سلام. برای رفع بلا و سلامتی رییس جمهور و همراهنشان، قصد قربانی داریم . شماره کارت متعلق به سفره آسمانی است و به نام سید محمدحسین غضنفری.
هر مبلغی که از هم اکنون واریز شود برای این امر هزینه خواهد شد
5041721046034295
#سفره_آسمانی
#دفعبلا
#یاامامرضا🙏🥺
«هیام«
سلام. برای رفع بلا و سلامتی رییس جمهور و همراهنشان، قصد قربانی داریم . شماره کارت متعلق به سفره آسما
هر چقدر هم کم صدقه رو بدیم إن شاالله، توصیه به صدقهی مکرر شده🙏🙏
«هیام«
بسم الله الرحمن الرحیم روزهای دلهره آور سال هشتاد و هشت که فکر میکردم تمام نمیشوند، وقتی که از خانه
این روایت را یکی از شبهای ماه رمضان بعد از جلسهی تفسیر با استاد نوشتم.
باید با اطمینان یک بند دیگر هم به آن اضافه کنم.
باید بگویم از آخرین شب اردیبهشتی که دلهایمان پر از التهاب بود و با سخنانش امید و نور را ریخت به جانمان.
باید برای سلامتی این مرد، صدقه بدهم.
«هیام«
فصل انتخابات اولِ چلچلیِ باغِ رودهن بود
بسم الله الرحمن الرحیم
.
توت سیاههای باغچهی رودهن دیرتر از جاهای دیگر سنگین میشود و به اشاره ای میریزد ، بوتههای یاسِ توی حیاط تازه آخر اردیبهشت گل میدهد و عطرش میرقصد توی فضا.
گل سرخ های دور حوض، برای باز شدن و به رخ کشیدن جذابیتشان و زود پژمرده شدن، عجله ای ندارند و شکوفههای گیلاس از هیچ کدامِ اینها کم نمیآورند.
فصل انتخابات اول چلچلیِ باغِ رودهن بود.
ظهرِ روز رایگیری با همان انگشتهای جوهریمان رفتیم باغ.
شناسنامهی مامان زهرا گم شده بود، خانه را زیر و رو کرده بود، جاهایی را که هیچ ربطی به شناسنامه نداشت را هم گشته بود. حتی توی فرِ گاز پنج شعله را.
نبود. غیب شده بود انگار.
ما داشتیم راجع به میزان پخت جوجه ها روی ذغال حرف میزدیم، مامان زهرا اما انگار کنارمان نباشد.
مدام اخبار انتخابات را چک میکرد.
دل توی دلش نبود، حالش خوش نبود، میگفت رای ندهم آرام نمیشوم.
دلداریاش دادم که الاعمال بالنیات...میگفتم، غصه نخور مامان جان مشارکت خوب بوده .
اما ول کن ماجرا نبود.
اینکه چرا شناسنامه توی قفسهی بالاییِ کابینت آشپزخانهی باغچهی رودهن پیدا شد، روایتی جدا میطلبد، اما اینکه اتفاقی چشمهای نگران مامان زهرا شناسنامه را دید را باید امروز بگویم.
ساعت از ده گذشته بود، خبرها زیرنویس میشد که ساعت رایگیری تمدید شده.
جمعه شب ها، جادهی آبعلی به تهران تا ساعت یازده شب قفل است، قفلِ قفل...
مامان را توی ماشین نشاندیم، من تند تند صلوات میفرستادم، والعصر میخواندم که راه باز شود که به یک آبادی برسیم جایی که صندوقی باشد تا مامان زهرا رای بدهد.
سر پیچها از شدت سرعت دلم هری میریخت، ابتدای جاده قبل از ورود به تهران یک مسجد دیدیم ، درهایش باز بود و شلوغ.
مامان زهرا فاصلهی بین ماشین تا مسجد را پرواز کرد انگار. دنبالش دویدم پشت سرمان در را بستند.
نفر آخر بودیم، ساعت دوازده و نیم شب، انگشتانش را که توی استمپ سورمه ای زد دلش آرام شد.
ولو شد روی صندلی فلزیِ توی حوزهی انتخاباتی.
کاغذ کوچکی که جای یک اسم داشت را داد دستم ، گفت بنویس مادر جان ، بنویس.
پرسیدم چی بنویسم؟ گفت: همین سیدی که مردم دوسش دارن.
برایش نوشتم، روی کاغذی که فقط جای یک اسم بود: سید ابراهیم رییسی.
دیشب که خبر را شنید با چادر نمازش آمد بالا، خانهی ما.
در را که باز کردم هق هق امانش نداد.
زبان گرفت، از داغ امام و بهشتی و رجایی گفت، میزد روی پایش و میگفت تا کی این مصیبتها را تحمل کنیم.
