eitaa logo
[ هُرنو ]
942 دنبال‌کننده
833 عکس
54 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☘حدیث دوست☘
فردوس اما با همه‌ی قبلی‌ها فرق داشت. اصلا بیشتر از این که عاشق جمالش شوم، شیفته‌ی کمالاتش شدم. این بار سعی کردم احساسات را کنار بگذارم و عاقلانه تصمیم بگیرم. تجربه می‌گفت من آدمِ سر کردن با نازک‌نارنجی‌ها نیستم. اگرچه دیگر بعد از سال‌ها سر و کله زدن، زیر و بم خیلی‌هاشان را شناخته بودم و دستم کم‌تر به خونشان آلوده می‌شد اما دلم می‌خواست با یکی هم‌نشین باشم که اگر یک روز حوصله‌ نداشتم، سرم درد می‌کرد، پُرمشغله بودم، سفر رفتم... سریع به تریج قبایش برنخورد و به جای اخم و تخم کمی درک و سازگاری داشته باشد. همه می‌گفتند فردوس بهترین انتخاب است؛ حاضر است به هر ساز تو برقصد، برخلاف قبلی‌ها مراقبت و توجه زیادی نمی‌خواهد، سال‌ها در کنارت می‌ماند و ... فردوس را که خانه آوردم فکر کردم بگذارمش همان گوشه‌ی خانه که از چند وجه در دیدرسم باشد. قبلی‌ها که هیچ‌کدام‌ آن‌جا را دوست نداشتند و هر کدام یک جور بازی درآوردند. فردوس اما صبور بود و کم‌توقع. راستش اولش خودم هم باورم نمی‌شد بتواند در آن کنج تاریک و دلگیر، تک و تنها دوام بیاورد. مدام منتظر بودم او هم تو زرد از آب دربیاید و به جمع طنازهای خانه یکی دیگر هم اضافه شود که دائم بایست نازش را بخرم. اوایل او را زیر نظر داشتم اما کم‌کم ایمان آوردم که فردوس قانع‌ترین و صبورترین و مهربان‌ترین گیاهی است که تا آن روز داشتم، آن‌قدر که گاهی یادم می‌رفت پایش آب بریزم، دستی به سر و گوشش بکشم و غبار از رویش بزدایم، خاکش را تازه کنم، از همه مهم‌تر نور بود که از همان روز اول از او دریغ کردم. مگر نه این که او گیاه مقاومی بود؟ البته حواسم هم‌چنان به آن افاده‌ای‌ها بود مبادا دوباره داغ به دلم بگذارند، فردوس اما انگار اصلا آن‌جا بود که حواسم بهش نباشد. اولین برگش که افتاد، شاید چند روز بعد دیدم. خشکیده و چروک، لول خورده‌ بود پای گلدان. یادم نیامد آخرین باری که بهش آب دادم دو هفته‌ پیش بود یا سه هفته قبل. این بار به جای این که خودم را سرزنش کنم و ببینم کجا به خطا رفته‌ام، دلخور شدم. از فردوس دیگر توقع این حرکت را نداشتم. انگار تنش خورده بود به تن آن نازپرورده‌ها و داشت خودش را لوس می‌کرد. زیاد جدی نگرفتم. آبی به حلقومش ریختم و ‌به حال خودش رهایش کردم. دو هفته بعد معتمدی داشت توی خانه می‌خواند: "زخمم مزن، با دیگران خندیدنت از دور/ هرگز مکن کاری که باز آرد پشیمانی... " فردوس را که حالا بیشتر به یک چوب خشک شبیه بود تا یک گیاه مهربان و صبور و مقاوم، گذاشته بودم در نورگیرترین جای خانه. در طول این مدت حسابی بهش رسیده بودم؛ انواع و اقسام آفت‌کش‌های مجرب، کودهای تقویتی، آبیاری منظم، نور کامل... اما هر روز لاغرتر و رنگ‌پریده‌تر از قبل می‌شد. دیگر خبری از آن برگ‌های سبز خال‌قرمز نبود. چندباری تلاش کرد سرپا شود، دو بار حتی جوانه زد اما هنوز فِرِ برگ‌ها باز نشده سرشان سیاه شد و سوخت. انگار می‌خواست به من بفهماند قهر نکرده است، قصد آزارم را ندارد که بالعکس قدردان هم هست اما دیگر جسمش یاری نمی‌کند. فردوس‌ها صبورند، مقاومند، قانعند، خوش‌قلبند اما برای همه‌ی این‌ها بودن باید دست‌کم باریکه نوری باشد که ببلعند، جرعه آبی که نفسشان تازه بماند و اندک بستر خاک پاکیزه‌ای که ریشه‌هایشان فاسد نشود. همین. من یک فردوس را نکشته بودم اگر واژه‌ها را برایم درست و کامل تعریف کرده بودند. من یک فردوس را کشتم. پ.ن. چندی قبل یادداشتی از بزرگواری خواندم که جرقه‌ای شد برای این یادداشت. می‌توانید با هشتک و در صفحه‌ی @hornou یادداشت اول را بخوانید. @hadise_dust