eitaa logo
[ هُرنو ]
950 دنبال‌کننده
829 عکس
52 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ قسمت ۲۴۸ 📖 صفحات ۱۱۲۵ تا ۱۱۲۷ 🎤 با صدای خانم اختری ❇️اللهم صل علی محمد و آل محمد❇️ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
کتاب بعدی را از قفسه برداشتم که شروع کنم. برای سلطان هدیه گرفته بودم. بازش کردم ببینم ابتدایش چه نوشته بودم؟ دیدم دقیقا پارسال همین روز تقدیمش کرده بودم. بامزه بود برایم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
aspose_%d9%82%d8%a7%d9%81%e2%80%8c%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa+%d8%a2%d8%ae%d8%b1.mp3
2.33M
؛ قسمت ۲۴۹ 📖 صفحات ۱۱۲۸ تا ۱۱۳۱ (قسمت آخر) ❇️اللهم صل علی محمد و آل محمد❇️ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
چهارشنبه بود. آخرین روزِ بازِ مدرسه، پیش از مبعثِ رسول. محمدِ مصطفی که جانِ منِ ناپاک، فدای او و خان
اول؛ اولین کبریت زیر باروتِ معدن ، این‌جا برایم کشیده شد. گوشهٔ ذهنم آمد که کمی، فقط کمی به آن بزرگ‌مرد پرابهت باعظمت، نزدیک شوم. گذشت، تا سلطان برایم کتاب را هدیه گرفت. یک هدیهٔ درست و حسابی و بی‌غش که مدت‌ها منتظرش بودم. حضرت پدر هم را هدیه داده بودند و معطل خواندنم بود. این شد که...
[ هُرنو ]
دوم؛ با سلطان تصمیم گرفتیم این سه کتاب را در طول یک‌سال همخوانی کنیم. گفتم‌اش که: «در خانهٔ دو نفره‌مان، صبر و حوصله و همت، همیشگیِ شانه‌های تو بوده. کمک کن که این بار، آلودهٔ کم‌زوری و نااستواری خودم نشوم.» گفت: «شاید چند دیوانهٔ دیگر هم مثل خودمان خواستند که همراه‌ مسیر یک‌ساله‌مان شوند.» و اینطور شد که...
[ هُرنو ]
اولش دو نفر بودیم. همان دو نفر همیشگی و ابدی‌ازلی! با موتورِ هاگرید می‌خواستیم شروع کنیم. یکی دو نفر
سوم؛ آهسته آهسته، مسافران اتوبوس شوالیه از راه می‌رسیدند. گروه سه کتاب، شد. فاصلهٔ بین «سه» و «کتاب» به نیم‌فاصله بدل شد و فاصله‌های مسافران اتوبوس هم به مرور کمتر شد... روزانه‌خوانی‌هایمان آغاز شد و من هم را شروع کردم...
[ هُرنو ]
#قاف‌خوانی؛ قسمت ۰ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
پنجم؛ روز اول فروردین امسال، قسمت صفرم را در هُرنوی عزیزم با شما گرامیان به اشتراک گذاشتم و شروع شد...
[ هُرنو ]
سلام. در دو ماه مرداد و شهریور، به علت مشغله‌ای شخصی ناچارم که کرکرهٔ هُرنو را تا نیمه پایین بکشم.
ششم؛ رسیدم به اول مرداد. بالاخره در سی‌سالگی، روغنِ سربازی باید به تن من هم مالیده می‌شد. را باید چه می‌کردم؟ به رسم مشورت‌های همیشگی، سراغ برادر بزرگترم آقای رفتم که چونان نامش، همیشه پر از رجاء است. با پررویی گفتم که قاف‌خوانی را بسپارم به شما؟ و با همان محبت و لطف و بزرگواری همیشگی، مایهٔ دلگرمی شدند. من دو ماه نبودم و چراغ هرنو، با صدای گرم اهالی روشن ماند. و وقتی هم که آموزشی تمام شد، بر رسم دوماههٔ هرنو باقی ماندیم. حالا دیگر را چندین نفر میخواندند...
[ هُرنو ]
#قاف‌خوانی ؛ قسمت ۲۴۹ 📖 صفحات ۱۱۲۸ تا ۱۱۳۱ (قسمت آخر) ❇️اللهم صل علی محمد و آل محمد❇️ @
هفتم؛ و امروز، اینجا، شما پانصد و پنجاه و پنج نفر، ایستگاه آخر را شنیدید... آقای ، در دقیقهٔ آخرِ ایستگاه جملهٔ آخر را میخوانند که: «اسلام پدید آمد و غریب بود و بعد از این به عاقبت هم غریب شود...» خداوندا! ما، از محبت‌مان (هر چقدر کج‌ومعوج) به پیامبرت بود که یک سال از او خواندیم و گفتیم و صدا ضبط کردیم. هنر نکردیم. منتی هم نیست، که اگر باشد از جانب تو و اوست بر ما. اما همین محبت را گواه بگیر و قَسَمت می‌دهیم که ما را ، از غریب‌کنندگانِ اسلامِ محمد‌(ص) ِ خودت قرار مده. آمین. و الصلاة و السّلام، علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین