eitaa logo
[ هُرنو ]
896 دنبال‌کننده
788 عکس
49 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
014-Namahang-azizam-hossein2-www.ziaossalehin.ir-helali-asadollahi-128p-ht.mp3
10.62M
موندنی‌ترین رفیق من امام حسین @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
جزیره سرگردانی-جواهری.jpg
2.32M
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۶
یا هو یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱ امید، عشق و اعتمادبه‌نفس! نام سیمین دانشور با مشهورترین کتابش یعنی سووشون گره خورده است. اما بسا اگر در این‌سال‌ها نشر خوارزمی، کمی جان‌دارتر می‌بود و چاپ و پخش کتاب‌هایش اوضاع درست‌تری می‌داشت، جزیرۀ سرگردانی بود که روی میز پرفروش کتاب‌فروشی‌ها جا خوش می‌کرد. هستی نوریان، دختر جوانی است که در دهۀ سوم زندگی‌اش در نوسانی عاطفی بین مراد و سلیم سرگردان است. هستی و مراد دوستانی از دورۀ دانشگاه هستند. مراد، همان‌طور که از اسمش پیداست، دلخواه و مقصود اصلیِ هستی است. اما به واسطۀ تفکر مراد به زندگی و مولفه‌های وابسته به آن (نظیر عشق،‌ ازدواج، رفاقت، دین و ...) که ناشی از نگاهِ ایدئولوژیک مراد است، رابطۀ محبت‌آمیز هستی و مراد به ازدواج نزدیک نمی‌شود. از طرفی مامان‌عِشی (عشرت)، سلیم را برای دخترش انتخاب می‌کند. سلیم، پسر یکی از دوستان مامان‌عشی است و متمم مراد است. سلیم، همان‌طور که از اسمش پیداست، خوش‌باور، آرام و مطیعِ دین است. چشمانی دارد که: «....چشم‌های تبدار عجیبی داشت. درشت و شبیه حرف صاد. رنگ چشم‌ها رنگی میان آبی و خاکستری بود که دورش سورمه کشیده باشند...» و هستی، درگیر همین چشم‌ها می‌شود. داستان، در سال ماقبل انقلاب پیش می‌رود و هستی، ناخواسته وارد یک ماجرای مبارزاتی می‌شود و متوجهِ تعامل مراد و سلیم می‌شود و ناخودآگاه مثلثی بین هستی، مراد و سلیم شکل می‌گیرد. مثلثی که فقط هستی از روابط بین رئوسش به طور کامل آگاه است. اینطور به نظر می‌رسد که هستی، نمایندۀ خودِ سیمین دانشور در کتاب است. سرگردان بین پیدا کردن مسیر حقیقت و درست. و البته جایی در اواخر کتاب،‌ سیمین از زبان خودش پاسخ هستی را می‌دهد که: «گریه‌ها را بگذارید برای خلوت‌هایتان.... امید و عشق و اعتماد به نفس، کلید رمز همین سه‌تاست.» و این ماجرا یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های کتاب است. اینکه سیمین، خودش یکی از شخصیت‌های داستان است و کنش و واکنش دارد و و در پیشبرد داستان نقش دارد. گمان می‌کنم، یک نویسنده باید خیلی قَدَر باشد و خودش هم این قَدَربودن را مطلع باشد که بتواند با اعتماد به نفس، شخصیت حقیقی خودش را تبدیل به یک شخصیت داستانی در رمانش بکند. و اینکار از افراد زیادی بر نمی‌آید و حتما یکی از آنها سیمین است. اگر شخصیت‌های متعدد که گاهی باعث برهم خوردن تمرکز مخاطب می‌شود را نادیده بگیریم، جزیرۀ سرگردانی یک اثر موفق است. در طرح، شخصیت‌پردازی، زاویه‌دید، صحنه‎‌پردازی و روایت. اگر توانستید، حتما تهیه‌اش کنید. اگر هم نه، می‌توانید از من قرض بگیرید. https://irannewspaper.ir/sp-83/9/7122 @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چرا برنامه خوبا رو‌ می‌ریزید یکشنبه‌ها؟! حالا کدومو بریم خب؟
[ هُرنو ]
چرا برنامه خوبا رو‌ می‌ریزید یکشنبه‌ها؟! حالا کدومو بریم خب؟
اصلا چه معنی می‌دهد آدم در اسفندماه برود جلسه نقد و بررسی؟! تا وقتی دستمال پارچه‌ای و شیشه‌های کثیف و امرِ ازلی و ابدی خانه‌تکانی هست، کار اضافه چرا؟!
