؟ چرا این همه معتاد دارد در کوچه و خیابان، وول میخورد؟ آیا زشت نیست هر موقع تلویزیون را روشن میکنیم خبر اختلاس میشنویم؟ هر دم از این باغ بری میرسد. چه فرقی کرد با زمان پهلوی؟ جالب این است که دست میکنند توی جیب مردم مثل آب خوردن دزدی میکنند و بعد از مدتی، فلنگ را میبندند و متواری میشوند و به ریش ما میخندند. با شما هستم آقا احسان! آیا این برای مملکت اسلامی افت ندارد؟ آیا برای انقلابی که از آن پشتیبانی میکنید ننگ و عار نیست که در اداره و سازمانش این همه رشوه و پارتی بازی و رفیق بازی رایج باشد؟ چرا باید به جای ضابطه رابطه بازی در کار باشد؟ مگر مسئولین ما نباید اسلامی باشند؟ پس چرا خانه‌های مجلل سر به فلک کشیده‌ی آنچنانی و ماشین‌های شیک و مدل بالای میلیاردی دارند؟ سالی چندبار هم که کفش و کلاه میکنند و با خانواده‌ی محترم تشریف میبرند کانادا برای دَدَر دودور، ولی ما بدبخت بیچاره‌ها باید هشتمان گروی نُه‌مان باشد به نظرتان آیا جانبداری از چنین نظامی که هوای مردمش را ندارد عاقلانه است؟ این از اوضاع درب و داغون و آشفته‌ی داخلی. از آن طرف، در سیاست خارجی هم تا آمریکا و کشورهای اروپایی میخواهند با ما یک خُرده گرم بگیرند و روابطمان حسنه شود و اوضاع اقتصادی‌مان ذره‌ای جمع و جور شود و رونق بگیرد، یک مشت آدم تندرو و افراطی که فکر میکنند قیم این مردم هستند، ساز مخالف میزنند و مانع میشوند تا با دنیا تعامل داشته باشیم. همین طور که توی کلاس آرام قدم میزدم آمدم کنار آن چهار-پنج نفر روی سکوی جلوی تخته ایستادم ... ادامه دارد...🍃🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب گلدسته‌ی مسجد از قاب پنجره‌ی کلاس پیدا بود. گفتم: آقا احسان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است چرا باید کشور ما وقتی این همه تنگدست و نیازمند دارد، دسته دسته اسکناس بشمارد و بریزد در جیب گشاد مردم سوریه، یمن عراق، لبنان و فلسطین؟ کلاس به قدری در سکوت بود که صدای بال مگس را هم میشد شنید. گفتم: آقا احسان موقتاً دستم را از روی ماشه برمیدارم و دست از شلیک انتقادها می‌کشم فقط خواستم بخش کوچکی از اوضاع بی در و پیکر جامعه را بازگو کنم اینها بدون رودربایستی مشکلات نظام و انقلاب ماست و اگر بخواهم میتوانم تا شب برایتان از این دست معضلات بشمارم. حالا شما آقا احسان عزیز به کمک رفقای خودت من و بچه‌ها را قانع کن ما منتظریم تا ببینیم میتوانید یا نه. به تدریج درگوشی حرف زدن بچه‌ها شروع شد. با دست زدم روی میز . - ساكت لطفاً. منتظر جواب این آقایان انقلابی هستم. احسان که کمی دستپاچه شده بود و گوش‌ها و یک طرف لپش از استرس سرخ شده بود نگاه ناامیدانه‌ای به هم قطاری‌هایش کرد. آب دهانش را قورت داد و با کمی لرزش صدا گفت: حاج آقا! سؤالات شما زیاد بود و هم از این شاخه به آن شاخه رفتید کدامش را جواب بدهیم؟7 - ببین آقا احسان من نمیدانم، این مشکل شماست. اگر خدا وکیلی این نظام و انقلاب بر حق است و کارش درست است باید برای من و بچه‌ها ثابت کنی حداقل یک چیز بگو تا ما دلمان به این نظام، کمی گرم شود یا به آینده امیدوار شویم. دستم را گذاشتم روی شانه احسان و رو به کلاس گفتم بچه‌های عزيز قبل از اینکه پاسخ آقا احسان و دوستانش را بشنویم، باید به یک نکته اقرار کنم؛ بعضی وقتها نباید از مرز انصاف رد بشویم. آقا احسان و رفقایش با این که تعدادشان انگشت شمار است اما صلابت در اعتقاد و شجاعتشان قابل تقدیر است گاه پیش می‌آید در یک اداره یا مثلاً در مسجد و یا حتی جایی مثل صف نانوایی حقی پایمال میشود اما اگر احساس کنیم طرفدار و حامی نداریم و در اقلیت هستیم، نُطُق نمیکشیم و جُربزه‌ی انتقاد و مطالبه‌گری نداریم پس انصاف این است که از آقا احسان و دوستانش تشکر ویژه کنم چرا که بخاطر تعداد کمشان جا نزدند. کلاس در سکوت معناداری فرو رفت. همین طور که دستم روی شانه‌ی احسان بود گفتم: اما برگردیم سر اصل ماجرا ببینید بچه‌های عزیز بنده نقش بازی نکردم گلایه و انتقادهایی که به این نظام ردیف کردم، بازار گرمی نبود. نمی‌شود از روی تعصب گفت که این وصله‌ها به انقلاب ما نمی‌چسبد. نه، واقعاً خیلی از این ایرادها به مملکت ما وارد است. من هم به عنوان یک روحانی در دل جامعه مشکلات و گرفتاریها را لمس میکنم و میچشم، دارم میبینم که خیلی از مردم ما به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند. با این حرف یکی از بچه‌ها به صورتش سیلی زد و سرخی آن را به بغل دستی‌اش نشان داد کلاس پر از خنده شد من هم خندیدم و در ادامه گفتم: این جا یک پرسش بسیار مهم از شما دوستانم دارم ولی قبل از اینکه سؤالم را مطرح کنم لطفاً برای سلامتی آقا احسان و دوستانش یک صلوات بفرستید تا بنشینند. انقلابی‌های کلاس با صلوات بچه‌ها بدرقه شدند و همگی سر جایشان نشستند. گفتم: قبل از آن سؤال اساسی، یک مژده هم باید به شما بدهم، ان‌شاء‌الله کلاس شما قرار است روی آنتن برود البته نه آنتن ماهواره و تلویزیون، بلکه قرار است به امید خدا و عنایت اهل بیت ع مطالبی که این جا باهم گفت وگو میکنیم در قالب یک کتاب داستانی چاپ شود، البته قرار نیست اگر کسی اینجا سؤالی میپرسد نام واقعی او را داخل کتاب بیاوریم بلکه یک اسم مستعار برایش درج میکنیم تا آزادانه بتوانید سؤالات خود را مطرح کنید با این مژده‌ای که به بچه‌ها دادم کمی خودشان را جمع و جور کردند و از فاز متلک انداختن و هذله‌گویی تغییر موضع دادند، بعضی‌شان که انگار دارند آماده‌ی مصاحبه تلویزیونی میشوند شروع کردند به صاف کردن گلو. بعضی‌ها هم گویا آماده پرواز می‌شدند، کمی داخل نیمکت جابه جا شدند و سیخ نشستند. - خب بچه‌ها حالا شش دانگ حواستان جمع باشد. با انتقادهایی که از انقلاب کردم خواستم آب پاکی را روی دستتان بریزم و خیال نکنید من آمده‌ام اینجا تا بگویم نظام ما عیب و نقصی ندارد و همه چیزش گل و بلبل است. بگی‌نگی داشت همان چیزی میشد که دوست داشتم باشد؛ بچه‌ها حضورم را باور کرده بودند لحنم را مهربان‌تر کردم و گفتم: در این شش یا هفت جلسه‌ای که مهمان شما هستم امیدوارم به دور از جنگ و جدل، گفت وگویی صمیمانه داشته باشیم و بدون تعارف، از نظرات، پیشنهادها یا انتقادات شما بهره ببرم. هنوز کمی جوّ کلاس گرفته و خشک بود باید ترفندی به کار میبستم تا یخ بچه‌ها باز شود. گفتم: خب بنده الان که روی قلبم دست میگذارم میبینم قلبم دارد با محبّت شما تاپ تاپ میکند اما نسبت به قلب شما کمی ته دلم قرص نیست و فقط در یک صورت مطمئن میشوم. ...🍃
📙 خوانش کتاب ... که آیا حضورم را دوست دارید یا نه؛ و آن این است که همین الان برای سلامتی من یک صلوات مشدی بفرستید. همه خنده‌کنان صلوات فرستادند و گارد بسته‌ی بعضی‌ها باز شد. کف دستهایم را محکم به هم زدم و گفتم خب رفقای با صفای من کمربندها را سفت ببندید میخواهیم راه بیفتیم. به این سؤال من خوب دقت کنید؛ اگر منِ آخوند یا یک محصل و یا هر فرد دیگری نسبت به مسئولین این نظام انتقاد شدید دارد آیا معنایش این است که این نظام انقلاب به هیچ‌وجه به درد نمیخورد و باید بیخیالش شویم و دشمن نظام خود باشیم؟ آیا باید درش را تخته کنیم؟ آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که من باید دشمن انقلاب و نظام باشم و نباید هیچ میل و علاقه‌ای به کشور و مملکتم داشته باشم؟ صدای آن چند نفر انقلابی ،کلاس فضا را پر کرد که «نه». سرها به طرفشان برگشت گفتم بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر تیم ملی فوتبال کشورمان دارد برای مقدماتی جام جهانی آماده میشود، اما من به عنوان کسی که به عملکرد مربی یا برخی بازیکنان تیم ملی انتقاد شدید دارم، آیا آرزوی شکست تیم ملی را میکنم؟ آیا هنگامی که تیم ملی دارد بازی مهمی انجام میدهد با اینکه دل خوشی از کادر تیم ملی ندارم، علاقه و عرق ملی من باعث نمیشود داخل استادیوم یا پای تلویزیون، تیم ملی را تشویق کرده و برای پیروزی‌اش دعا کنم؟ آیا موقع بازی حرص نمیخورم؟ آیا با صعود تیم ملی به جام جهانی به وجد نمی‌آیم و اشک شوق نمیریزم؟ تعداد زیادی سر خود را به نشانه تأیید تکان دادند. گفتم سرنوشت تیم ملی برای همه‌ی ما مهم است خب حالا ملاحظه کنید اگر منِ نوعی، به عملکرد برخی مسئولین این نظام اِن‌قُلت دارم آیا میتوانم نتیجه بگیرم پس سرنوشت و سرانجام نظام و کشورم برایم مهم نیست و با پیروزی یا شکست کشورم در عرصه‌های مختلف جهانی رگ غرور و غیرتم تکان نمی‌خورد؟ کلاس بدجور خاموش شده بود در چشمان چند نفر خیره شدم. صدایم را بالاتر بردم و پرسیدم آیا منتقد بودنِ من معنایش این است که دشمن و معاند نظام هستم؟ جواب بدهید این را قبول دارید یا نه؟ چند نفر از بچه‌ها به نوبت اظهار نظر کردند و خلاصه‌ی حرفشان این بود که حق با شماست. ما اگر انتقادی هم داریم اما علاقه و حبّ وطن هم داریم و دشمن انقلاب و نظام نیستیم. این اقرار و اعتراف به عنوان زیربنای مرحله‌ی بعدی بحثمان خیلی لازم بود لذا با تأکید فراوان پرسیدم آیا در این مطلبی که دوستانتان اشاره کردند نظر مخالفی دارید یا نه؟ بچه‌ها مُتّفق القول گفتند نه حاج آقا ما همگی بالاتفاق، کشور و وطنمان را دوست داریم؛ اگرچه به برخی سیاستهایش انتقاد جدی داریم. نگاهی به مبصر کلاس انداختم و گفتم خب آقا! خوشبختانه در مرحله‌ی اول مذاکرات پنج به اضافه‌ی یک بدون اینکه به سر وکله‌ی هم بزنیم و گیس و گیس‌کشی راه بیاندازیم و یقه‌ی همدیگر را پاره کنیم، به نقطه‌ی اشتراک خوبی دست یافتیم. لبخندی کوتاه زدم و گفتم بنده خصلت و دأبم این است که به هر نقطه‌ی مشترکی رسیدیم آن را روی تخته، سیاهه میکنم تا بعداً کسی دَبّه نکند به امید خدا پله پله و گام به گام میرویم جلو تا ببینیم سر از کجا در می‌آوریم. شیرفهم شد؟ پاسخ «بله» را از بچه‌ها گرفتم و چرخیدم به سمت تخته. ماژیک را برداشتم و گفتم پس بگذارید مطلب اوّلِ توافق شده را اینجا بنویسیم. نوشتم مطلب اوّل: اگرچه ما به عملکرد برخی مسئولین انتقاد داریم اما به کشور و انقلاب خود علاقه‌مندیم و طرفدار آن هستیم. - بچه‌ها! پیشنهادم این است که از همین اوّل بسم الله و شروع کار مطالبی را که روی تخته درج میشود داخل دفترتان بنویسید. قرار است در آینده اتفاق خیلی خوبی بیفتد. منتها فعلاً ترجیح می‌دهم این اتفاق مبارک، مکتوم و پوشیده بماند تا انگیزه‌ی نوشتن داشته باشید. فقط سربسته بگویم، آنهایی که نمی‌نویسند مطمئناً در آینده تأسف خواهند خورد. خیلی‌ها با این حرفم دفتر و قلمشان را درآوردند و به حالت آماده باش نشستند. - بچه‌های خوب! میخواهیم گام بعدی مذاکرات را شروع کنیم؛ حالا به سؤال بعدی این حقیر دقت کنید؛ ما پذیرفتیم که اگر به طور مثال، منتقد تیم ملی کشورمان هستیم اما در بزنگاهها و مسابقات حسّاس، طرفدار پروپاقرص و مشوّق آن هستیم. خب آیا این طرفداری، معنایش این نیست که دوست داریم تیم ملی کشورمان پیشرفت کند و تیم قَدَری شود؟ حتماً جواب هر ایرانی غیرتمند مثبت است؛ اما بچه‌ها! پرسش محوری من در اینجا این است اگر تمایل داریم که تیم ملی پیشرفت کند آیا این علاقه و میل ما به پیشرفت و قدرتمند شدن تیم ملی، برای ما ایجاد مسئولیت نیز میکند یا نه؟ چند نفر جسته گریخته «بله» گفتند. من هم با علامت سر، تأییدشان کردم گفتم ممکن است کسی بپرسد چه مسئولیتی؟ سؤال خوب و قشنگی است ... ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب حرفش را تأیید کردم و ادامه دادم حالا نوبت به پرسش جالب دوستتان میرسد؛ سؤال این بود که ما چه نقشی برای قوی شدن و پیشرفت کشور میتوانیم داشته باشیم؟ مملکت ما دست رهبر و رئیس جمهور و مسئولین است ما نه سر پیازیم نه ته پیاز این بار همان دانش آموز دستش را بالا برد ولی قبل از اینکه حرفی بزند، اشاره کردم فعلا چیزی نگوید. او گفت: چشم آقا. خنده‌ام گرفت و بقیه‌ی بچه‌ها هم خندیدند. گفتم برای پاسخ این سؤال نیاز به یک مقدمه داریم؛ ببینید بچه‌ها یک اصل و قانون کلّی داریم که برای تحقق رشد و پیشروی در هر کاری نخست باید هدف و سرمنزل ما مشخص باشد تا جلوی برخی از فعالیتهای غیر ضروری گرفته شده و به قول معروف از پِرتی کار جلوگیری شود بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ اگر شما میخواهید به سفر زیارتی بروید ابتدا هدف و مقصد خود را که مثلاً شهر مشهد است مشخص میکنید پس هدف و مقصد من رسیدن به مشهد است خب از این به بعد شما برای پیشروی در مسیر رسیدن به مشهد باید طوری برنامه‌ریزی کنید که در رساندن شما به شهر مشهد نقش داشته و کمک کند. وقتی هدف ما معلوم است مقدمات مربوط به آن را دنبال میکنیم؛ به فرض بلیط قطار تهران به مشهد را خریداری می‌کنیم نه بلیط تهران بندرعباس را همچنین برای محل اسکان، با یک مسافرخانه نزدیک حرم تماس میگیریم نه مسافرخانه‌ای در اطراف مشهد که مثلاً ۳۰ کیلومتر تا حرم فاصله دارد اگر با ماشین شخصی خود میخواهیم سفر کنیم وضعیت جاده را از راهداری پرس وجو میکنیم یا آب و هوای مسیر و شهر مشهد را بررسی میکنیم تا هم روز حرکت هوا مناسب باشد و هم بدانیم در شهر مشهد چه لباس و پوششی لازم است. یکی از بچه‌ها گفت: چه سوسول بازیااا. همه خندیدند با بچه‌ها خندیدم اما به سرعت رشته‌ی بحث را در دست گرفتم و گفتم ببینید بچه‌ها تمام برنامه‌ها و تلاشهای شما، بعد از تعيين هدف، همگی در راستای رسیدن به آن مقصد طراحی و اجرا میشود و معنای این اقدامات یعنی کمک به پیشرفت و رسیدن به هدف. پس هدف گذاری ما باعث شد تا فعالیتهای ما دارای چهارچوب مشخص و برنامه باشد. - یک مثال دیگر برایتان میزنم؛ فرض کنید وارد مدرسه میشوید. مدیر مدرسه میگوید شما چند نفر، جَلدی بپرید داخل نمازخانه و دستی برسانید و به معاون مدرسه کمک کنید وقتی وارد نمازخانه میشوید می‌بینید که آنجا همه چیز به هم ریخته است؛ قسمتی از فرشها جمع شده تعدادی صندلی و میز هرکدام یک گوشه رهاست، چند تا چهارپایه جارو، سیستم صوتی پرچم و بنر، کمد، پارتیشن، سیستم کامپیوتر و دهها وسیله‌ی دیگر به صورت پراکنده در نمازخانه به چشم میخورد. خب شما به محض ورود به نمازخانه آیا سریع مشغول جارو کردن میشوید یا مثلاً کمد را جابجا میکنید؟ یعنی شما ابتدا به ساکن برای اینکه به پیشرفت کار کمک کنید چه کاری انجام میدهید؟ یکی گفت: ما فرار میکنیم باز همه خندیدند - یقیناً اوّل چیزی که به ذهن میخورد این است که باید بدانیم معاون مدرسه چه هدفی دارد و به قول معروف میخواهد سر چه کسی را بتراشد؟ یکی دیگر گفت: مگه سلمونیه؟ خندیدم و گفتم یعنی با مشخص شدن هدف، تمام اقدامات شما در راستای رسیدن به آن هدف انجام میگیرد پس نمی‌آیید بی‌جهت یک صندلی یا کمد را بردارید و با سلیقه و تشخیص خودتان بگذارید فلان گوشه چرا که معاون مدرسه سرتان داد میکشد که «بابا! چرا دارید کشکی و بی‌هدف کار میکنید؟». - موقعی نقش خودت را ایفا کرده‌ای که همسو و هم جهت با هدف معین شده دست به سیاه و سفید بزنی مثلاً معاون مدرسه میگوید: می‌خواهیم آن گوشه نمازخانه یک سِن برپا کنیم، محل نشستن مهمان‌ها هم میخواهیم این قسمت باشد و یک به یک مشخص میکند که هدف ما چیست. لذا ،دیگر زحمات شما پس از آگاهی و علم به هدف، هرز نمی‌رود. نتیجه و ماحصل این مثالها این شد که تعیین هدف و مشخص بودن قله‌ای که میخواهیم به آن برسیم در نوع و مقدار فعالیتهای ما نقش بسزایی دارد. اگر به ما بگویند هدف قله دماوند است، تمام حرکتها و جابه‌جایی‌های ما باید به سمت این قله ،باشد، نه به سمت سبلان. - خب ما هنوز جواب اصلی سؤال قبلی را ندادیم، فقط به یک مقدمه و پیش نیاز مهم پرداختیم؛ منتها طبق قرارمان بهتر است این دستاورد و توافقی را که در این قسمت از بحث به آن رسیدیم و به نظر میرسد کسی به آن اشکالی وارد نمی‌بیند مکتوب کنیم تا ان شاء الله قدم به قدم برویم برای جواب اصلی. روی تابلوی کلاس نوشتم -مطلب چهارم: هدف گذاری، تعیین کننده‌ی نوع و اولویت تلاشها و برنامه‌ریزیهای ما برای پیشرفت خواهد بود. ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب خب بچه‌ها برای این که رشته‌ی بحث از دستمان نرود، سؤال قبلی را بازگو میکنم؛ منِ دانش آموز در یک مدرسه‌ی دور افتاده چه نقشی میتوانم در پیشرفت و قوی شدن کشورم داشته باشم؟ بخشی از جواب را بیان کردیم و آن هم این بود که ابتدا باید هدف را تعیین کنیم و ببینیم هدف انقلاب و نظام ما چیست تا پس از آن، جنس کمک و نوع نقش ما شناخته شود. - الان جا دارد که ما به آرمان و هدف اصلی انقلاب بپردازیم، یعنی آن قله‌ای که انقلاب ما هدف گرفته چیست؟ - بچه‌ها به نقطه‌ی حسّاس و راهبردی رسیدیم حواستان را جمع کنید که اگر این قسمت از بحثمان جا بیفتد، بخش مهم و گسترده ای از نقاط مبهم که نسبت به انقلاب در ذهن ما نقش بسته روشن خواهد شد. نظرم این است در این بخش کمی بحث را ریشه‌ای تر مطرح کنیم؛ توصیه میکنم قبل از این که به هدف انقلاب بپردازیم چند قدم برویم عقبتر و نگاهی کلانتر و وسیع تر نسبت به بحث داشته باشیم؛ بیاییم ببینیم اصلاً طبق آموزه های دینی هدف از خلقت ما چیست، سپس بیاییم و نگاه کنیم سازوکار اهداف و آرمانهای انقلاب با در نظر گرفتن اصلی ترین هدف عالم هستی که همان هدف آفرینش است چگونه است. - بچه ها! اگر دقت کنید کم کم متوجه میشوید که بحث ها و موضوعات سیاسی، ریشه در اعتقادات و باورهای دینی ما دارد و این نکته خیلی مهم است که کسی سیاست را از دیانت و دینداری جدا فرض نکند. البته منظور ما از سیاست سیاسی بازی و حرفهای جناحی، حزبی و خاله زنکی نیست مراد ما از سیاست همان مجموعه‌ی تدابیر، مصلحت اندیشی‌ها و دوراندیشی هایی است که یک نظام یا حکومت برای اداره ی مردم و جامعه در پیش میگیرد و مصالح و منافع جامعه را به وسیله ی این تدابیر و مصلحت اندیشی ها تأمین میکند. - خب برگردیم به بحث. ببینید بچه‌ها اینکه چرا خدا ما را خلق کرد و هدفش از آفرینش ما چه بوده از بحثهای بسیار جذاب و شیرین و البته مفصل است اما در این جا همین اندازه به شما دوستان خودم عرض میکنم؛ هدف نهایی و اصلی خدا از خلقت ما تعالی و تکامل انسان و نزدیک شدن به خداست؛ یعنی همان قُرب الهی که البته خیلی جای بحث دارد. همین قدر بدانیم که این قُرب و نزدیک شدن به خدا در بهشت، شیرین ترین و با لذت ترین چیزی است که مؤمن و بنده ی خوب خدا در بهشت می‌چشد؛ یعنی نعمتهای بهشت در برابر این لذت، قطعاً از درجه‌ی خیلی پایین‌تری برخوردارند. با یک مثال از این قسمت عبور میکنم؛ ببینید بچه‌ها شما فرض کنید مدیر مدرسه چهار یا پنج نفر از کلاس شما را انتخاب میکند و میگوید به مدت یک هفته با شخصی که خیلی خیلی او را دوست دارید و یکی از آرزوهای شما دیدن ،اوست قرار است سفر خصوصی داشته باشید. فرض کنید مثلاً با مقام معظم رهبری یا شهید حاج قاسم سلیمانی یا یک الگوی سینمایی یا ورزشی که واقعاً آرزوی دیدارش را دارید، همسفر می‌شوید آن هم در یک جمع اندک و خصوصی ،خب، من از شما سؤال میکنم که در چنین شرایطی که به خاطر ملاقات با آن فرد، ذوق مرگ شده ایم و از خوشحالی سر از پا نمیشناسیم آیا کسی حاضر است بپرسد و بگوید در این چند روزی که با حاج قاسم سلیمانی همسفر هستیم، برنامه‌ی غذایی چیست؟ کباب میدهید یا قیمه؟ دوغی که میدهید، عالیس است یا دوغ میهن؟ اصلاً دسر و میوه و چای در برنامه‌های شما دیده شده یا نه؟ مطمئناً این دست از سؤالات برای شما مسخره است. آیا به نظر شما کسی ذهنش را مشغول چنین چیزهایی که در شرایط عادی زندگی است میکند یا اینکه اینها را مسائل جزئی و فرعی و پیش پا افتاده تلقی میکند؟ خب علّت بی‌اهمیت شمردن این امور در این سفر چیست؟ چرا قیدِ بسیاری از این چیزها را در این سفر میزنید؟ حتماً شما می‌گوید: چون من عاشق دیدن حاج قاسمم و آرزویم این است چند روزی با او همسفر باشم یقیناً اصل دیدار و بودن در کنار حاج قاسم برای آدم این قدر مزه دارد که سختی سفر، به هیچ وجه به چشمش نمی‌آید و بعد از سفر فقط از شیرینی حضور در کنار حاج قاسم تعریف میکند. - بچه ها من فقط یک مثال ساده زدم تا اصل قرب الهی و شیرینی آن را برای شما ملموس کنم و البته تجلّی قُرب الهی و نزدیکی به خدا در بهشت، در همنشینی و دمخور بودن با اهل بیت الله است چرا که اهل بیت علیهم السلام نزدیک ترین افراد به خدا هستند و همنشینی با آنها در دنیا و آخرت، همان قرب الهی و بزرگترین لذت عالم است. حالا کمی دنده عقب بگیریم و برگردیم به موضوع اصلی کجا بودیم بچه ها؟ اینجا بودیم که میخواستیم هدف انقلاب را مشخص کنیم تا بدانیم چه فعالیتهایی از طرف ما میتواند در پیشرفت و قوی شدن کشور کمک کند. - ابتدا هدف خلقت را گفتیم بگذارید این توافق حاصل شده را نیز بنویسیم تا سیر بحث، حفظ شود. روی تخته و نوشتم: مطلب پنجم: قبل از بررسی هدف انقلاب به هدف خلقت پرداختیم؛ هدف از آفرینش، نزدیک شدن ما به خدا و قرب الهی است. ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب این نکته‌ی اوّلی بود که لازم دیدم اقرار کنم و از فضای کلاستان با تمام وجود استقبال می‌کنم. با صدای بلند پرسیدم چه کسی حاضر است بیاید پای تخته و مطالبی را که هفته ی پیش گفتیم سریع بنویسد؟ چند نفر دست بلند کردند .گفتم شما نفر وسط میز دوم. اسمتان چیست؟ گفت: حامد - خب آقا ،حامد سریع تشریف بیاورید و مطالب هفته ی گذشته را روی تخته بنویسید! حامد از میزش آمد بیرون ماژیک مشکی را به دستش دادم. در عرض دو سه دقیقه هفت مطلب هفته ی گذشته را موبه مو نوشت. تعجب کردم. گفتم: بچه‌ها من نمیدانستم این قدر دقیق مطالب در ذهنتان نقش بسته معلوم است بعضی از شماها رفتید درباره‌ی مطالب مطالعه و فکر کردید واقعاً از آقا حامد و بقیه‌ی بچه‌هایی که درس گذشته را مطالعه کردند تشکر میکنم. حامد که از تعریف من حسابی کیفور شده بود بادی به غبغب انداخت. گفتم: خب آقا حامد یک سؤال از شما دارم به نظرت الان به چه مطلبی باید بپردازیم تا سیر بحث حفظ شود؟ حامد که اعتماد به نفس در او موج میزد بلافاصله بعد از پرسشم گفت: شما ابتدا هدف آفرینش را گفتید، سپس گفته شد که کار انبیاء انسان‌سازی است و برای این که مردم را به هدف خلقت برسانند نیاز به جامعه و نظام دارند چرا که برای ساختن انسانها به صورت فرد، فرد، زمان را از دست خواهند داد به نظرم الان وقت آن است که هدف انقلاب را بگویید. گفتم: احسنت به آقا حامد خیلی عالی بود مرا به ادامه‌ی بحث امیدوار کردی به قول دوستتان برای آقا حامد بزن اون کف قشنگه رو پس از تشویق جانانه بچه‌ها حامد با اشاره‌ی من رفت سر جایش نشست. گفتم: خب حالا که مرا شارژ کردید برویم سراغ ادامه‌ی بحث کمربندها بسته باشد که میخواهیم حرکت کنیم بچه‌ها. برای شروع بحث یک سؤال از شما میپرسم؛ به نظر شما قبل از قیامت بزرگترین اتفاقی که قرار است برای آینده‌ی دنیا بیفتد چیست؟ همه گفتند: ظهور امام زمان علم . گفتم: آفرین ،خب حالا سؤال بعدی؛ به نظر شما امام زمان در چه صورت و در چه شرایطی ظهور میکنند؟ با این سؤال کمی هیاهو شد یکی از بچه‌ها صدایش را بر همهمه‌ی بچه‌ها غالب کرد و با صدای رسا گفت: حاج آقا ما شنیدیم امام زمان زمانی ظهور میکنند که همه آمادگی داشته باشند. گفتم: آمادگی یعنی چه؟ گفت: یعنی همه‌ی مردم ایشان را بپذیرند گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: مهدی. مکثی کردم و با سکوت چند ثانیه‌ای و خیره شدن به بچه‌ها، توجه‌ها را جلب کردم گفتم: آقا مهدی جوابت خوب بود. بگذار من جوابت را تکمیل کنم؛ ببینید بچه‌ها این که امام زمان علیه‌السلام چرا غایب‌اند، در روایت داریم که به جهت حفظ جانشان در پشت پرده‌ی غیبت هستند. یعنی امام زمان اگر الان ظهور کنند جانشان در خطر است؟ بله جانشان به مخاطره می افتد. چرا که همین الان یهود، دشمن سرسخت مهدی موعود است و یکی از برنامه‌های اصلی آنها این است که امام موعود ما را ترور کنند. آنها کتب و روایات شیعه را دقیق مطالعه کرده اند و به ظهور موعود، واقف هستند و میدانند که اگر امام زمان ع بیایند و تشکیل حکومت دهند کاسه کوزه ی آنها و بساط دولتهای ظالم و طغیانگر برچیده خواهد شد. - خب سؤال این است؛ اگر امام زمان ع بخواهند ظهور کنند، چه شرایطی باید فراهم شود تا جان ایشان محفوظ بماند؟ کلاس غرق در سکوت شد همه به فکر فرو رفتند. گفتم بچه ها فکر نکنید که باید معجزه ای اتفاق بیفتد و مثلاً تمام سلاحهای نظامی و بمب اتم و موشکها از کار بیفتند تا ایشان ظهور کنند اگر اینگونه بود، دیگر نیازی نبود که از جانشان بترسند و باید تا الان ظهور میکردند و با معجزه کار را پیش میبردند در حالی که ایشان باید با همین اسباب طبیعی، ظهور کنند. چرا که خدای متعال بنا ندارد دینش را با معجزه پیش ببرد. بله، خدا برای اثبات راستگویی پیامبران و حقانیت دینش به انبیاء میگوید معجزه را به مردم نشان بدهید تا اصل راستی پیامبران ثابت شود و مردم بفهمند که پیامبر خدا با وحی در ارتباط است و با معجزه ای که نشان میدهند باطل بودن کافران و منکران خدا برای مردم روشن شود. در واقع در همان ابتدای کار که دشمنان خدا فضا را با تبلیغات سوءشان غبارآلود کرده و عليه فرستاده خدا جوسازی میکنند در پاسخ به درخواست مردم که اگر راست میگویی معجزه ای به ما نشان بده پیامبر خدا در این مرحله برای اثبات راستگویی و نبوّت و ارتباط خود با وحی معجزه اش را رو میکند تا مسیر حق را نشان دهد اما دیگر قرار نیست در ادامه ی راه، دم به دقیقه از آستین خود معجزه ای درآورد. این قانون خداست که انسانها باید با اختیار خود مسیرشان را انتخاب کنند تا خدا وقتی در روز قیامت میخواهد حساب وکتاب کند هرکس طبق اعمال اختیاری خودش جزا ببیند. ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب ... دنیا خانه و محلّ امتحان ما انسانهاست و خدا قرار نیست تقلب برساند بلکه خدا راه را قبلاً نشان داده و با قرآن و اهل بیت ع فرمولهای رسیدن به خوشبختی و هدایت را برای ما توضیح داده و گفته است اگر راه حق را انتخاب کنید به سعادت میرسید و اگر در راه باطل قدم بگذارید، عذاب میشوید. اگر قرار باشد روز عاشورا امام حسین ع با معجزه پیروز شود، اخلاص و ایمان افراد محک نمیخورد این امتحان و غربالگری خداست تا آدم های پاک و طیّب از انسانهای خبیث تفکیک و جداسازی شده و مطابق اعمال و رفتارشان به آنها جزا داده شود. - خب بچه‌ها حالا که امام زمان ع قرار نیست با معجزه ظهور کند، معنایش چیست؟ معنایش این است که باید اسباب طبیعی ظهور برای ایشان فراهم شود. خب اسباب طبیعی برای ظهور ایشان چیست؟ مهم‌ترینش همان جواب آقا مهدی است که گفت مردم باید پذیرای امام زمان باشند تا هم جانشان در امان باشد و هم مردم ایشان را برای تشکیل حکومت همراهی کنند. - خب، اینجا باز از شما یک سؤال میپرسم پذیرا بودن مردم به چه معناست؟ آیا فقط به این است که بگوییم آقا عاشقتیم و قلباً شما را دوست داریم؟ آیا پذیرا بودن مردم به این است که مخالف تشریف فرمایی ایشان نباشند؟ بگذارید یک مثال ساده بزنم؛ فرض کنید قرار است یک مهمان عزیز و دوست داشتنی به منزل شما بیاید و البته این مهمان شما یک مهمان عادی نیست؛ مهمان شما یک فرد همه فن حریف است؛ هم متموّل و پولدار است هم طبيب متخصص است، هم مدیر مجرب و کارکشته است و هم عارف و عالم بزرگی است یقیناً حضور و سکونت چنین فردی در محله ی شما میتواند زمینه ساز تحول در زندگی اهالی محله از لحاظ مادی و معنوی شود. خب وقتی به شما بگویند چنین شخصی قرار است به منزل شما بیاید آیا شما مینشینید داخل خانه و میگویید: «آخ جون دارد برای ما مهمان می‌آید و دست به سیاه و سفید نمیزنید و مدام میگویید منتظر قدومش هستم؟ بچه ها به این لحن من خندیدند من هم خنده‌ام گرفت. - اتفاقاً اینجا اوّلِ اقدام و کار شماست؛ بلند میشوید، خانه را تمیز میکنید، میوه می‌خرید غذا درست میکنید جای نشست و برخاست او را آماده و مهیا میکنید و برای او تدارک حسابی میبینید؛ یعنی برای آمدن مهمان عزیزتان زمینه سازی میکنید در واقع در دل انتظار یک نوع فعالیت، تلاش و اقدام نهفته است. لذا در روایت داریم که «بهترین اعمال انتظار فرج است یعنی انتظار فرج را یک نوع عمل تلقی کرده اند، نه یک حالت درونی و قلبی. البته بعداً خواهیم گفت که چه تلاش و اقدامی باید برای زمینه سازی ظهور و آمدن حضرت انجام دهیم. خب تا اینجا را داشته باشید؛ به چند مطلب ناب و اساسی اشاره کردیم که طبق روال قبل آنها را مینویسم تا رشته ی بحث را گم نکنیم. مطلب هشتم: مهمترین حادثه قبل از قیامت، ظهور امام زمان ع است. مطلب نهم: امام زمان ع با اسباب طبیعی ظهور میکند نه با معجزه. مطلب دهم: مهمترین اسباب طبیعی برای ظهور، پذیرا بودن واقعی مردم است تا حضرت در امان باشد و ایشان را در تشکیل حکومت همراهی کنند. مطلب یازدهم: پذیرا بودن مردم به این معنا نیست که قلباً منتظر ظهور ایشان باشند بلکه باید برای زمینه سازی ظهور فعالیت و تلاش کرد. - خب میبینم که همگی از این همه سواد و علم بنده مبهوت شده و سرگیجه گرفته‌اید. صدای خنده ی بچه ها بلند شد. یکی از بچه ها گفت: حاج آقا، کاش شما معلّم ما بودید، آخه معلمهای ما ... نگذاشتم حرفش را ادامه دهد بلافاصله سخنش را قطع کردم و گفتم خب، کافی است. دیگر نمیخواهد زود پسر خاله شوید. درست است که از من خوشتان آمده ولی دلیل نمیشود پشت سر معلمتان حرف بزنید. حتی اگر معلم شما گاهی هم خُلقش تنگ میشود و تندی میکند وظیفه ی شما این است که احترام بگذارید. حق ندارید خدای ناکرده، زبانم لال با بی احترامی یا توهین و غیبت برکت عمر و علمتان را ضایع کنید. اتفاقاً معلمی که اخلاقش را نمی پسندید، بخشی از تعلیم و تربیت شماست تا سعه صدر پیدا کنید و آستانه‌ی صبرتان بالا رود. احترام گذاشتن به معلمی که همه جور مورد پسند من باشد هنر نیست هنر این است که با تمام خُلق و خوی نچسبی که معلمم دارد و خوشایند من نیست باز به او احترام بگذارم. بگذارید آب پاکی را روی دستتان بریزم، در یک جمله میگویم؛ بداخلاقی معلم، چیزی از وظیفه‌ی شما در قبال او کم نمیکند و البته معلّم هم در برابر شما مسئول است و بابت کم کاری و یا بدخُلقی خود باید در دادگاه عدل الهی پاسخگو باشد؛ اما شما در حفظ حرمت او و انجام وظیفه‌تان نباید ملاکتان رفتار یا اخلاق او باشد. درست مثل مسئله‌ی پدر و مادر است آنجا هم اسلام همین حرف را میزند. یعنى خدا احترام به والدینی را واجب کرده که معصوم نیستند و حق نداریم با این ذهنیت پیش برویم که اگر آنها خوب بودند پس به آنها احترام میگذاریم اصلاً اسلام این را قبول ندارد. ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل انگشت خود را بالا گرفتم و گفتم: یک سؤال؛ ما گفتیم انتظار برای آمدن مهمان عزیزتان معنایش این است که شما فضا و محیط خانه را برای تشریف فرمایی او آماده کنید، خب سؤال من این است اگر مهمان شما در محله ای که زندگی میکنید، چند تا دشمن قُلدر و قُلچماق درست و حسابی داشته باشد که تشنه ی خون او باشند با اینکه شما خانه را برای او آماده کرده اید، آیا این کافی است و زمینه برای آمدن او صددرصد مهیا شده است؟ صدای «نه» در کلاس پیچید. گفتم میدانستم جواب شما منفی است. چون با وجود چنین اشرار و آدمهای زورگو و چاقوکش که در ورودی محله حی و حاضر ایستاده اند مهمان شما نمیتواند نزدیک محله شود. همین که چند نفر از این آدمای قالتاق بیایند جاده را ببندند و فضا را با آشوب و عربده کشی و خفتگیری ناامن کنند مسلّماً ورود مهمان شما به محله با مشکل مواجه خواهد شد و چون جان مهمانتان برای شما عزیز است نمیگویید هرجوری است با زور و دعوا، او را میبریم داخل محله. - خب بچه‌ها من از شما سؤال میکنم در این شرایط چه باید کرد؟ با چه نقشه و ترفندی باید مهمان خود را وارد محله کنید؟ یکی از بچه ها گفت: نصف شب که آدمای لات محله رفت و آمدشان کمتر است یا خواب هستند مهمان خود را میبریم. لبخندی زدم و گفتم منظور ما از ورود مهمان به محله، صرف وارد شدن به آنجا نیست چرا که به فرض ورود شبانه و مخفیانه، وقتی خبر آمدن مهمان ما توی محله بپیچد باز همان تهدید سابق باقی است و خطر حمله ی افراد شرور که دشمن سرسخت دفع نخواهد شد. پس مقصود ما از ورود این مهمان به محله، ورودی است که این مهمان بتواند در این محله با کمال آرامش سکونت داشته باشد و بتواند تمام اهدافش را برای پیشرفت محله و اهالی آن پیاده کند. یکی از بچه‌های میز اوّل: گفت حاج آقا من فکر کنم تنها چیزی که میتواند مشکل را حل کند این است که تمام مردم محله از این مهمان حمایت و طرفداری سفت و سختی کنند و این آدمای خرابکار از ترس مردم محله، جرأت هیچ اقدامی را نداشته باشند. بلافاصله با دستم زدم روی میز جلو و با صدای بلند و محکم گفتم احسنت! دانش آموزی که تشویقش کردم سریع گفت: حاج آقا! زهرترک شدم. گفتم: نترس من اینجا هستم. بچه ها زدند زیر خنده. آهنگ خنده ی بچه ها که ملایم شد، گفتم: خوب به این جملات من دقت کنید. جای حسّاس بحث هستیم؛ ببینید بچه ها شما و اعضای خانه شما که منتظر آمدن این مهمان هستید، می دانید که این مهمان چه گوهری است چون با اخلاق زیبای او، اندیشه ی کارآمد او و توانمندیهای استثنایی او آشنا هستید و به خاطر همین خوبیها و استعدادهای فوق العاده او دغدغه ی فراوانی دارید تا به محله ی شما بیاید و زندگی اهالی محله را از همه جهت متحول کند. - خب حالا دقت کنید؛ فضای خانه‌ی شما برای آمدن او آمادگی خوبی دارد، اما فضای محله فاقد این اقبال و پذیرا بودن است. فرمول آمدن مهمان شما برای سکونت در این محله این است که بروید بر روی و و جو محله کار کنید تا همرنگ و همسوی فضای خانه‌ی خودتان شود؛ یعنی کار را به جایی برسانید که همه‌ی محله یک دست و یکدل، خواهان و طالب واقعی مهمان شما شوند. یکی از کارهایی که به شما برای ایجاد این فضا کمک میکند تا مسیر ورود مهمان شما آسان شود این است که در محله ی خود، مهمانتان را معرفی کنید و بهترین راه معرفی او این است که شما و اعضای خانواده تان باید در رفتار و گفتار و سبک زندگی خود عملاً مبلغ و مروّج مهمانتان باشید. باید زیباییهای اخلاقی این فرد در شما نمایان باشد. باید سبک زندگی شما به گونه ای باشد که اهل محل ببینند شما با این سبک زندگی خیلی موفق هستید و طوری زندگی کنید که خانواده ی شما در محله اسوه و الگوی مناسب شناخته شود. اهالی محله، خودبه خود شیفته ی چنین منش و سبک زندگی ای میشوند. از طرفی باید در محله با انواع و اقسام ابزار تبلیغات و رسانه، اهالی محل را با افکار و برنامه‌های نجات بخش این مهمان عزیز آشنا کنیم. ببینید ما در واقع، فضا و هوای محله را پذیرای افکار مهمان خود کرده و و کاری کردیم که رایحه خوش نیکیها رفتارهای زیبا در فضای محله پخش شود تا اهالی محله از حیات طیبه و معنویات لذت ببرند. در چنین وضعیتی وقتی اعلام میشود مهمان ما در راه است تمام کوچه ها و خیابانها آذین بندی میشود نیروهای مبارز، سلاح به دست جای جای محله را پر میکنند تا مهمان ما در امان بماند. مردم از هر طرف برای استقبال این مهمان عزیز سرازیر میشوند کوچه و خیابان غُلغُله‌ی جمعیت میشود. خب به نظر شما آیا دیگر جایی برای جولان دادن خرمگسها باقی میماند؟ این فضا بر دل دشمنان لرزه می‌اندازد. خب بچه‌های عزیز الان وقت آن است تا تنور داغ است، هدف انقلاب و آرمان بزرگ انقلاب را بیان کنم ... ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل ... اصل مطلب این است؛ خوب دقت کنید! فرض ما این است که خانواده شما در این محله که منتظر مهمان بود، همان کشور ایران است و اهالی محله نیز مردم جهان و کشورهای دیگر هستند و به فضاسازی ای که شما در خانه انجام دادید، تعبیر به «جامعه سازی میکنیم و به کارها و اقداماتی که برای فضاسازی محله آماده کردن آن برای استقبال از مهمان خود انجام دادید تمدن سازی میگوییم؛ یعنی یک حیات طیبه یک فضای معنوی و عدالت خواه، یک جوی که در آن آزادی ،استقلال ،عزّت عقلانیت و برادری طلب میشود، ایجاد کردیم؛ یعنی یک فضایی در این محله درست کردیم که اهالی محله میتوانند در این فضا رشد معنوی و مادی کنند و محور این تمدن سازی، خانه و خانواده ی شما بود. - تمدن سازی یعنی این که مدینه به مدینه شهر به شهر، کشور به کشور، بلاد به ،بلاد شعارهای اسلامی افکار و عقاید اسلامی و گفتمان خود را تزریق کرده و علاوه بر جامعه‌ی خود دنیا را نیز اسلامی کنیم. درست مثل شیشه‌ی عطری که در آن را باز میکنیم و رایحه ی حیات بخش آن را به مشام جهانیان میرسانیم و اینگونه مردم دنیا را از اسلام تأثیر پذیر کنیم. - بچه ها الان میتوانیم بگوییم که هدف انقلاب ما و آرمان بزرگش ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی «ارواحنا فداه است. در واقع تمام فعالیتهای نظام و انقلاب ما باید نقش زمینه سازی ظهور را داشته باشد که مهمترین و اساسی ترین این اقدامات، ایجاد تمدن نوین اسلامی است تنها مسیر ظهور همین است. حتماً علتش را در مثالی که توضیح دادم متوجه شده اید؛ اگر اهالی محل، همراه همفکر و حامی شما نشوند اگر آنها عدالتخواه و متحد با شما نشوند، به هیچ وجه مهمان شما نمیتواند وارد محله شود. البته معنای این تمدن سازی کشورگشایی نیست لازم نیست ما برویم در نقاط دیگر جهان نظام اسلامی بسازیم؛ بلکه منظور این است که حرف جدید و نو و پیامی تازه به مردم جهان برسانیم که درک کنند و تدریجاً در میان جوامع آنها رشد کند. نوین بودن تمدن اسلامی هم به این معناست که ما باید با توجه به ذائقه و نیازهای روز جوامع و در قالب مسائل نوین و جدید، با ابتکار و خلاقیت، با رسانه‌های مدرن، هنر، سینما، بهبود روابط بین الملل، صدور احکام فقهی مناسب با نیازهای جدید بشری و تکنولوژی روز و البته تکیه بر مبانی دینی دامنه ی تمدن اسلامی را بسط و گسترش دهیم و همه ی اینها بستری شود برای تشریف فرمایی مهدی موعود. - خب به نظرم خوب است ابتدا این مطلب ناب را در ادامه ی مطالب گذشته بنویسیم تا دوباره به حرکت خود ادامه بدهیم. سمت تابلوی کلاس راهی شدم و نوشتم: مطلب دوازدهم: هدف انقلاب اسلامی ایران ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای ظهور است. رو کردم به بچه‌ها ماژیک را روی میز گذاشتم در همین فاصله یکی از بچه‌هایی که جلسه اوّل تیکه‌های آبداری نثار نظام می کرد، گفت: حاج آقا يعنى ما الان با این اوضاع بلبشویی که در مملکت خود میبینیم، این تمدن را ایجاد کرده ایم؟ همین طور که به چهره اش نگاه میکردم دستی به محاسن خود کشیدم. تبسم ریزی کردم و با تکان دادن سر نشان دادم که دلم پیش اوست و دارم به حرفهایش خوب گوش میدهم او باز گفت: این وضعی که ما الان توی زندگی مسئولین داریم میبینیم یا این همه فسادی که در جامعه ی ما هست، کجایش تمدن اسلامی است؟ اصلاً کشور ما مگر اسلامی نیست؟ مگر نمیگوییم جمهوری اسلامی هستیم؟ خداییش این اوضاعی که ما شاهد آن هستیم با اسلامی بودن جور در می آید؟ چه فرقی دارد با زمان شاه؟ میگویند آن موقع فساد و دزدی و اختلاس بوده، خب الان ما داریم همین چیزها را میبینیم چهل سال از انقلاب گذشته و این زمان کمی نیست. یکی دیگر از بچه ها گفت حاج آقا حق بدید که نسل ما نگاهش به انقلاب، خیلی مثبت نباشد چون مدام داریم اختلاس و فساد میبینیم. من به شخصه وقتی میگویند نظام ما اسلامی است، توی کَتَم نمیرود. او همین جور که داشت به انقلاب و نظام و مسئولین انتقاد میکرد بچه ها ساکت بودند و جیکّشون در نمی آمد حرفهایش که تمام شد، همه منتظر بودند ببینند من چه حرکتی میزنم؟ از نگاه ها مشخص بود که دو طیف منتظر جواب من بودند؛ یک گروه آنهایی بودند که قیافه شان داد میزد انقلابی‌اند و از چشمشان میشد فهمید که در دلشان دارند ملتمسانه از من میخواهند که یالا حاج آقا جواب این حرف‌های بی اساس را بده و یک عده نیز کسانی بودند که موقع صحبت‌های دوستشان سرشان را به نشانه‌ی تأیید تکان میدادند و انگار همکلاسی شان داشت حرف دلشان را میزد، تعداد بسیار کمی هم از نوع نگاهشان پیدا بود دارد قند توی دلشان آب می‌شود چون یکی دارد به انقلاب و نظام بد و بیراه میگوید... ادامه دارد...