به تو از دور سلام
اینکه پارسال روز اول فروردین درست از همین قابِ تصویر به امام سلام بدی و امروز دوستی از همان نقطه به جایت سلام دوباره دهد حس غریب و دلنشینی است.
فاصلهها بازی دنیاست، دلها برایشان فاصلهها بی معناست!
به تو از دل سلام آقای مهربانم
انشاالله روزی همه مان بزودی! 🤲
کتاب اول
وقتی عیدنوروز به خاطر روزه ماهرمضان تهرانی و مسافرت نرفتی و میخوای یه داستان انتخاب کنی و بخونی! 😁
۱ از ۱٠٠
#چند_از_چند
اولین داستان ۱۴۰۳
داستان کوتاه یک تکه مینیاتور از کتاب اصفهان، نوشته اصغر عبداللهی نویسنده آبادانی کتاب معروف «قصهها از کجا میآیند»
داستان زوجی است که برای یک سفر یک روزه با قطار به اصفهان میآیند و ناخواسته درگیر ماجرایی میشوند.
داستان شخصیت پردازی و فضاسازی خوبی داشت و پر بود از نگو نشان بدههای جذاب شهر اصفهان با بیان شیوای لهجه اصفهانی!
یک برش کوتاه و دلنشین، به شیرینی گزهای لقمه اصفهان
هدایت شده از تا انتهای افق
اعتماد به نفس
در ایران تو ماشین اسنپ بودم، دوست راننده زنگ زد. با هم صحبت میکردند که راننده با تعجب و گله و شکایت گفت: ممد واقعا رفتی رأی دادی؟! نمیدونم شاید اون بنده خدا انکار میکرد که میگفت: فردا شناسنامهات رو باید بیاری ببینم... وای به حالت اگر مهر خورده باشه... بنده خدا در جریان نبود دیگه شناسنامه مهر نمیکنند... بعد هم با تأسف گفت: چی بگم البته که مادر و خواهر خودم هم یواشکی رفتند رأی دادند...
رفتم خونه همسایه. گفت: مامان بابام خیلی معتقدند. پدرم چاپخانه کار میکرده زمان شاه، با تودهایها و... بحثها میکرده... به ما میگه شما نمیدونید چی بود ایران... با این سن و سال به سختی با مادرم رفتن رأی دادن... اما تاکید کردن به من که داداشت نفهمه...
زنگ زدم به دوستم. گفتم یادت نره رأی بدی. گفت نمیدونی اگر خانوادهام بفهمن چی کار میکنن باهام! باید یه نقشهای بکشم به یه بهونهای بزنم بیرون...
رفتیم سفر؛ چندتا از بچهها میخواستن نماز بخونن؛ بخاطر تمسخر دوستای دیگشون منصرف شده بودن از خوندن. برخی هم یواشکی میخوندن یا به بهانهای از جمع فاصله میگرفتن.
رفتم هلند، دوستم میگفت: داستانی دارم برای نماز خوندن. روم نمیشه تو شرکتی که کار میکنم نماز بخونم. هر روز نیمساعت پیاده میرم یه نمازخونه اهل سنت، نماز میخونم بر میگردم.
و اما بعد...
گفت: ولی یه روز یه دختر مراکشی محجبه در شرکت استخدام شد. بخش مدیریت منابع انسانی. همون روز اول دیدم یه اتاق رو دارن آماده میکنند. آخر فهمیدم دختر خیلی جدی و رسمی گفته من هر روز ساعتی زمان عبادتم هست و مکان مشخصی برای نماز خواندن لازم دارم! و شرکت هم سریعا اتاقی را برای او داشت آماده میکرد!
رفتم در پارکی در هلند. با دوستم روی یک صندلی گپ و گفت داشتیم. دختر پسرهای جوان روی چمن نشسته بودند و بگو بخند. ناگهان چند دختر خانم محجبه را دیدم که آمدند و میان آن جمعیت چیزی پهن کردند و آنها هم به گپ و گفت مشغول شدند. توجه ام بهشان جلب شده بود و گاهی نگاهشان میکردم که ناگهان دو تا از دختر خانمها بلند شدند و ایستادند به نماز. شاید یک ایرانی محجبه این اعتماد به نفس را نداشت که در آن فضا و بین آن جمعیت اینگونه عمل کند...
تو را چه شده؟!
چرا دین، عقاید، باورهایت را باید قایم کنی؟
چرا تو که بر حقی کار حقت را باید پنهانی انجام دهی. او که ناحق میگوید تا این حد جسورانه عمل کند و حتی بیعقیده بودن خود را تحمیل کند؟
چه کسی باید اعتماد به نفس داشته باشد و سرش را بالا بگیرد؟
دختری که به این نتیجه رسیده که عفاف و وقار و حجب و حیا شأن و شخصیت ساز است و تاج بندگی بر سر دارد یا دختری که همه چیز را به هیچ باخته است؟
به نظرم دیگر بس است.
ورق را برگردانیم...