و یکشنبه را با خرید چند کتاب قیمت‌قدیم، به پایان می‌رسانیم.‌ یک پایانِ ایرانی! خوب و خوش و خرم. آخرش همه به هم می‌رسند. 😁 ان‌شاءالله پایانِ همه‌مون ایرانی باشه :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
این قاب، برای من پر از معناست. اینکه ساعت از یازده شب گذشته است و گوشی‌ام هنوز ۴۷درصد شارژ دارد پر از معناست. گوشی‌ای که صبح و پیش از طلوع آفتاب از برق کشیده شده و هنوز ۴۷درصد شارژ دارد، برای من نشانهٔ یک روز بابرکت است که سرم در گوشی زیاد نچرخیده. حداقل یک ساعت و نیمش هم هم‌زمان دیتا، جی‌پی‌اس و صفحهٔ گوشی روشن بوده در ترافیک برگشت. روزهایی که در دقایق پایانی شب و در حال تنظیم کردن آلارم برای فردا هستم و عدد میانِ باطریِ بالای صفحه، زیاد است یک نفس راحت می‌کشم. که زیاد وقت تلف نکرده‌ام. که بابرکت بوده است روزم. عدد باطری گوشی من در آخر هر شب، رابطهٔ مستقیم دارد با سرحالیِ روحی‌ام. شکر! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، آدمِ به‌ پایان نرساندنِ تصمیم‌های اول فروردینی هستم. همان‌ها که بعد از حول حالنا الی احسن الحال، روی یک کاغذ می‌نویسیم و می‌گذاریمش داخل کشوی میز تا ۳۶۵ روز بعد درش بیاوریم و دانه‌دانهٔ موارد را تیک بزنیم و به همت و ارادهٔ خودمان افتخار کنیم. من دقیقا آدمِ عمل‌نکردن به این چک‌لیست هستم. غیر از سه مورد که توانستم موفق بشوم و به خودم متعهد بمانم، باقی قول و قرارهایم، راهی همان کشوی میزم شد و باقی ماند سر جایش. اما آن سه مورد. یکبار سال ۹۴ تصمیم گرفتم که یکسال نوشابه نخورم. می‌خواستم ببینم آیا انقدر اراده دارم که جلوی شکمِ بی‌صاحب را بگیرم یا نه؟ یکسال شد و دیدم گویا اراده‌اش را دارم. خیالم راحت شد. از سال بعدش با علمِ داشتنِ ارادهٔ نخوردن نوشابه، به نوشابه خوردن ادامه دادم 😂 دومی و سومی برای امسال بود. یکی اینکه بالاخره ارشدم را دفاع کنم. که خب خیلی تحت تاثیر ارادهٔ من نبود. اگر دفاع نمی‌کردم اخراج می‌شدم :) دیگری اما، خواندن ۷۵کتاب بود. به دلایل مختلف شخصی، لازم داشتم که دیوانه‌وار بخوانم. سال قبل حدود پنجاه‌وخورده‌ای کتاب خوانده بودم و می‌خواستم تعداد را افزایش دهم. تا امروز که دهم اسفند است، ۷۰تا را خوانده‌ام. احتمالا این قول هم عملی می‌شود. حالا این‌همه وراجی کردم که چه؟ که بگویم برای سال بعد، می‌خواهم یک تصمیمِ اولِ فروردینی دیگر بگیرم. با خودم گفتم شاید وجود چند هم‌مسیر برای پیمودن سال ۱۴۰۲ بد نباشد. هم‌مسیر اول و آخرم که پای کار است. اگر شما هم پایه بودید، بسم‌الله. چند و چونش را تا شب همین‌جا می‌گذارم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ان‌شاءالله می‌خواهیم در سال جدید، این را هم‌خوانی کنیم. یعنی خواندن این سه‌کتاب را موازی و همزمان از اول فروردین آغاز کنیم و تا انتهای سال ادامه‌اش دهیم. سه‌کتاب برای یک‌سال. چند نکته؛ : تنها چیزی که ذره‌ای برایم اهمیت ندارد، تعداد گروه‌مان است. در حال حاضر دو نفر هستیم. و همین دو نفرِ باکیفیت برایم اتفاق دلنشین‌تری‌ست تا جمع پرتعدادِ بی‌کیفیت. : منظورم از کیفیت، هم‌راهی است. قرار است هر سهٔ این کتاب‌ها را بخوانیم. نه آنی که دلمان می‌خواهد. و مستمر و مداوم. یک‌سالِ تمام. : چرا این سه‌کتاب؟ چون کتاب‌هایی است که می‌خواستم در سال جدید بخوانم و از طرفی، جزو آن دسته کتاب‌هایی هستند که ترجیح می‌دهم جرعه‌جرعه بنوشم‌شان، تا لاجرعه! و از طرفی کتابِ مطلوب حقیر می‌تواند که مطلوب شما نباشد. لذا حتما کامل دربارهٔ سه‌کتاب تحقیق کنید که شرمنده‌تان نشوم. : این سه‌کتاب، رمان نیستند. ژانرهای متفاوتی هم دارند. یکی، شبه‌زندگی‌نامه‌ای‌ست دربارهٔ رضاشاه. دیگری، گزیدهٔ سه متن متقدم، کلاسیک و تاریخی دربارهٔ زندگی پیامبر و سومی نامه‌های سیمین و جلال در سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۴. : اگر تمایل به حضور در جمع هم‌خوانی سه‌کتاب دارید، نیاز به پرداخت هزینه‌ای نیست. فقط باید حتما تا انتهای اسفندماه، این سه‌کتاب را تهیه کنید. (نسخهٔ چاپی یا الکترونیکی فرقی ندارد.) : سهم مطالعهٔ روزانهٔ هرکتاب برای اینکه در طول یک‌سال هر سه‌کتاب را تمام کنیم، از این قرار است👇 ✅کتاب رضانام تا رضاخان: روزی یک یا دو صفحه ✅کتاب قاف: روزی سه صفحه ✅کتاب نامه‌های سیمین و جلال (جلد سوم): روزی دو صفحه لذا ما روزانه ۶ یا ۷ صفحه مطالعه خواهیم کرد. از این جهت می‌گویم که تامل کنید با برنامهٔ شخصی‌تان همخوان است یا نه. : اگر تمایل داشتید که قدم سر چشم من بگذارید، پیام بدهید که در گروه عضوتان کنم. 🆔: @mim_javaheri اگر هم حس کردید ممکن است این اتفاق برای فرد دیگری مناسب باشد، این پیام را برایش بفرستید. ارادت. دعاگو و دعاجو. مصطفا جواهری؛ که در میانهٔ سی‌سالگی ایستاده است. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
داشتم برای این کتابِ دوست‌داشتنی یادداشتی می‌نوشتم که دوباره خوردم به این قسمتش :) 📚 ! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
36.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولش دو نفر بودیم. همان دو نفر همیشگی و ابدی‌ازلی! با موتورِ هاگرید می‌خواستیم شروع کنیم. یکی دو نفر اضافه شدند و قرار شد برویم سراغ فوردِ آبی‌رنگِ مدل آنجلیای خانوادهٔ ویزلی. اما حالا تعدادمان اندکی از انگشتان دو دست بیشتر شده و دیگر در فورد خانواده ویزلی هم جا نمی‌شویم. توفیق اجباری شد که برویم سراغ . و خب داخل اتوبوس، برای همه‌مان همیشه جا هست. چند روز دیگر شروع به شناختن همدیگر می‌کنیم. اینکه هرکدام‌مان که و چه هستیم. عجله‌ای هم نداریم. قرار است یک‌سال، در کنار همدیگر، سه کتاب را نرم‌نرمک بخوانیم و پیش برویم. الان، داخل ، همه‌مان جاگیر شدیم و داریم کم‌کم وسایل‌مان را سر جای خودش قرار می‌دهیم. اما اگر فکر می‌کنید که دوست دارید به جمع مسافران گروه اضافه شوید، به من پیام دهید. اتوبوس هجده روز دیگر راه می‌افتد. با شتاب همیشگی‌اش؛ تند و امن. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
سلام آقا. راستش را بخواهید، من همیشه وَرِ نفهم‌ام زورش بیشتر بوده است. الان هم نمی‌فهمم خیلی چیزها را. یکی‌اش همین شاد و شنگول بودن مردم. چند روزی است که مغزِ لاکردارم بدجوری به پت‌پت افتاده است. که چرا تا حالا، یک‌بار هم که شده از آن بیخِ دلم، نخواستم‌تان. آخری‌اش همین دیشب بود. به شوخی به همسرم گفتم حالا امام زمان بگذارند چند وقت دیگر. من همیشه نفهم بوده‌ام. هیچ‌وقت جدی‌جدی صدایتان نکرده‌ام. هیچ‌وقت ناموسی پای کار نبودم و کرورکرور از این هیچ‌وقت‌های دیگر دارم که خودتان بهتر از من بلدید و می‌دانید. من همیشه نفهم بوده‌ام. اما از بدبختی، یک چیزی را خوب می‌فهمم. آمدنِ شما، برای من یکی نفعی ندارد. اگر بیایید، کارم زار است و پته‌ام روی آب. اگر روبرویتان نایستم، کمِ کمش، مشغول یک‌قل‌دوقل خودم خواهم شد و همان ورِ نفهمم‌ام، هزار دلیل و استدلال و مزخرف می‌سازد و می‌بافد که کجا؟ امام کیست؟ زمان چیست؟ الکی خودت را درگیر نکن. عقلت پس چه؟ ورِ نفهم‌ام، با همهٔ نافهمی‌اش، می‌داند که آمدن شما به ضرر من است. برای من یکی، امام زمانِ غایب و شیعهٔ قلابیِ از راه دور بودن، سودمندتر است. امضا: همان پرمدعای دروغگوی روسیاهِ نادخِ همیشگی. راستی. می‌گویند امروز تولدتان است. مبارک‌تان باشد. گفتنِ «عجل لولیک الفرج» برای ور نفهم، دشوار است. اما تبریک تولد نه. سایه‌تان بالای سرمان. بالاخره کرمِ باغچه هم زیر سایهٔ درخت زندگی می‌کند... 📌 لوکیشن: مسجد حضرت صاحب‌الامر؛ سامراء. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست صد بار بنا کرد و دگربار فرو ریخت... برای هفدهم اسفندماه، که مبعوث‌ترین روزِ تقویم ماست. لوکیشن: شهر فردوس؛ بخشِ زلزله‌زده @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
در بین جانداران، ما گونه‌ای هستیم که نیازمند و خواهان شناخت کیستیِ خودمان هستیم. از شواهد و قرائن چنین برمی‌آید که شپش‌ها چنین تمنایی ندارند، و این خود یکی از دلایلی است که چرا این‌قدر کم می‌نویسند! اما ما می‌نویسیم. 📚 چقدر این کتاب دوست‌داشتنیه آخه... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
تابلوی نیگل.pdf
2.1M
📕 این کتاب به خواست ناشر و مترجم (استاد بزرگوار و کاربلدم، سرکار خانم مقانلو)، به شکل رایگان در فضای مجازی قرار گرفته. کیف‌شو ببرید! 😎 @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
تاریخ چیست؟ انفرادی دونفره، در بندر آبیِ چشمانت.... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دوشنبه‌ها،روزِ پرکلاس و شلوغ من است. ششمین زنگ و بعد از ناهار، با دهم‌ها هم‌کلاس نگارش هستم. دهمی‌هایمان را خاص دوست دارم. اولین دوره‌ای هستند که معلم راهنمای‌شان بودم و همیشه اولین‌ها، در یاد می‌مانند. زنگ ششم دوشنبه‌ها برای من که دوست‌داشتنی است. برای دهمی‌ها هم به گمانم... به همه‌شان امید دارم. به بعضی‌هایشان برای نویسندگی به طور خاص. با چندتایشان کارگاه مرورنویسی را چند هفته‌ایست که شروع کرده‌ام و اولین یادداشت دوتایشان قرار است در روزنامه ایران چاپ بشود و به اندازهٔ اولین یادداشت خودم که چاپ شد برایشان ذوق دارم. اینجا در حال خواندن و شنیدن داستان «حاشیهٔ ملاعبدالله» از سیداحمد بطحایی که بسیار بسیار به گردنم حق دارد هستیم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شک نکن من که هیچ! آسمان هم زمین می‌خورد... آسمان زیبای آخرین سه‌شنبهٔ ۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هفتاد و یکمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
و اتوبوس، راه افتاد. و ما مقصدی نداریم. چون لذائذِ مسیر، دیوانهٔ‌مان خواهد کرد. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
پنج جلد کتاب ابتیاع نمودم، با مظنهٔ ۹۵.۵ چوق. دلِ نحیف و منهوک‌مان به همین قلیل‌وقایع خوش است! خدای‌مان برای‌مان افزونش کند! پانوشت: دانشکده را خوانده بودم. قرضش داده‌ام سالهاست و هنوز برنگشته. بس‌که دیوانه‌اش هستم، دوباره خریدمش. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امروز با بچه‌ها، کلاس‌تکونی داشتیم. آخدا! به پاکی دل این داداشای هفتمی‌م، دل منم بتکون... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف