eitaa logo
حسینیه هنر زنجان
252 دنبال‌کننده
386 عکس
135 ویدیو
4 فایل
ارتباط با ادمین: @H_honar_znj
مشاهده در ایتا
دانلود
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تلاش امدادگران فداکار زنجانی در جستجو و حمل پیکر مطهر شهدای خدمت. 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
باور آنچه می‌دیدم کمی سخت بود به سمت دانشگاه حرکت می کردیم. هر لحظه بر انبوه جمعیت اضافه می شد. در همین حین، توجه‌ام به پیاده رو جلب شد. باور آنچه می‌دیدم کمی سخت بود. روی آسفالت پیاده رو، چند نفر کنار هم خوابیده بودند. دو نفر بدون بالش و پتو، روی یک زیرانداز نازک دراز کشیده و از طرز خواب هم معلوم بود، نسیم صبحگاهی اذیتشان می‌کرد. نفر بعدی، پتوی مسافرتی را دورش پیچیده، و یک لنگه کفش زیر سر داشت. همینقدر ساده! از اضافه‌ی چند تکه نان و میوه هم سر و ته شام مشخص بود. از این صحنه‌ها، فقط در مسیر اربعین دیده بودم. اما حالا عشق بنده‌ی خالص خدا، مردم را از رفاه و خانه دور و آواره‌ی کوچه و خیابان کرده بود. و این یعنی وقتی مسئولی، با دل‌و‌جان و خستگی‌ناپذیر کار کند، مردم هم برای او سنگ تمام میگذارند. رضا محمدی چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۳/۰۲| روایتی از تشییع شهدا در تهران 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ... سوره مبارکه صافات برای شیعیان مخلصش که در حصار تن و اسارت دنیا نماندند.... شیعه باید مثل مولای خودش بی سر بمیرد جز شهادت نیست راهی تا بر این باور بمیرد ارباً اربا آرمان ماست شیعه باید از شوق ذکر یا حیدر بگیرد این چنین محشر بمیرد راه باز است و بیاید آن که آخر می تواند دور از یاران بماند یا که بی سنگر بمیرد شیعه تیغ بی نیام است و دگر فرقی ندارد در مصاف یک نفر یا اینکه یک لشگر بمیرد ای خوشا این گونه در میدان خدمت جان سپردن حیف اگر که شیعه با بیماری و بستر بمیرد انتخابش چیست حالا؟ آن که دلداده است و عاشق یا شهادت را ببیند یا که سر آخر بمیرد تصویر: تابلوی نقاشی «یا ضامن خادم» از حسن روح الامین شعر از امیر سلیمانی | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
. در شهر پر از نسیم رحمت شده است ذکر شب قدر تو اجابت شده است هی دور شدی به آسمان ها برسی نام تو شهید راه خدمت شده است شعر از حسن پاکزاد | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
*مادر جان دیدم که با سختی راه می رفتین، چرا اومدین تشییع؟! میموندید از تلویزیون نگاه می کردید. _اومدم یه ثوابی ببرم! *مگه آقای رئیسی چیکار کرده بودن که تشییعشون ثواب داره؟ _اون همه که ایشون خدمت می کرد و شب و روز نمی شناخت. با این همه گرونی این حرفارو می زنید؟ _پسرم ما کسی مثل ایشون نداریم، ان شاء الله جاشون پر بشه! هم اکنون، سبزه میدان زنجان، ساعت 10:26 | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
عرض ارادت دختر نوجوان به شهدا دختر نوجوانی که خواسته بود که یک جور ارادتش را به شهدای خدمت ثابت کند حلوا پخته و در بین مردمی که برای مراسم تشییع شرکت کردند پخش میکرد. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ چهارراه انقلاب 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
حواسش به مردم بود زهرا ۹ ساله‌است. پرسیدم برا چی اومدی اینجا؟ _ بخاطر آقای رئیسی اومدم گفتم مگه میشناسی؟ با تعجب جواب داد؛ «بله رئیس جمهورمونه دیگه خیلی مهربون بود و حواسش به مردم بود» پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ چهارراه انقلاب 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
زیر چادرش چیزی قایم کرده، آرام به طرف دخترانم آمد، از زیر چادر لقمه نانی در آورد و به کدامشان یکی داد. او که رفت، داشتم روایتش را می نوشتم. زنی دیگری آمد که از کنارمان رد شود دختر کوچکم را که در حال آب خوردن بود ندید و نقش زمینش کرد. عذری خواست و رفت. دو سه دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که با گیره ای که خریده بود آمد و دوباره عذرخواهی کرد. و همراهان | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
من با دشمن‌ها می‌جنگم با لباس رزم آمده بود. رفتم کنارش و پرسیدم برای چی با این لباس اومدی؟ گفت: آمدم به رئیس جمهور بگم من با دشمن‌ها می‌جنگم. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ خیابان امام خمینی(ره) 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
آیین تشییع و شهدای خدمت در شهر مردم با دسته گل و عکس شهدا آمده‌اند. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ خیابان طالقانی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