🍃🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل مواجه شدن با چنین حرفهایی برای من تازگی نداشت. بارها در جاهای مختلف این حرفها را شنیده بودم و همیشه برای خودم در اینگونه فضاها وظیفه‌ای تعریف کرده ام به خودم تلنگر میزنم و با خود میگویم: حواست باشد طرف مقابلت یک جوان پاک طینت و با فطرت الهی است. اگر حرف تند و تیزی میزند نباید در دلت باعث کوچکترین دشمنی و کینه شود تو باید با تأسی از پیامبر مهربانیها سعه ی صدر خود را بالا ببری و بدون تعصب و با منطق و دلسوزی حرف خدا و اهل بیت ع را مانند بذری در قلب آماده‌ی این جوانها بکاری، بقیّه اش دست تو نیست. مسئولیت تو فقط ابلاغ مشفقانه و مهربانانه است. کلاس، آماده عکس العمل من بود نگاهها تیز شده بود. همان طور که آرام قدم میزدم شمرده شمرده گفتم من از دانش آموزی که با جرأت و شجاعت سؤال و انتقادی مربوط به بحث میکند خیلی خوشم میآید. آفرین به شما که به موقع حرف دلت را در قالب سؤال و نقد مطرح کردی. نگاهی همراه با لبخند به این دانش‌آموز کردم و پرسیدم: اسم شما چیه؟ گفت: حمید. گفتم: حمید آقای عزیز از ذهن امثال شما استقبال خوبی میکنم. چون سؤال به جا میپرسید و باعث غنی شدن و کامل شدن بحث میشوید. البته منتظر چنین سؤالات و نقدهایی بودم و معلوم است که بحث را خوب گوش میدهید. - بچه ها سؤال حمید ،آقا سؤال خیلی از جوانهای ماست. در واقع، آقا حمید یک بسته از سؤال و شبهه مطرح کرد که باید یک به یک به آنها جواب بدهیم، منتها همین طور که تا الان پله پله و گام به گام بحث را پیش بردیم اکنون نیز باید با حوصله و مستدلّ مرحله به مرحله سؤالات آقا حمید را حلاجی کرده و پنبه اش را بزنیم. - خب محکم بشینید که میخواهیم حرکت کنیم. فقط قبل از حرکت برای سلامتی حمید آقا یک صلوات آرام بفرستید. بی هوا بعد از صلوات بچه ها نگاهم به حمید افتاد. از چشمانش میشد فهمید که با این تکریمی که از او شد خیلی به وجد آمده و چهره ی متعصب و مخالف بودنش را تعدیل کرده بود انگار آماده بود تا منصفانه به جوابهای من گوش دهد. ببینید بچه ها برای رسیدن به هر هدف و آرمانی در زندگی خود حتماً باید مراحل و گامهایی را طی کنیم تا به قله ی مد نظر برسیم. مثلاً فرض کنید شما یک زمین چند هزار هکتاری دارید که عده ای بدون اجازه ی شما دارند داخل آن ساخت و ساز یا کشاورزی میکنند. هدف شما نیز این است که در این زمین شهرک مسکونی یا صنعتی بزرگ بسازید. خب، همه ی ما میدانیم اوّلاً باید گام به گام برای رسیدن به این هدف، پیش برویم. یعنی روال عادی این کار این است که هر اقدامی در این پروژه، به وقت خودش باید انجام گیرد و نمیشود یکدفعه و یکجا همه ی کارها را پیش برد. ترتیب انجام کارها یک قانون فراگیر است. ثانیاً هر گام و مرحله، محدوده ی زمانی مشخص و طبیعی را به خود اختصاص میدهد. مثلاً شما برای ساختن یک واحد مسکونی به فرض یک سال باید زمان داشته باشید تا آن را بسازید. پس نمیتوانیم توقع داشته باشیم در عرض یک ماه یا بیست روز ساخته شود. - خب، من از شما سؤال میکنم اگر بخواهیم چنین شهرکی بسازیم اولاً چه مراحلی را باید طی کنیم و در ثانی حدوداً چقدر زمان لازم داریم تا به این هدف برسیم؟ بچه ها شروع کردند به پاسخ دادن یکی گفت اوّل باید این آدمهایی که زمین ما را غصب کردند، بیرون بیاندازیم. یکی گفت: برای ساخت شهرک مجوّز شهرداری لازم است. گفتم: احسنت و در تأیید کلامش گفتم و شاید همین مجوز را ماه ها یا یکی دو سال طول بکشد به شما بدهند. دیگری گفت نقشه مهندسی هم نیاز داریم. یکی دیگر از بچه ها گفت حاج آقا سرمایه و پول، اصل کار است و تا اسکناس نباشد کاری نمی شود کرد. از ته کلاس یک نفر گفت اوّل باید زمین را برای ساخت شهرک مسکونی هموار کنیم. ماژیک به دست رفتم پای تخته و شروع کردم به نوشتن: هدف: ساخت شهرک مسکونی مراحل رسیدن به هدف ۱_ رفع موانع مثل آزاد سازی زمین از دست غاصبان ۲- اخذ مجوز شهرداری ۳_ تأمین سرمایه و بودجه مثل گرفتن تسهیلات از بانک ۴- تخصیص بودجه و سرمایه برای هر مرحله ۵- نقشه مهندسی۶- مصالح ساختمانی و نیروی انسانی ساخت و ساز ۸- اخذ مجوز انشعابات آب، برق، گاز و تلفن ۹ - فروش سهام و به مزایده گذاشتن منازل مسکونی و تجاری ١٠- سیستم مدیریت شهری و خدمات رسانی عمومی در شهرک مثل شهرداری ،ادارات درمانگاه ،بیمارستان ،فروشگاه، مسجد، مدرسه، دانشگاه راهنمایی رانندگی فضای ورزشی و تفریحی و غیره ببینید بچه‌ها این یک مثال ساده و قابل فهم برای همه ی شماست. اگر به این مثال دقت کنید میبینید که برای اتمام ساخت این شهرک شاید ۵ سال یا ۱۰ سال زمان نیاز داشته باشیم. پس اگر مثلاً در مرحله طراحی نقشه مهندسی هستیم نمیتوانیم توقع داشته باشیم که چرا تا الان شهرک ساخته نشده است چون سیر طبیعی و زمان لازم برای ساخته شدن شهرک همین است. ادامه دارد ...🌱 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل ... چون هنوز رفتار و منش کارگزاران مدیران و مسئولین ما صددرصد با ارزشهای اسلامی و قرآنی انطباق کامل ندارد. یکی از بچه ها که میزش نزدیک من بود با حالت اعتراض گفت: حاج آقا، مردم خودشان باید رعایت کنند و جامعه را اسلامی کنند. چه ربطی به مسئولین دارد؟ سرم را به سمتش چرخاندم یک گام به طرف میزش برداشتم و گفتم: آفرین! به نکته‌ی خوبی اشاره کردی بله درست است. مردم باید خیلی از مسائل را بدون این که نگاهشان به مدیران و کارگزاران باشد، خودشان مراعات کنند؛ مثل نماز خواندن و روزه گرفتن که ربطی به مسئولین کشور ندارد و اگر بدانم که تکلیف من خواندن نماز است باید نمازم را ادا کنم، حتی اگر حاکمان و مسئولین کشورم مسلمان نباشند. اما بچه‌ها اینجا یک نکته ی بسیار دقیق و ظریف است که نباید از آن غافل شویم. ببینید عزیزان، وقتی ما میگوییم دولت ما، یعنی مسئولین ما باید اسلامی باشند، دو رکن اساسی را باید برایش در نظر بگیریم؛ یکی اینکه تفکر، اخلاق و رفتار و منش کارگزاران باید با ارزشهای اسلامی منطبق باشد که توضیح خواهم داد و رکن بعدی این است که علاوه بر ویژگیهای کارگزاران، روشها و ساختارهای اداره‌ی کشور نیز باید اسلامی باشد. یک مثال ساده میزنم تا برایتان خوب جا بیفتد؛ مدرسه ای را که مدیر، ناظم معلم و معاون پرورشی دارد تصور کنید اگر این مدرسه بخواهد اسلامی باشد باید دو رکن داشته باشد؛ یکی این که مدیر و بقیه‌ی مسئولین و معلمان باید مسلمان واقعی باشند؛ رفتار و منش آنها باید اسلامی باشد؛ یعنی دیندار و اخلاق مدار باشند؛ مثلاً اهل نماز و واجبات شرعی باشند؛ علنی جلوی دانش آموز گناه نکنند؛ خوش برخورد و مهربان و دلسوز باشند؛ ساده زیست، اهل گذشت و خوش زبان باشند؛ به دانش آموز احترام بگذارند و او را تکریم کنند ،خب تصوّر کنید اگر همه ی مسئولین مدرسه اینگونه باشند یقیناً فضا و جوی که از دینداری و اخلاق اسلامی آنها در مدرسه ایجاد میشود تأثیر زیادی در تدیّن و رفتار اسلامی دانش آموزان خواهد داشت بنده به عنوان مبلغ دینی در مدرسه‌های زیادی رفت و آمد دارم با چشم خودم دارم میبینم وقتی کادر یک مدرسه در این قضیه ای که گفتم یک دست‌تر و هماهنگ تر باشند، دانش آموزان آن مدرسه نیز یک سروگردن نسبت به بچه‌های مدارس دیگر از لحاظ ادب و دینداری جلوتر هستند و این به طور واضح در رفتار و ظاهر آنها مشهود است. حالا برعکس اگر فرض کنید کادر مدرسه از مدیر گرفته تا خدمتکار، همگی نسبت به دین و اخلاق اسلامی و احکام شرعی مقید نباشند، خب به ضرس قاطع دانش آموزان این مدرسه در این فضا، رشد دینی و اخلاقی نخواهند داشت؛ درست مثل این میماند که شما وقتی در فضای یک هیئت مذهبی و اهل مسجد قرار میگیرید و با اتوبوس راهی زیارت کربلا می شوید، اصل این فضا و شرایط روحیه‌ی شما را متناسب با همان جو، تغییر میدهد این یک قانون است که روحیه و حال، در تصمیم گیری ها، رفتارها و عکس‌العمل‌های ما مؤثر است مثلاً اگر شما در هیئت عزاداری برای امام حسین عالم سینه زدید، اشک ریختید دعا کردید حال و روحیه‌ی خوبی پیدا خواهید کرد. حال اگر موقع بیرون آمدن از هیئت، مادرتان به شما زنگ بزند و بگوید در مسیر برگشت نان بخرید، تقریباً بدون گارد و با پذیرفتن حرف مادرتان می روید توی صف نانوایی و اگر هم یک ربع، بیست دقیقه معطل میشوید ولی باز نان را بدون ناراحتی و غر زدن میخرید و می‌آیید منزل. امّا اگر شما توی کوچه با بعضی از دوستانتان دعوا کرده باشید و اعصابتان خُرد باشد و همان لحظه که اعصابتان خط خطی است مادرتان زنگ بزند و بخواهد شما از سر راهتان نان بخرید، شما به خاطر حال و روحیه ای که دارید دل و دماغ نان خریدن ندارید. حالا ممکن است بروید نان را هم بخرید اما ممکن است پشت گوشی هی چک و چانه بزنید بگویید: مامان میشود الان نخرم؟ حال ندارم بالاخره یک جوری میخواهید از زیرش در بروید و حتی ممکن است به خاطر هیجان و عصبانیتی که دارید، ناخودآگاه به مادرتان بی احترامی کنید پس ببینید بچه ها، حال و روحیه واقعاً در رفتار و عکس العمل ما نقش دارد. - خب برگردیم به مثال خودمان آن مدرسه ای که مسئولینش با دینداری و اخلاق دارند مدرسه را اداره میکنند و معلمهایی دارد که با اخلاقشان باعث ایجاد حال خوش و روحیه‌ی خوب در دانش آموز می شوند به طور قطع چنین دانش آموزی در این فضا آرامش و نشاط بیشتری دارد و همین باعث میشود تا رفتارهای دانش‌آموزان در جهت دینداری و اخلاق مداری شکل بگیرد درست مثل فضای داخل خانه؛ اگر والدین در خانه، متدیّن و نمازخوان باشند معمولاً فرزند نیز نمازخوان میشود. پس فضایی که در آن مردم دارند زندگی میکنند مثل هواست. اگر هوا تمیز و سالم باشد راحت نفس میکشیم و اگر آلوده باشد نفس کشیدن سخت می شود. ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل خب بچه ها مثالهایی را که زدم شما با مقیاس وسیع تر برای یک گروه و جمع بزرگی مثل شهر و کشور و جامعه تصوّر کنید. یقیناً تفکر دینداری و اخلاق اسلامی مدیران و مسئولین و سبک زندگی آنها ناخودآگاه بر روان جامعه و مردم اثر میگذارد. لذا در روایت داریم: «النّاسُ عَلى دينِ مُلوكِهِم»؛ یعنی مردم یک جامعه طبق دین مسئولین خود زندگی میکنند. حالا گاه با اختیار خود مسیر غلط را انتخاب میکنند؛ مثلاً با این توجیه نادرست میگویند وقتی مسئول ما دزدی میکند پس ما هم میتوانیم دزدی کنیم مثل فرزندی که میگوید چون پدرم سیگار میکشد، پس من هم مجاز هستم سیگار بکشم. و گاه مردم یک جامعه با اجبار، کار غیرقانونی یا خلاف شرع را مرتکب میشوند و یا یک کار نیک و خوب را ترک میکنند مثل راننده‌ی اتوبوسی که به هیچ وجه در جاده توقف نمیکند تا شما نماز بخوانید یا مثلاً وقتی صنف خیاطان، مدل غربی را طراحی میکند و در سطح شهر و بازار توزیع میشود شما مجبورید همین مدل را بخرید و بپوشید یا وقتی صدا و سیما فیلم و پیامهای بازرگانی مروّج سبک زندگی غربی پخش میکند، شما ناچارید یک جاهایی با ذائقه ای که صدا وسیما در اهل خانه ایجاد کرده، پیش بروید. البته اینجا باید کوتاه عرض کنم که متأسفانه تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران زیانهای بی‌جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملت ما زده است. یکی از ترفندهای دشمن این است که سبک زندگی مسئول ما را غربی میکند تا سبک زندگی مردم نیز تحت تأثیر آن، تغییر کند. آن دوستتان که گفت درست شدن جامعه اسلامی چه ربطی به مسئولین دارد این حرف درستی نیست تأثیر اجباری افکار و نگرش غلط مسئولین برمردم جامعه واقعیتی انکار ناپذیر است سعدی در باب اول گلستان میگوید: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ - شما فرض کنید در بحث استقلال و آزادی که دو ارزش اسلامی هستند برخی مسئولین ما با فکر غلط و کج اندیشی و بد اندیشی خود نسبت به این دو ارزش، جامعه را به سمتی هدایت میکنند که با آرمانهای انقلاب زاویه دارد این ثمر شجره طیبه‌ی انقلاب را با تأویل و توجیه‌های ساده لوحانه و بعضاً مغرضانه نمیتوان در معرض خطر قرار داد. به این معنا که «استقلال» نباید به معنای زندانی کردن سیاست و اقتصاد کشور در میان مرزهای خود و آزادی نباید در تقابل با اخلاق و قانون و ارزشهای الهی و حقوق عمومی تعریف شود؛ که اگر مسئول تصمیم ساز ما چنین اندیشه‌ی غلطی داشته باشد نتیجه‌اش این میشود که در بحث استقلال بجای این که به ظرفیتهای درون کشور توجه کند به فکر مذاکره با دشمن و آمریکا است تا ثابت کند که ما سیاست و اقتصاد خود را در میان مرزهای خود زندانی نکرده ایم و افتخار هم میکند که با دنیا در ارتباط است در حالی که این مسئول چون اندیشه اش اسلامی نیست با مذاکره‌ی با دشمن راه نفوذ و ضربه زدن بدخواهان نظام به جامعه اسلامی را باز کرده است و یا در بحث آزادی باعث ایجاد یک ولنگاری فرهنگی در جامعه میشود و گاه مشاهده میکنیم برخی از مسئولین غرب گرای ما در انتخابات از این شعار دینی یعنی آزادی، سوء استفاده کرده و طوری از آزادی میگویند که از آن برداشت ولنگاری میشود. مثال دیگری برایتان میزنم تا تمام ابعاد این قضیه به خوبی برایتان روشن شود. اگر مسئولین ما مانور اشرافی‌گری داشته باشند، قهراً این کار، تعلیم دهنده‌ی اشرافی گری در جامعه خواهد بود یعنی هم زیردستهای خود و هم آحاد مردم به این کار تشویق میشوند. زمانی که ولید بن عبدالملک خلیفه شده بود، چون خیلی اهل جمع کردن ثروت و جواهرات و اشیاء قیمتی بود مردم کوچه و بازار وقتی به همدیگر میرسیدند مکالماتشان از این قبیل بود: آقا! فلان لباس را آوردند، شما خریدید؟ آقا فلان نِگین را فلان کس آورده، شما خریدید؟ یعنی مردم همه‌اش راجع به خرید و فروش وسایل و اشیاء زینتی و امثال اینها حرف میزدند بعد از ولید، سلیمان بن عبدالملک خلیفه شد. او اهل ساختمان سازی بود و به کاخ سازی و ساختمان سازی خیلی عشق می‌ورزید. مردم حتی وقتی برای نماز به مسجد میآمدند یکی میگفت: آقا شما کار ساختمانی منزلتان را تمام کردید؟ دیگری میگفت آقا! شما فلان خانه یا زمین را خریدید؟ دیگری میگفت آقا شما آن دو اتاق را اضافه کردید؟ حرف هایشان همه از این قبیل بود بعد از این دو نفر، عمر بن عبدالعزیز آمد. او اهل عبادت بود مردم کوچه و بازار وقتی به هم میرسیدند، یکی میگفت: آقا راستی شما دیروز دعای ماه رجب را خواندید؟ دیگری میگفت: آن دو رکعت نماز را خواندید؟ پس ببینید تفکر و رفتار مسئولین و سبک زندگی آنها تاثیر گذار بر سبک زندگی مردم و افکار آنهاست. ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب دکل خب بچه‌ها رشته‌ی بحث را گم نکنیم این رکن اوّل بود. چه داشتیم میگفتیم؟ داشتیم میگفتیم اگر یک مدرسه بخواهد اسلامی باشد باید دو رکن داشته باشد یکی این بود که مسئولین و کادر مدسه باید تفکر، رفتار و منش آنها اسلامی باشد که توضیح کامل دادیم پس دولت اسلامی هم یک رکنش این است که مدیرانش باید رفتار، منش و تفکر آنها رنگ و بوی اسلامی و قرآنی داشته باشد. اما همین مدرسه برای این که اسلامی باشد به رکن دومی هم نیاز دارد. رکن دوم این است که علاوه بر اسلامی بودن رفتار و تفکر مسئولان مدرسه باید روشها و ساختارهای اداره‌ی مدرسه نیز اسلامی باشد. خب، این قسمت را باید توضیح بدهم تا دوریالی‌تان خوب بیفتد. ببینید بچه‌ها، همین مثال مدرسه را دقت کنید اگر رکن اوّل وجود داشته باشد یعنی مدیر و مسئولان مدرسه رفتارشان اسلامی باشد اما روش اداره‌ی مدرسه یا ساختار اداره‌ی مدرسه اسلامی نباشد باز یک جای کار می‌لنگد و این مدرسه نمیتواند کاملاً اسلامی شود مثلاً فرض کنید معلم زبان انگلیسی شما یک معلم بسیار متدیّن و مؤمن است بسیار خوش برخورد و نرم زبان است، منتها میبینیم همین معلمی که واقعاً رفتارهایش اسلامی است به خاطر ساختار غیر اسلامی آموزش و پرورش، به ناچار خروجی آموزش او غیر اسلامی میشود مثلاً محتوای داستانهای کتابی که باید برای شما تدریس کند ترویج و تبلیغ سبک زندگی غربی باشد یا محتوای