eitaa logo
کارتونهای جدید جدید مارال حامدی
119 دنبال‌کننده
71 عکس
826 ویدیو
1 فایل
نقاشی ساده و زیبا با مداد رنگی برای کودکان آموزش نقاشی با مداد سیاه آموزش نقاشی با خودکار آموزش نقاشی با گواش آموزش نقاشی با ماژیک
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا از هر چه می‌بینم رخ اولی‌تر نظر چون می‌کنم باری بدان رخسار اولی‌تر ،_آری،_ولی_ما_را تماشای رخ از آن بسیار اولی‌تر بیا، ای چشم من، جان و روی جانان بین چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار اولی‌تر ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولی‌تر کسی کاهل مناجات است او را کنج مسجد به مرا، کاهل خراباتم، در خمار اولی‌تر فریب غمزهٔ ساقی چو بستاند مرا از من لبش با جان من در کار و من بی‌کار اولی‌تر ،_جهان_را_جرعه‌ای_بخشم جهان از جرعهٔ من مست و من هشیار اولی‌تر به یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را چو ساغر می‌کشم، باری، قلندروار اولی‌تر خرد گفتا: به پیران سر چه گردی گرد میخانه؟ ازین رندی و قلاشی شوی بیزار اولی‌تر نهان از چشم خود ساقی مرا گفتا: فلان، می خور که عاشق در همه حالی چو من می‌خوار اولی‌تر عراقی را به خود بگذار و بی‌خود در خرابات آی که این جا یک خراباتی ز صد دین‌دار اولی‌تر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1123 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای امید جان، عنایت از وامگیر چاره ساز آن را که از تو نیستش یک دم گزیر ،_رهنمایا،_ره_نمای غرقهٔ دریای هجرم، دستگیرا، دست گیر در زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسیر ،_که_عمری_بر_امید_یک_نظر مانده‌ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقیر از تو بو نایافته، نه راحتی دیده ز عمر ساخته با درد بی‌درمان تو، مسکین فقیر دل که سودای تو می‌پخت آرزویش خام ماند کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطیر؟ شیرخواره چون زید، کش باز گیرد دایه شیر؟ ز آفتاب مهر بر سایه افگن، تا شود در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر گر فتد بر خاک تیره پرتو عکس رخت گردد اندر حال هر ذره چو خورشید منیر ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد خوشتر از خلد برین گردد درک‌های سعیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1119 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نیم چون یک نفس بی غم خون خوار اولی‌تر ندارم چون خرم، تنی بیمار اولی‌تر ،_چو_من_زار_و_حزین_اولی نبیند هر که غمخواری، چو من غمخوار اولی‌تر دلی کز یار خود بویی نیابد تن دهد بر باد چنین در کف هجران اسیر و زار اولی‌تر ،_تن_اندر_هجر_او_دارم به شادی چون نیم لایق، مرا تیمار اولی‌تر چو درد او بود درمان، تن من ناتوان خوشتر چو زخم او شود مرهم، افگار اولی‌تر چو روزی من از وصلش همه تیمار و غم باشد به هر حالی مرا درد و غم بسیار اولی‌تر ،_چون_عاشق_یاری،_به_درد_او_گرفتاری همی کن ناله و زاری، که عاشق زار اولی‌تر هر آنچه آرزو داری برو از درگه او خواه ز هر در، کان زند مفلس، در اولی‌تر عراقی، در رخ خوبان یار خود می‌بین نظر چون می‌کنی باری به روی یار اولی‌تر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1122 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟ یا سرشته آب حیوان با شکر؟ :_کجا_لذت_دهد آب حیوان پیش آن لب یا شکر؟ کس نگوید نوش جان‌ها را نبات کس نخواند جان شیرین را شکر ،_ار_بود کوثر و تسنیم جان افزا شکر قوت جان است و حیات جاودان نیست یار لعل تو تنها شکر ای به رشک از لعل تو آب حیات وی خجل زان لعل شکرخا شکر خود نجستی از لب عذرا شکر نام تو تا بر زبان ما گذشت می‌گدازد در دهان ما شکر از لب و دندان تو در حیرتم تا گهر چون می‌کند پیدا شکر؟ تا دهانت شکرستان گشت و لب در جهان تنگ است چون شکر من چرا سودایی لعلت شدم از مزاج ار می‌برد سودا شکر؟ گرد لعل تو همی گردد نبات نی، طمع دارد از آن لبها شکر گرد بر گرد لب شیرین تو طوطیان بین سر تا پا شکر لعل و گفتار تو با هم در خور است باشد آری نایب حلوا شکر طبع من شیرین شد از یاد لبت ای عجب، چون می‌شود دریا شکر؟ لفظ شیرین چون لبت می‌فشاند در سخن هر جا شکر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1120 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر به سر از لطف جانی ای پسر خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر رو که شیرین ای پسر زان به چشم من درآیی هر زمان کز صفا آب روانی ای پسر ،_مکن با حریفان سرگرانی ای پسر وعده ای می ده، اگر چه کج بود کز بهانه درنمانی ای پسر بر لب خود بوسه زن، آنگه ببین ذوق آب زندگانی ای پسر جرعه‌ای بر من فشانی ای پسر از لطیفی می‌نماند کس به تو زان یقینم شد که جانی ای پسر گوش جان‌ها پر گهر در حضرتت کز سخن در می‌چکانی ای پسر در و چشمم، ز حسن و لطف خویش آشکارا و نهانی ای پسر نیست در عالم را دمی بی لب تو زندگانی ای پسر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1121 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر از کرم، افتاده‌ای را دست گیر ،_بر_من_مسکین_نگر تا شود درد درمان پذیر از تو نگریزد من یک زمان کالبد را کی بود از جان گزیر؟ داد جای مادرم صد گونه شیر چون نیابم بوی مهرت یک نفس از و جانم برآید صد نفیر دل، که با وصلت چنان خو کرده بود در کف هجرت کنون مانده است اسیر کشته‌ای را بار دیگر کشته گیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1118 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای مطرب درد، پرده بنواز هان! از سر درد در ده آواز تا شیفته‌ای شود سرافراز هین! پرده بساز و خوش همی سوز کان یار نشد هنوز دمساز ،_چون_نسوزم؟ سوزم، چو نساخت محرم راز ماتم زده‌ام، چرا نگریم؟ محنت زده‌ام، چه می‌کنم ناز؟ ای یار، بساز تا بسوزم یا با سوزم بساز و بنواز تا بو که رهانیم ز خود باز ور سوختن من است رایت من ساخته‌ام، بسوز و بگداز گر یار نساخت، ای ، خیز از سر سوز نوحه آغاز در درد گریز، کوست همدم با سوز بساز، کوست همساز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1114 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر به رنج سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر ،_شد_آن_هم_از_کفم_بیرون چو کار از دست شد بیرون، بیا ای یار، دستم گیر ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار، دستم گیر :_که_عاجز_گشتم_و_مضطر مرا مگذار و خود مگذر، درین تیمار دستم گیر به جان آمد ، ای جان، ز دست هجر بی‌پایان ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گیر همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو ندیدم رنگ روی تو، از آنم زار، دستم گیر ،_مکن_آزاد_و_مفروشم مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر شنیدی آه و فریادم، ندادی از کرم دادم کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گیر نیابم در جهان یاری، نبینم غیر غم‌خواری ندارم هیچ ، تویی ، دستم گیر عراقی، چون نه‌ای خرم، گرفتاری به دست غم فغان کن بر درش هر دم، که ای غمخوار، دستم گیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1116 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون تو کردی حدیث آغاز پس چرا قصه شد دگرگون باز؟ تو نشسته درون پرده به ناز تو ز من فارغ و من از غم تو کرده هر لحظه نوحه‌ای آغاز کرده‌ای در به روی بنده فراز آمدم با و صد زاری بر در لطف تو، ز راه نیاز من از آن توام، قبولم کن از ره لطف یکدمم بنواز ناامیدم ز در مگردان باز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1113 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بی‌دلی را بی سبب آزرده گیر خاکساری را به خاک اسپرده گیر واله‌ای از رویت مرده گیر گر چنین خواهی کشیدن تیغ غم جانم اندر تن چون خون افسرده گیر ؟ بی‌دلی از غم به جان آزرده گیر برده‌ای، هوش ، اکنون مرا نیم جانی مانده وین هم برده گیر گر بخواهی کرد تیمار از غم و تیمار جانم خرده گیر عالمی از بهر او آزرده گیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1115 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی قدحی در دست آمد ز خانه سرمست همچون سر زلف خویش بشکست از مجلسیان خروش برخاست کان فتنهٔ روزگار بنشست و آن نیز نهاده بر کف دست آن ، که ازو خبر نداریم هم در سر زلف اوست گر هست دیوانهٔ روی اوست دایم آشفتهٔ موی اوست پیوست وز نیک و بد زمانه وارست چون دید شعاع روی خوبش در حال ز سایه رخت بربست در سایه مجو کان ذره به آفتاب پیوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1117 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز کار با پیک و پیام افتاد باز دشمن بد گو کدام افتاد باز؟ این همی دانم که گفت و گوی ما در زبان خاص و عام افتاد باز بر من آخر این چه نام افتاد باز؟ روز بخت من چو شب تاریک شد صبح امیدم به شام افتاد باز توسن دولت، که بودی رام من آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز زاغ ادبارم به دام افتاد باز مجلس عیش مرا باطیه بشکست و جام افتاد باز در گلستان می‌گذشتم صبحدم بوی یارم در مشام افتاد باز در سر سودای زلفش شد مرغ صحرایی به دام افتاد باز تا بدیدم عکس او در جام می در سرم سودای خام افتاد باز تا چشیدم جرعه‌ای از جام می در مهر مدام افتاد باز من چو از سودای خوبان سوختم پس از چه خام افتاد باز؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1111 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از غم جگر خون است باز خود بپرس از که او چون است باز؟ بر من صد شبیخون است باز تا سر زلف تو را جای کرد از سرای عقل بیرون است باز نی چنین درهم که اکنون است باز از فراق تو برای درد صد بلا و غصه معجون است باز تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار روزی ، بی‌جگر خون است باز ،_ای_دیده_خون زان که حال او دگرگون است باز گر چه می‌کاهد غم تو جان و لیک مهرت هر دم افزون است باز من چو شادم از غم و تیمار تو پس از چه محزون است باز؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1112 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بی‌جمال تو، ای جهان افروز چشم ، تیره بیند روز تا به کلی ز خود نکرد بروز در بیابان پی نبرد خانه پرورد لایجوز و یجوز ؟ زین جانگداز درداندوز عشق گوید مرا که: ای طالب چاک زن طیلسان و خرقه بسوز دگر از فهم خویش قصه مخوان قصه خواهی؟ بیا ز ما آموز ،_ای_عراقی،_آتش_خویش پس چراغی ز ما افروز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1110 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در بزم قلندران قلاش بنشین و نوش و خوش باش باید که شوی تو نیز قلاش در صومعه چند خود پرستی؟ رو باده‌پرست شو چو اوباش سر دو جهان، ولی مکن فاش ور خود نظری کنی به ساقی سرمست شوی ز چشم رعناش جز نقش نگار هر چه بینی از لوح ضمیر پاک بخراش ،_ای_عراقی، در نقش وجود خویش نقاش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1108 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ز شکر خنده طرب انگیز در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز او را به سر زلف نگونسار درآویز و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز در شهر ز تو بسی فتنه و غوغاست از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟ ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه بفریب اهل جهان ناگه و بگریز؟ خواهی که بیابی گم کرده، ؟ خاک در میخانه به غربال فرو بیز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1109 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تماشا می‌کند هر دم در باغ رخسارش به کام همی نوشد می لعل شکر بارش ،_مسلمانان،_چو_زلف_یار_سودایی همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش چه خوش باشد آن لحظه! که در باغ او گهی گل چیند از رویش، گهی شکر ز گفتارش گه‌از خال لبش سرمست همچون چشم خونخوارش از آن خوشتر تماشایی تواند بود در عالم که بیند دیدهٔ عاشق به خلوت روی ؟ چنان سرمست شد جانم ز جام جانانم که تا روز قیامت هم نخواهی یافت هشیارش ز صد خلد برین خوشتر بهار و باغ و گلزارش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1107 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش ،_لب_لعل_او_ببوسم به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش ،_همه_شب،_در_آب_دیده به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟ ،_یارب،_چه_خوش_است!صلح_اوخود بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش دلم آینه است و در وی رخ او نمی‌نماید نفسی بزن، ، بزدا به ناله زنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1105 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست ،_گشتیم_همه_شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست زلفش گرهی بگشاد بند از ما برخاست جان ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست از دست بشد چون در طرهٔ او زد چنگ غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست چون سلسلهٔ زلفش بند حیران شد آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست ،_از_طره_طلب_کردم گفتا که: لب او خوش اینک سرِ ما پیوست با یار خوشی بنشست کز سر جان برخاست با جان و جهان پیوست کز دو جهان بگسست از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی ز اغیار بترسیدم گفتم سخن سر بست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1106 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش ،_به_مراد،_جز_لب_او رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش ؟_لیکن سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش منم آفتاب از ، که ز سنگ لعل سازم منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش ،_حالی پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1104 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صلای ، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش ،_که_بزم_طرب_ساخت،_خوان_عشق_نهاد برای ما لب نوشین شکر افشانش تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن خرابیی که کند باز چشم فتانش که در نیارد به هوش رضوانش خوشا و خوشا ساقی و خوشا بزمی که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش! ازین که یک قطره بیش نیست که تو گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش همیشه نام نهی آفتاب تابانش ازین اگر خضر یافتی قدحی خود التفات نبودی به آب حیوانش نگشت مست به جز غمزهٔ خوش ساقی ازان که در داد لعل خندانش نبود نیز به جز عکس روی او در جام نظارگی، که بود همنشین و همخوانش نظارگی به من و هم به من هویدا شد کمال او، که به من ظاهر است برهانش عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند برای آنکه منم در وجود انسانش نگاه کرد به من، دید صورت خود را شد آشکار ز آیینه راز پنهانش عجب، چرا به سپرد امانت را؟ نبود در همه عالم کسی نگهبانش مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد بدو سپرد امانت، که دید تاوانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کردم گذری به میکده دوش سبحه به کف و سجاده بر دوش کین جا نخرند زرق، مفروش تسبیح بده، پیاله بستان خرقه بنه و پلاس درپوش ؟ در میکده رو، می‌نوش گر یاد کنی ساقی جان و و دین کنی فراموش ور بینی عکس روش در جام بی‌باده شوی خراب و مدهوش در ترک مراد خویشتن کوش چون ترک مراد خویش گیری گیری همه آرزو در آغوش گر ساقی خم درد دردی دهدت، مخواه سر جوش تو کار بدو گذار و خوش باش گر زهر تو را دهد بکن نوش چون راست نمی‌شود، ، این کار به گفت و گوی، خاموش! ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حبذا و حبذا حبذا ذکر دوست را بیخود از سر کنند با نبرند از وفا طمع هرگز نگریزند از جفا دل و جان را درین بلا آفتاب او دیدند نور دادند از آن ضیا داده‌اند اندرین هوس جان‌ها چون سکندر در آن هوا دری از عالم صفا ای ، چو تو نمی‌دانند این چنین درد را دوا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1100 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز غم بگرفت دامانم، دریغ سر برآورد از گریبانم دریغ نیست جز غصه گوارانم، دریغ ابر محنت خیمه زد بر بام صاعقه افتاد در جانم، دریغ کس نداند کرد درمانم، دریغ در چنین جان کندنی کافتاده‌ام چاره جز مردن نمی‌دانم، دریغ الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید کز فراق یار قربانم، دریغ می‌کشد هر یک دگرسانم، دریغ گر چه خندم گاه گاهی همچو شمع در میان خنده گریانم، دریغ صبح وصل او نشد روشن هنوز در شب تاریک هجرانم، دریغ کار من ناید فراهم، تا بود در هم این حال پریشانم، دریغ نیست امید بهی از بخت من تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ لاجرم خون خور، ، دم به دم چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1101 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که خانهٔ پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک ولی نگاه نداری تو خود غمناک کدام که به خون در نمی‌کشد دامن؟ کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟ ،_که_به_هر_حال_صید_لاغر_توست چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟ مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟ دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک ولیک چشم نمی‌کند ادراک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1099 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