وارد دانشگاه تهران که شدم مردم بغض داشتند و خیلیها هم گریه میکردند.
جمعیت زیادی اومده بودند. همه مشکی پوش شهدا بودند. به هر طرف نگاه میکردی همه را عزادار میدیدی.
لحظه به لحظه صدای صلوات بود و نوحه. عدهای نوحه میخواندند و عده ای برای آن گریه میکردند.
هر لحظه که اسمی از شهدا میآمد بغض ها تبدیل به گریه میشد. گریهها بلندتر از قبل در فضای دانشگاه میپیچید.
همه برای بیعت آمده بودند. با چشمانی پر از گریه و با دلی پر از ناراحتی.
مائده محمدی از زنجان
پنجشنبه ۰۳/۰۳/۰۳ |#تهران
روایتی از تشییع شهدا در تهران
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#مثل_رجایی
#شهید_خدمت
🚩 به #حسینیه_هنر_زنجان بپیوندید
➕@hoseinieh_honar_zanjan
خدافظی سختی بود...
هوا گرم بود و جمعیت رفته رفته بیشتر میشد. به هرکسی که نگاه میکردم چشمهایشان گریان بود و گاهی شانههایشان میلرزید. یک روضه کافی بود تا گریههایشان بلندتر شود.
یک خانمی در حالی که گریه میکرد، با صدای بلند میگفت: «بلندشو علمدار... بلندشو، قدر تو را ندانستیم، بلندشو...»
با حرفهایش حزنم بیشتر شد و بهم ریختم. صدای هق هقِ مردم بلندتر شد.
هر گوشهای که نگاه میکردی کسی با شهدا زمزمهای داشت.
یکی میگفت: «سلام ما را برسان به امام رضا... »
یکی میگفت: «بعد از تو عاقبت ما چه میشود؟»
یکی با صدای بلند گریه میکرد و بر سر زنان میگفت: «امام زمان ظهور کن آقا... آقای رئیسی واسطهی ما باش برای ظهورش»
با شنیدن این حرفها داغ دلم بیشتر و سنگینتر میشد.
خدافظی سختی بود...
مائده محمدی از زنجان
پنجشنبه ۰۳/۰۳/۰۳ |#تهران
روایتی از تشییع شهدا در تهران
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#مثل_رجایی
#شهید_خدمت
🚩 به #حسینیه_هنر_زنجان بپیوندید
➕@hoseinieh_honar_zanjan
نوشتههایشان نظرم را جلب کرد. کنارشان رفتم و دیدم از دختران هیئت ثارالله هستند. تا رسیدم، فاطمه گفت: «تصمیم گرفتیم که اقدامات آقای رئیسی را به مردم بگوییم. علاوه بر این نوشتهها، یک لیستی از اقدامات ایشان را در برگه آ۵ چاپ کردیم و بین مردم پخش کردیم.»
تیموری
پنجشنبه ۰۳/۰۳/۰۳ |#زنجان
آیین تشییع شهید بهروز قدیمی
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#مثل_رجایی
#شهید_خدمت
🚩 به #حسینیه_هنر_زنجان بپیوندید
➕@hoseinieh_honar_zanjan