کتاب، غیر مستقیم نکات مستهجن و غیراخلاقی را عادی سازی کند. یعنی فضای برخی داستانهای کتاب مربوط به آداب، رسوم و فرهنگ غیر اسلامی و غربی باشد و این یک مانعی برای اسلامی شدن مدرسه میشود. در واقع رفتار معلّم یا مدیر مدرسه اسلامی است اما همین معلم یا مدیر مجبور است در یک ساختار غیر اسلامی و سکولار مدیریت و تدریس کند. درست مثل این است که برای نوشیدن آب گوارا و تمیز از ظرف آلوده استفاده کنیم و این تضاد موجود بین نیروی اسلامگرا و الگوهای سکولار، کار تربیت و مدیریت اسلامی را خراب میکند. خب شما همین تضاد را در سطح کلان و جامعه ی اسلامی تصوّر کنید یقیناً مشکلات بزرگی را ایجاد خواهد کرد. یکی از این مشکلات حذف نیروهای اسلامگرا در مقطعی از انقلاب خواهد مثلاً بود. ممکن است در یک دولت مدیرانی حاکم شوند که روحیه‌ی غرب گرایی دارند و باعث راه یابی و نفوذ ساختارها و الگوهای سکولار در سطوح مختلف جامعه شوند مثال بارز آن سند ۲۰۳۰ است که جریانی از مدیران سکولار آن را به عنوان الگوی آموزش در مراکز آموزشی و به شکل ظاهراً قانونی و البته خاموش به خورد نظام آموزشی ما میدهند که یقیناً معلم و مدیرانی که رفتار و منش آنها اسلامی است، در تضاد با این الگوی غیر اسلامی طرد یا حذف میشوند چرا که آنها تن به اجرای چنین الگویی نمی دهند و اجرای چنین الگوی خطرناک غربی به دست مدیران غیر اسلامی پیش خواهد رفت و نتیجه این میشود که جامعه ما در بعد مهمی از آن، بدون رکن دوّم یعنی ساختار و روشهای اسلامی به مشکل جدی برمی خورد. - حالا دیدید بچه ها این که دوست شما پرسید «اسلامی بودن جامعه چه ارتباطی با مدیران و مسئولان «دارد کاملاً واضح شد که اتفاقاً مهمترین عامل اسلامی شدن جامعه این است که مدیران و کارگزاران جامعه باید اسلامی باشند؛ یعنی جامعه اسلامی به همان معنایی که گفتیم هر دو رکن را دارا باشد . فراموش نکنیم که چه داشتیم میگفتیم؛ بحث ما این بود که برای رسیدن به هدف اصلی انقلاب که ایجاد تمدن نوین اسلامی است، باید پنج مرحله را طی کنیم که در حال حاضر در مرحله ی سوم آن، یعنی مرحله ی تشکیل دولت اسلامی هستیم این مطلب را نیز با هم بنویسیم: مطلب چهاردهم: در حال حاضر انقلاب ما در مرحله ی سوم، یعنی مرحله‌ی تشکیل دولت اسلامی است که مهمترین نقش را برای تشکیل جامعه‌ی اسلامی دارد. چند دقیقه نشستم روی صندلی دو سه بار برای جلب توجه بچه ها ته ماژیک را زدم روی میز و پرسیدم تا اینجا مشکلی نیست؟ کسی سؤال ندارد؟ وقت این جلسه هم رو به اتمام است. لبخند زنان نگاهی به حمید کردم و گفتم آقا حمید گل شما و تیمتان سؤال ندارید؟ حمید که انگار نمک گیر شده بود لبخند ملیحی زد و گفت: حاج آقا! بحثاتون قشنگه اما سؤال که زیاد داریم. گفتم: اگر در همین قسمت سؤالی هست بپرس! گفت: حاج آقا این مراحل پنجگانه ای که گفتید خیلی برایم جالب بود، اما سؤالم این است؛ الان که بیش از چهل سال از این انقلاب گذشته چرا ما نتوانستیم تمدن اسلامی را ایجاد کنیم؟ نگذاشتم سؤالش را ادامه دهد! گفتم بچه ها یک چیز را میخواهم صادقانه عرض کنم؛ واقعاً آقا حمید ذهن فعّال و پویایی دارد. خدایی مشخص است مطالب را خوب دنبال میکند و بدون تعصب و با روحیه‌ی حق طلبی و حریت سؤال میکند... ادامه دارد ...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• ⚡️@HidajeNoo ⚡️
📙 خوانش کتاب نمی دانم تجربه دارید یا نه؛ گاهی انسان در زندگی شخصی اش به بُعد مادی و دنیایی بیشتر توجه میکند و توجهش به امور معنوی کمرنگ و رقیق می شود و به وضوح احساس میکند که حالش بد است؛ قسی‌القلب شده است خیلی راحت طغیان میکند افسرده و پرخاشگر میشود و حتی احساس پوچی میکند. اینها پیامد و نتیجه‌ی نادیده گرفتن بعد معنوی و روحی ماست. افرادی که خودکشی میکنند به خاطر همین بی توجهی به امور معنوی و تربیت بعد روحی انسان است. خب، همه‌ی اینها را گفتم تا به این نتیجه برسیم که رویکرد انقلاب در آن فضای مادی و مکتبهای مطرح دنیا یک رویکرد نوینی بود که آغاز عصر جدیدی را اعلام میکرد جوهر اصلی در انقلاب رابطه ی دین و دنیاست؛ یعنی همان دین و سیاست و دین و زندگی. حیات طیبه ای هم که قرآن از آن نام میبرد یعنی زندگی گوارایی که احساس کنیم دنیا و آخرت ما بر طبق مصلحت ما پیش میرود. زندگی گوارا فقط دنیا نیست، فقط آخرت هم نیست ملّتهایی که فقط به دنیا چسبیده‌اند و زندگی دنیوی پیشرفته ای دارند، لزوماً زندگی گوارا ندارند انقلاب ما حرفش قرآنی است و میگوید زندگی گوارا زمانی است که رفاه مادی با عدالت معنویت و اخلاق همراه باشد. از آن طرف پرداختن به آخرت تنها نیز حرف اسلام نیست. اسلام نمیگوید من میخواهم زندگی اخروی و بعد از مرگ مردم را آباد کنم، ولی دنیای آنها هرجور شد شد. این منطق اسلام نیست اسلام سخنش این است که زندگی جامعه اسلامی باید از موهبتهای الهی سرشار شود و انسان با استفاده از بهره مندی‌های مادی راه معنویت را گم نکند. اگر دین و دنیا با هم و توأمان در نظر گرفته شود دیگر در جامعه، ظلم و بی عدالتی و تبعیض نمیبینیم جنگ و برادرکشی از بین میرود. ناامنیها به صفر میرسد و انبیاء الهی برای این قضیه و همراه کردن دین و دنیا مجاهدت کردند و جان دادند. انقلاب ایران از ابتدا به دنبال چنین چیزی بوده و هست. لذا کلمه ی «جمهوری» و «اسلامی» همین معنا را تداعی می‌کند. اسم «جمهوری اسلامی» برای کسانی که زمان قبل از انقلاب را درک کرده اند، خیلی معنا دارد و آنها کاملاً این را میفهمند که جمهوریت و اسلامیت یعنی چه. جمهوری یعنی ای مردم ایران شما حق دارید نسبت به همه ی امور کشورتان تصمیم ساز باشید و دخالت کنید؛ یعنی ای مردم! حکومت، شما را حساب میکند و نظام باید نیازها و حقوق شما را ببیند و به رأی و نظر شما احترام بگذارد. جمهوریت؛ یعنی ای مردم تکیه‌ی نظام به شماست و برای رسیدن به اهدافش به شما نیاز جدی دارد؛ یعنی ای ملّت بزرگ! شما دیگر بدون اختیار نیستید شما صاحب اختیار هستید در کدام دوران مثل بعد از انقلاب مردم صاحب رأی و اختیار بوده اند؟ - بچه ها حرف انقلاب و نگاه انقلاب به مردم همین است. حالا اگر یک مسئول خلاف این حرف و خلاف این نگاه عمل میکند، صددرصد او انقلابی نیست از آن طرف «اسلامی بودن یعنی حرکت این نظام و انقلاب در چهارچوب دین خداست. یعنی اسلام و دین خداست که بر نظام ما حکومت میکند نه امیال و هواهای نفسانی. لذا اسلامی بودن معنایش این است که حاکم دینی نگاه میکند به حرف خدا و اهل بیت الله تا ببیند چگونه به مردم خدمت کند. لذا نگاه حاکم دیکتاتور به مردم نگاه ارباب و رعیت است، اما نگاه حاکم دینی این است که خادم و نوکر مردم است. - خب حالا فرض کنید انقلاب ایران وقتی با این نگاه وارد فضای سیاسی دنیا میشود چه کسانی دادشان بلند شده و جیغ میزنند؟ طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند. اما این واکنش ناکام ماند چپ و راست مدرنیته و دو قطب شرق و غرب با ظهور انقلاب ایران غرش کردند و عصبانی شدند. آنها با ظهور انقلاب ایران برای منافع خود احساس خطر میکردند لذا تا میتوانستند برای خفه کردن این صدای جدید، دست و پا زدند شرق و غرب برای از میدان به در کردن ما همه کار کرد؛ هم ما را درگیر جنگ خارجی کرد و هم درگیر جنگ داخلی و منافقین. شما تحمیل جنگ هشت ساله را ببینید کل دنیای استکبار علیه ما بود. از آن طرف درگیر منافقین داخلی شدیم که هر روز شخصیتهای مهم و تأثیرگذار و مردم ما را ترور میکردند. چقدر علیه ما در اوایل انقلاب کارشکنی میشد حتی در تصمیم گیری مردم و انتخابات ما نفوذ میکردند تا مهره‌هایی مثل بازرگان و بنی صدر به عنوان اولین نخست وزیر و رئیس جمهور رأی بیاورند چرا که آنها از لحاظ مبنای فکری، غربگرا و لیبرال بودند و یقیناً با روی کار آمدن آنها در بدنه ی نظام به راحتی میتوانستند نفوذ کنند؛ یعنی دشمن هیچ موقع کنار نمینشیند و همه جا برای زمین زدن انقلاب ما نقشه دارد. ادامه دارد...🍃 •••✾•🌿🌺🌺🌺🌿•✾••• @HidajeNoo💫