eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
47 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو شیخ ابراهیـم خواص رحمه الله گوید: چند روز در بیابان ماندم، در آن جا هیچ کس را ندیدم، سیر و سیاحت مرا به جایی کشاند که از آن احساس وحشت کردم. ناگهان جوانی را دیدم که ایستاده است، از او در تعجب افتادم. گفتم: از کجا میایی؟ گفت: هو به او گفتم به کدام سو می روی؟ گفـت: هو آخر گفـتم: اگر با او راستی خودت را قربان گردان. ناگهان دیدم جیغی زد و به زمین افتاد، نزدیک او رفتم و دیدم مرده است، کمی از او فاصله گرفتم. رفتم سنگریزه و غیر جمع کنم او را دفن گردانم، برگشـتم او را نیافتم، آواز دهنده را شنیدم که آواز داد: کسی را که تو در جستجوی آن هستی، عزرائیل او را جستجوی کرد نیافت، جنت او را طلب کرد نیافت، آتش دوزخ طلب کرد نیافت. گفتم: پس او کجاست؟ گفت: فی جَنّات وَ نَهر فی مقعد صِدق عِند ملیک مُقتدر. در باغها و جویبارها و در جایگاه صدق و راستی نزد سلطان توانا(خداوند) هستند. الفتح الربّانی
هو در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟ @Molana79
هو هر چه هستی جانِ ما قربانِ توست
هو ای درویش! درویشی کن که هیچ مقام بزرگتر از درویشی نیست؛ و هیچ طایفه فاضلتر و گرامیتر به نزد خدا از درویشان نیستند. عزیزالدین نسفی
هو دریغا هفتاد و دو مَذهب که اصحاب با یکدیگر خصومت می‌کنند و هر یکی خود را ضدّی می‌داند، و یکدیگر را می‌کشند، اگر همه جمع آمدندی، و این کلمات را از این بیچاره بشنیدندی ایشان را مُصوَّر شدی که همه بر یک دین و یک ملّت‌اند. تشبیه و غلط، خلق را از حقیقت دور کرده است.
هو ‏دل نخواهم  جان نخواهم آن ِمن کو آن ِمن؟
هو هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش؛ یا لب ما و دهنش..
هو من بیرخ تو باده ندانم خوردن بی‌دست تو من مهره ندانم بردن از دور مرا رقص همی فرمائی بی‌پردهٔ تو رقص ندانم کردن
هو انسانیت لباسی است که، اندازه تَن هرکس نمی‌شود! در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند. و باقی ؛ همه صورت دارند و معنی ندارند.
هو و عشق ، تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوهِ زندگی ها برد، مرا رساند به امکانِ یک پرنده شدن... سهراب_سپهری
هو بشنو زمن سلامی صلوات بر محمد برسان زمن پیامی صلوات بر محمد در کعبه باز کردم به حرم نمازکردم به خدای راز کردم صلوات بر محمد
هو من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎ ‌