هو
روزی جُنید می رفت ، ابلیس را دید -برهنه- که بر گردنِ مردم می جَست. گفت: ای ملعون ، شرم نداری از این مردمان؟ گفت: کدام مردمان؟ اینها نه مردمانند ، مردمان آنهایند که در شونیزیّه اند ، که جگرم را سوختند. جنید گفت: برخاستم و به مسجد شونیزیه رفتم. بوحمزه را دیدم ، سر فرو برده. سر بر آورد ، و گفت: دروغ گفت آن ملعون ، که اولیای خدای از آن عزیزترند که ابلیس را بر ایشان اطّلاع باشد.
وگفت: هر که را وحشت بُوَد از نفسِ خویش ، اُنس گرفته است دل او در موافقت خداوند خویش.
وگفت: غریب آن است که او را از اقربا و پیوستگانِ خویش وحشت بُوَد.
پرسیدند از :《اُنس》. گفت: اُنس آن است که دلتنگی پدید آرد از نشستنِ با خلق.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_حمزه_خراسانی