پنجاهودومین کتاب ۱۴۰۱
#شاگرد_قصاب
#پاتریک_مک_کیب
#پیمان_خاکسار
#نشر_چشمه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
پنجاهوسومین کتاب ۱۴۰۱
#ته_کلاس_ردیف_آخر_صندلی_آخر
#لوئیس_سکر
#پروین_علیپور
#نشر_افق
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دبستان رفته میداند چه یاربهاست با طفلان
چو در اخبار میگویند برف احتمالی را...
#محمد_سهرابی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
Mohsen Chavoshi - Ghatar.mp3
13.25M
تو کوچه برف نشست....
بیشک یکی از «تاپ فایوِ» آقا چاوشی است این قطعه.
#محسن_چاوشی
#حسین_صفا
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
برای پرسه زدن تا صبح...شبِ خیال تو کافی بود
دلم هوای نمردن داشت که حس و حال تو کافی بود
سکوت بود و هوای تو...فرشته ای که نجاتم داد
برای بردنم از این شب...صدای بال تو کافی بود
میان بغض و شکستن ها دلم برای تو می لرزید
که شانه های تو را کم داشت...که دستمال تو کافی بود
به جز حرارت دستانت کسی نپرسید از حالم
اگرچه خوبی حالم را فقط سوال تو کافی بود
چقدر باد که می کوبید...چراغ خلوتمان روشن
چقدر #برف که می آمد....چقدر شال تو کافی بود
تمام شب که پر از ابرم...تمام شب که نمی بارم
دلم به صورت ماهت قرص...که احتمال تو کافی بود
تو خود هوای غزل بودی...لب تو بست دهانم را
برای نقطهٔ پایانم همیشه خال تو کافی بود...!
#اصغر_معاذی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
امروز دو زنگ اول با هفتمیهای شهید فخریزاده نگارش داشتم و بعد هندسه و دو زنگ بعدی با هفتمیهای شهید شهریاری هندسه و نگارش. سر زنگ اول که رفتم گفتم لباسگرمهاتون رو بپوشید. کلاه و کاپشن. رفتیم توی حیاط. گفتم چند دقیقه بدون صحبت با رفیقتون توی حیاط قدم بزنید. بچرخید. بذارید صدای تِکتِکِ برخورد دونههای برف با کلاه و کاپشنتون رو بشنوید. و فرستادمشون زیر برف و خودمم وایسادم و نگاهشون کردم. بعد از چند دقیقه صداشون کردم و گفتم بیاید. سلفیمونو گرفتیم و برگشتیم تو کلاس. گفتم کاپشناتونو در بیارید که خیسه و سرماتون میده. بعدش گفتم از حالی که این برف بهتون داد بنویسید. از خاطرهای که باعث شد یادش بیافتید. از آدمی که برف اونو آورد تو ذهنتون. از حسی که توی دلتون ساخت. از هرچی. هرچیِ هرچی. جلوی فکر و قلمتونو نگیرید. و شروع کردند به نوشتن. منم آهسته بینشون میچرخیدم و از رو دستشون دید میزدم. بین چرخیدنهام توضیح دادم که نوشیدنیِ توی ماگ، چیز خوشمزهای نیست و شربت چهارتخمه و برای گلودردی که دارم. البته اگه دلتون خواست، بگید براتون بریزم. (دو زنگ بعدترش محمدامینمون گفت آقا من میخوام و برایش ریختم :) )
همینجور که بین بچهها میچرخیدم جملهٔ اول نوشتهٔ محمدهادی، نگهم داشت. نوشته بود: «برف، خیلی صبر دارد...»
و من یاد صبحم افتادم که با خودم قرار گذاشته بودم با آن دانشآموز خاصم که همهٔ مدرسه از دستش شکار هستند، صبوری کنم. و همان ابتدای بیرون رفتنمون زیر برف که یک گلوله درست کرده بود و پرت کرد در صورت یکی از رفقایش (در حالیکه گفته بودم برفبازی را بذارید برای زنگ تفریح) و بعدترش که برای بار هفتم بهش تذکر دادم زیپِ جلیقهاش را ببندد و کلاهش را درست روی پیشانیاش بکشد چون سینوسهایش حساس است، واقعا صبوریکردنم را شروع کرده بودم.
اما زنگ تفریح سوم، محمدامین آمد دم در اتاقم با یک خط سفیدِ چهارسانتی روی پیشانیاش. قبل از اینکه بپرسم این چیه روی پیشانیت گفت که: «آقا این فلانیه خطکشو پرت کرد تو صورتم از اونور کلاس!» گفتم برو صداش کن بیاد.
آمد. یهربع، یهتِک دعوایش کردم. آگاهانه دعوایش کردم. هم آن موقع و هم الان مطمئنم که کار درستی میکنم و کردم. دعوایش کردم که اگر دو سانت پایینتر میخورد و کور میشد چه؟ پس کی قراره تغییر بکنی؟ دیگه چی باید بشه تا به خودت بیای؟
هفتمها این روی مرا ندیده بودند. طفلیها از ترسِ صدای بلندم، گیر کرده بودند در کلاس. گلودردم بیشتر شد. گفتم خودت بیا و زنگ بزن به مادرت و تعریف کن. و حتما بگو که جواهری عصبانیه. خیلی عصبانیه!
حالا نشستهام کنار شوفاژ. در پایان یک روز برفی که منِ دلتنگِ برف را مسحور خودش کرده بود. و با خودم فکر میکنم برفی که صبور است، به من حق میدهد داد زده باشم؟ یا امروز باریده بود که تلنگرِ صبوری بهم زده باشد؟....
معلمی، روهای مختلفی دارد. #شور_شیرین است. گاهی وقتها بعضی شیرینیاش را میبینند و بعضی شوریاش را.
در هر صورت، الحمدلله علی کل حال.
#آلوهومورا
#شور_شیرین
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
و حسن ختامِ اولین و که میداند، شاید آخرین روز برفی امسال:
هوهو زنان بیا نفست حق!
پیر سپیدجامه ی رقصان!
ای برف ، ...... ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یکباره از بسیط زمین، پاک کرده ای!
کولاک کرده ای!
#محمدمهدی_سیار
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
پنجاهوچهارمین کتاب ۱۴۰۱
#تحریر_دیوانگی
#مهدی_زارع
#نشر_شهرستان_ادب
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دیشب تا صبح گریه کردی.mp3
4.37M
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا !
اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیهی تطهیری، شبیه سورهی ”اعطینا“
شناسنامهی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور
سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا!
#علیرضا_قزوه
پنجاهوپنجمین کتاب ۱۴۰۱
#قرمز_بهت_میاد
#نوونیل_چاکرابورتی
#غزاله_شکرابی
#نشر_سیزده
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف