خون شهید در ما خشم مقدس میسازد...
خشم سازنده!
خشم انتقامگیر...
@hobut68
بچهها خوابیدهاند. علیسان هنوز سرفههای خروسکیاش خوب نشده امشب گوارشش بهم ریخت! خواب ِ خونم کم شده! دلم لک زده برای دو سه ساعت خواب ِ یکدست و سنگین! خستگی از تمام ذرات دیاکسید کربنهای بازدمم به بیرون میپاشد!
علیسان که خوابش برد، میگشتم دنبال تسبیح حرم شریفه خاتون که چند سال پیش احمد از سفرش آورده بود... به احمد گفتم: "میخوام باهاش یه کم ذکر بگم بلکم خوب بشه این بچه، خسته شدم دیگه..."
حالا ذکرهایم را گفتهام، علیسان را هم سپردمش به شریفه خاتون و پدر و پدربزرگش...
دوباره میروم سراغ اخبار حملهی امروز صبح... میخوانم که شهدا بیشتر شدهاند... دیاکسیدکربنهای بازدمم به جز خستگی بغض هم به بیرون میپاشند...
میدانم که گریزناپذیر است... میدانم که جنگ یعنی همین... یعنی تلفات، خسارات، خون، شهید، وای مادر شهید...
بغض افتاده به جانم! ذهنم میرود سمت دستهای همین چهار مادری که امروز شدهاند: مادر شهید! دستهایشان چند بار تسبیح برداشته و برای خوب شدن سرفههای پسر کوچکشان ذکر گرفته؟!
چند بار خسته شدهاند؟!
چند بار با چشمهای خوابآلود گهواره تکان دادهاند و آرزو کردهاند کاش زودتر بزرگ بشه
چند بار اسفند دود کردهاند و ذکر یونسیه خواندهاند که پسرشان چشم زخم نخورد؟!
امان از این چند بارها که به جای پسر، امشب جلوی چشم این مادرها رژه میروند!
امان از این مادرها...
.
دیاکسیدکربنهای خسته، نمیگذارند اکسیژن کافی به مغزم برسند...
توان ِ مرثیهسرایی بیشتر را ندارم!
#ف_سین_ه
@hobut68
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ساعت است که این فیلم را دیدهام...
دستها و پاهایم سِر شده...
مدام علیسان را اینجا تصور میکنم!
همین قد و قواره و همین چشمها و همین دستها...
.
مدام دارم میمیرم...
.
.
خدایا!
ما به جز تو کسی را نداریم که پیشش شکایت کنیم...
پسرک تب دارد، مجبورم حواس بدهم به درجهی تبش که بالا نرود. این سومین شب متوالی است که نمیتوانم بخوابم و حالا از کمخوابی تهوع گرفتهام! عصبهای بدنم تکان تکان میخورند! تپشهای قلبم را توی گوشم حس میکنم! اما خوشحالم! چون سرفههایش کمتر شده و میتواند چند دقیقه پی ِ هم به خواب برود... پر شدهام از حسهای بیسر و ته و متناقض!
مامان سر ِ شب که به علیسان نگاه میکرد یکهو بغض کرد و گفت: "طفلکی بچههای فلسطین..."
.
.
"شاید ادامه داشته باشد..."
@hobut68
هُبوط | فاطمه سعادت
پسرک تب دارد، مجبورم حواس بدهم به درجهی تبش که بالا نرود. این سومین شب متوالی است که نمیتوانم بخو
ادامه بدهیم...
علیسان هنوز درگیر عفونت و بیماریست، اما کمی بهتر شده. از سر شب چند قاشق آش و چند قاشق سرلاک خورده، چند بار از مبل بالا رفته، با فاطمهیاس روی بابااحمد پریدهاند و چند لیوان آب توی اتاق خواهرش خالی کرده... اینها یعنی حالش بهتر است.
من؟ همچنان خسته و بیخوابم... بدنم درد میکند و صدای مویرگهای مغزم را نمیشنوم و شره کردن رنگ سفید توی شاخههای موهایم را حس نمیکنم! اینها یعنی حال روانم خوش نیست!! راستش را بخواهید نمیخواهم که خوش باشم! بچهام رو به بهبودیست، اما نمیدانم حال آن پسر کوچکی که از زیر آوار فقط چشمهایش پیدا بود و گاهی انگشتهای کوچکش را بیرون میآورد، چطور است! نمیدانم حال مادرش چطور است؟! نمیدانم آخرین قاشق غذایی که خورده کی بوده، نمیدانم سرلاک گندم و عسل خورده یا نه! نمیدانم آخرین بار کی از مبلهای خانهشان که زیر چند تن خاک و میلگرد مانده، بالا رفته و پدرش حائل شده تا مبادا بیافتد! اصلا نمیدانم پدرش زنده است یا نه...
امروز فاطمهیاس و عمهاش شش هفت ساعت رفتند شهربازی و آخر سر با چشمهای گریان برگشت خانه که: "کم بود!" میگفت آنقدر خوش گذشته که دلش میخواهد دوباره برود، این بار خانوادگی با مامان و بابا و داداش. من اما دلم نمیخواهد حالم خوش باشد وقتی دخترک پنج شش سالهی غزه...
امان از دخترکهای پنج شش ساله...
.
.
"شاید ادامه داشته باشد.."
@hobut68
هدایت شده از محرم دل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا پنج گروه رو دوست نداره؛ اینطوری نباشیم ...
#تلنگر
#سلامتی_و_فرج_امامزمان_عج_صلوات
🇵🇸🇮🇷 #محرم_دل 👇👇🇮🇷🇵🇸
https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb
تا به حال بوی خدا را حس کردهاید؟!
امروز صبح توی ماشین، داشتم به مسئلهای فکر میکردم و نتیجهی فکرم این شد که سر فرصت، عبارت ِ انَّ الله لایُحِبُّ را در حبلالمتین گوشی سرچ کنم تا ببینم خدا چه کسانی را دوست ندارد...
پشت گوش انداختم و کار روی کار آمد. بعد از مغرب گوشی را باز کردم، موقع زیر و رو کردن کانال دوستانم، پست بالا را در کانال دوست همنویسم دیدم!!
قلبم ریخت...
صدای خدا را شنیدم...
عطرش را حس کردم...
خدا بیآنکه من حرکتی کنم، فقط به نیت من جواب داده بود!!
خدا خیلی بزرگتر از عقل و فهم و این حرفهاست...
خیلی بزرگتر و شگفتانگیزتر...
@hobut68
احساس سر شلوغی و در عین حال بیفایدگی دارم!
کوهی از کار و ایده و فرصت و کلمه...
در برابر ساعتهایی پر از بچهداری!
حالا بیایید تا صبح دلداری بدهید که همین بچهداری کم از مدال طلای المپیک و فتح قلهی اورست ندارد... اصلا بفرمایید بچهداری مساوی شده است با ثواب جهاد و شهادت!
خیر! من راضی نمیشوم...
من نه مدال طلا میخواهم و نه ثوابهای عجیب و غریب!
من دلم میخواهد خیلی عادی به کارهای مورد علاقهام برسم!
بله! همینقدر خودخواه و بیعقل!
والسلام...
@hobut68
سلام بر خوبان عالم...
السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
و سلام بر امُّ البنین...
مادر ِ حضرت ادب ِ عالم...
@hobut68