چه زیبا گفت نادر ابراهیمی در کتاب مردی در تبعید ابدی از زبان ملاصدرا که:
« نمازت را بلند بخوان؛ اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد.»
تا امروز در بیاعتقادی به دین، وطن، سیاست حق، فرهنگ سالم و ارزشهای الهی انسانی، هیچ دستاوردی یافت نشده است.
هیچ انسانی با حذف اینها از زندگیاش انسانتر نشده است.
هیچ افتخاری در این خصوص به دست نیاورده است.
عجیب است این حجم اعتماد به نفس...
و غریب است این حجم خودکم بینی از کسی که در مسیر حق است و حق میگوید و حق عمل میکند.
سرت را بالا بگیر و با عزت نفس به آنچه بر حق است عمل نما... خواهی دید که بسیاری به تو خواهند پیوست...
✍️ثبت مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 در هلند، فرانسه و ایران
@ninfrance
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
🌄 به بهشت قانع نشو!
✍🏻 عینصاد
▫️يك عمر از اين ديوارها و از اين حدود پاسدارى كردهايم كه نكند بريزد، ولى همۀ همّ و غمّ او اين بوده كه همانها را بريزد و به هم بزند.
▪️ همين محدوديتهاست كه ما را محروم مىكند. بايد اين حدود را شكست. چقدر قانعيم! چقدر كم مىخواهيم!
▫️...بسوزد ريشۀ كسانى كه مىگويند مذهب آمده تا به انسان قناعت بدهد، در حالى كه همۀ انبياء آمدهاند تا به انسان بگويند كه به دنيا كه هيچ، حتى به بهشت هم قانع نشود!
📚 #اخبات | ص ۹۲
#️⃣ #عکس #عکس_نوشته #سیر_و_سلوک
#عین_صاد | عضو شوید
👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2964258817C4593522bca
هدایت شده از «هیام«
بسم الله الرحمن الرحیم
.
به دهه اول محرم فکر میکنم، به لباس های مشکی مان.
به کتیبههای روی در و دیوار مان، به استرسِ به موقع رسیدن، به ترافیک روی پل چوبی و سورهی ولعصر خواندن، به صلوات فرستادن برای جای پارک، به چک و چانه زدن با پسرک برای رفتن توی مردانه، به شلوغیِ گیتهای ورود، به کمر دردم توی صفهای گشت، به بیقراری دخترک در ازدحام جمعیت، به دو زانو نشستن وسط مراسمِ روضه، به چیپس و پفک های مضری که نقش کنترلگر بچهها را دارند، به قطره اشکی که هر شبش کم یا زیاد روی گونههایم میآید، به شکستن دلم توی شب سوم، به آه کشیدن از عمق جانم در شب ششم...
به تکرار هر سالهی این روال شیرین.
.
به روضه های هفتم ماه خانگیمان فکر میکنم، به استکانهای کمرباریکِ چایی، به ظرفِ نقرهای قند، به سینی کوچک خرما، به پاکت آماده شده روی میزِ، به ( از چی بخونم) های روضه خان، به دستمال تعارف کردن پسرک، به کشمشی که برای روی عدس پلو تفت میدهم و به کفشهایی که پشت در جفت میشود.
.
به جلسات هفتگی مان فکر میکنم، به توسلِ آخرش.
به کلاسهای صادقیه فکر میکنم، به سلام های اولش.
به اربعین..به حسرتهایش...
.
فکر میکنم، فکر میکنم، فکر میکنم.
به روایات، به متواتر بودنشان به موثق بودنشان: شیعیان جایی در آتش جهنم ندارند.
اگر کسی قطره اشکی بر حسین علیه السلام بریزد بهشت بر او واجب میشود...
چند قطره اشک ریخته ام؟ نمیدانم
همه اش برای خود حسین( علیه السلام) بوده؟ نمیدانم
چقدر شیعه بوده ام؟ نمیدانم
من ایستاده ام درست میان تردیدهایم.
وسطِ معرکهای که تو برایمان به تصویر کشیدی در کتابت.
عجب (نگو نشان بدهی) خوبی دارد این سطرها.
چه تصویرسازیِ زنده ای.
ایستاده ام درست میان همان آدمهای حیران.
سربلند میکنم، گردن میکشم ، چشمم به دهان آن بالا نشینان عزیز کرده ات است، که چگونه خطابم میکنند.
من ایستاده ام وسط معرکهی حسرت برانگیزی که برایمان به تصویر کشیدی و دارم همنوا با عدهای میپرسم: آیا قرار است من همنشین این ها شوم؟ اینها که دارند عذاب میشوند؟
بگذار دل خوش بمانم به روایات و ادعاهایم و تصور کنم سلام و درود و بشارت دردانههایت به گوش من هم میرسد،خدای لحظات امیدواری ها....
.
وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ ۚ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ ۚ وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ ۚ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ.
.
وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.
.
#پای_درس_استاد
#ماه_خدا
#جزء_هشت
.
@hiyaam