بعد همانطوری که پلکهایش را روی هم فشار میداد تا اشک جلوی دیدش را نگیرد گفت: خدارو شکر بهش رای دادم، چقدر خوشحالم، خدایا شکرت...
به ترس و دلهرهی نرسیدن به صندوق رأیِ آن شب فکر کردم، به لحظه ای که توی دلم سر همان پیچ های خطرناک میگفتم ، کاش ارزشش را داشته باشد این هول و ولای ما برای رای دادن.
دلِ خوشی از قبلی ها نداشتیم، قلبمان نا آرام بود.
.
من اگر آن سال به آقای رییسی رای نمیدادم، امروز سرم پایین بود، پایین بود و پشیمان.
حالا اما با افتخار سرم را بالا میگیرم و میدانم بهترین انتخاب را کرده ایم، مردی که توی میدان شهید شود و پشت میز نشستن در مرامش نباشد به یقین برترین انتخاب است.
من خدا را برای تمام آن لحظات برای رسیدن لحظه آخری به آن مسجد، برای جوهری شدن انگشت سبابهی مامان زهرا، و حتی برای پیامک سرعت غیر مجازِ آن شب شکر میکنم.
.
#الحمدلله_کما_هو_اهله
#شهید_جمهور
#آیت_الله_سید_ابراهیم_رییسی
.
@hiyaam
کو آن که، در این خاک سفر کرده ندارد
سخت است فراق تو برای همه ی ما
تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همه ی ما
ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما
ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ی ما
.
تو میروی به سلامت سلام ما برسان😭😭🖤🖤
.
#ما_ملت_شهادتیم
@hiyaam
«هیام«
من عاشق سفر کردنم
بسم الله الرحمن الرحیم
.
من عاشق سفر کردنم، سفر به هر کجا و هر چند روز.
از اینهایی که اگر صبح بگویی، برای عصر بار سفر ببند ، عصر نشده چمدان به دست جلو در ایستاده است، از آن لحظه آخریهای ریلکس که دوساعت مانده به حرکت قطار تازه ماشین لباسشویی روشن میکند، از این آدمهای راحت بگیرِ غیرِ وسواسی، از همین ها که میگویند باید از سفر لذت برد، از همان لحظهی قبل رفتن و مسیر گرفته تا تمام روزهای خود سفر. استرس قبل از رفتن و خستگی توی راه را نمیفهمم.
چند سالیست برنامهی سفر های بهار و تابستان را که میچینم، فیلبند را توی لیست قرار میدهم که حتما برویم.
جایی که شنیده بودم عین بهشت است.
زیبا و چشم نواز...
چقدر عکسهای دلفریب دیده بودم از آنجا.
یک جنگل بی انتها با مِهی غلیظ انگار که وسط ابرهایی.
یک سال، دکتر استراحت مطلق داد، سال بعدش کرونا بیخ خرمان را گرفت و بعدترش دخترک تازه واکسن زده بود.
یک بار پولمان دیگر تمام میشد و سال بعد، همسفرهایمان، جا میزدند.
این فیلبند رفتن ما هیچ وقت اتفاق نیفتاد...
اردیبهشت و خرداد و تیر را انتخاب کرده بودم برای رفتن به وسطِ ابرها و دل جنگل.
سیام اردیبهشت هزار و چهارصد و سه شد و ما پایمان به فیلبند نرسید.
مامان انسی میگوید: هر چیزی رو اگه به وقتش و زود انجام ندید آفت میخوره.
هر بار که میخواستیم جایی برویم، چیزی بخریم، مراسمی اجرا کنیم، میگفت: زودتر انجامش بدید مامان جان، نذارید آفت بخوره.
فیلبند رفتنمان آفت خورد.
آنقدر نرفتیم که مِه غلیظ و جنگل و.... برایم دیگر زیبا نیست.
دیگر دوستشان ندارم.
کاش نمیگذاشتیم، رفتنمان آفت بخورد، کاش به موقع میرفتیم و این به موقع رفتنها چقدر خوبند...
آخ....
یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است....
.
#سخت_است_فراقِ_تو_برای_همهی_ما
.
@hiyaam
میگه: پنجشنبه ها ساعت یک و بیست کم بود؟ که یکشنبه ها ساعت حوالی چهارده هم بهش اضافه شده؟
میگم: چقدر خوب گفتی...
.
هفت روز گذشت آقا سید، از سیل صلوات راه انداختنامون، از امن یجیب های با بغضمون، از التماس کردنامون بعد از نماز صبح...
هفت روز گذشت و چه عزتی برامون خریدی...
با رفتنت، با سوختنت😭
#شهید_جمهور
#غمی_دگر
.
@hiyaam