در حیرتم، قلمم به نوشتن نمی رود. صبح که تصمیم گرفتم بیایم تشییع شهید بهروز قدیمی، توی روستایشان دَرَسَجین ابهر، با خودم فکر می کردم نهایتا در یک روستا با مهمان ها و... دو سه هزار نفری جمع می شوند و تمام. از زنجان آمدیم ابهر، از ابهر که درآمدیم سمت درسجین ترافیک سنگینی بود، ماشین ها کیپ هم حرکت می کردند و نیم ساعتی طول کشید تا ده کیلومتر بیاییم جلوتر. در سه کیلومتری روستا راه بسته بود و باید پیاده ادامه می دادیم. یک ساعت و نیم هم پیاده پیخ و خم روستا را بالا آمدیم تا به محل دفن رسیدیم. جز با پیاده روی اربعین نمی شود این سیل جمعیت را توصیف کرد، خاصیت خون شهید است که دل ها را با خودش می برد. مردم از کوه و دشت و از لای تیغ ها و خار ها بالا می آمدند تا گمشده خودشان را پیدا کنند. و همراهان | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
مردم برای نماز ظهر آمدند امامزاده. با اینکه همه شبستان‌ها را باز کرده بودند اما جا کم بود و مردم در حیاط صف بسته بودند. حضور شهید چنان معنویتی به دل مردم بخشیده بود که نمی‌خواستند نماز را جایی غیر از آنجا اقامه کنند. خیلی‌ها با خانواده‌هایشان آمده بودند و بعضی‌ها با دوستانشان. چیزی که بین همه مشترک بود، نیت قلبی آنها برای نشان دادن ارادتشان به شهید خدمت بود. ستایش رستمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
پوسترهای توی دست هرکس نشونه ارادت قلبیش به شهدا بود. پوسترهایی که با جان و دل نگه داشته بودند. مثل پسر بچه ای که با هر چند قدم که می رفت یه بار به عکس شهید رئیسی نگاه می کرد. مائده محمدی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
وارد دانشگاه تهران که شدم مردم بغض داشتند و خیلی‌ها هم گریه می‌کردند. جمعیت زیادی اومده بودند. همه مشکی پوش شهدا بودند. به هر طرف نگاه می‌کردی همه را عزادار می‌دیدی. لحظه به لحظه صدای صلوات بود و نوحه. عده‌ای نوحه می‌خواندند و عده ای برای آن گریه می‌کردند. هر لحظه که اسمی از شهدا می‌آمد بغض ها تبدیل به گریه می‌شد. گریه‌ها بلندتر از قبل در فضای دانشگاه می‌پیچید. همه برای بیعت آمده بودند. با چشمانی پر از گریه و با دلی پر از ناراحتی. مائده محمدی از زنجان پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از تشییع شهدا در تهران 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
خدافظی سختی بود... هوا گرم بود و جمعیت رفته رفته بیشتر می‌شد. به هرکسی که نگاه می‌کردم چشم‌هایشان گریان بود و گاهی شانه‌هایشان می‌لرزید. یک روضه کافی بود تا گریه‌هایشان بلندتر شود. یک خانمی در حالی که گریه می‌کرد، با صدای بلند می‌گفت: «بلندشو علمدار... بلندشو، قدر تو را ندانستیم، بلندشو...» با حرف‌هایش حزنم بیشتر شد و بهم ریختم. صدای هق هقِ مردم بلندتر شد. هر گوشه‌ای که نگاه می‌کردی کسی با شهدا زمزمه‌ای داشت. یکی می‌گفت: «سلام ما را برسان به امام رضا... » یکی می‌گفت: «بعد از تو عاقبت ما چه می‌شود؟» یکی با صدای بلند گریه می‌کرد و بر سر زنان می‌گفت: «امام زمان ظهور کن آقا... آقای رئیسی واسطه‌ی ما باش برای ظهورش» با شنیدن این حرف‌ها داغ دلم بیشتر و سنگین‌تر می‌شد. خدافظی سختی بود... مائده محمدی از زنجان پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از تشییع شهدا در تهران 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
نوشته‌هایشان نظرم را جلب کرد. کنارشان رفتم و دیدم از دختران هیئت ثارالله هستند. تا رسیدم، فاطمه گفت: «تصمیم گرفتیم که اقدامات آقای رئیسی را به مردم بگوییم. علاوه بر این نوشته‌ها، یک لیستی از اقدامات ایشان را در برگه آ۵ چاپ کردیم و بین مردم پخش کردیم.» تیموری پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | آیین تشییع شهید بهروز قدیمی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
میدان انقلاب بودم، برای تشییع پیکر شهید قدیمی. پسری با لباس پلیس توجهم را جلب کرد. مادرش را دیدم که بغض کرده و سعی دارد پیکر شهید را به پسرش نشان بدهد. پسرش ازش پرسید: «داری گریه میکنی مامان؟!» مادرش چیزی نگفت. نزدیک شدم و پرسیدم: شما چه طور خبر سقوط بالگرد را شنیدید؟ اشک توی چشم‌هایش حلقه زد و همینطور از روی گونه‌هایش سرازیر می‌شد. گفت: «از تلویزیون شنیدیم. شب رفتیم مسجد با مادر و خواهرم دعا کردیم تا سالم پیدا بشه. تا صبح نخوابیدم، تا اینکه سرکار خبر شهادت را شنیدم. حالم بد شد. تنها رئیس جمهوری بود که به درد مردم می‌رسید و پشت میز نشین نبود. بعد از مدت‌ها همچین رئیس جمهوری داشتیم. موقع انتخابات مامانم روضه حضرت علی اکبر گرفته بود به نیت انتخاب شدن ایشان... . مثل علی اکبر هم شهید شدند. زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهدای خدمت 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
داشتم از پیاده‌رو می‌رفتم که یکدفعه چشمم افتاد به یک خانمِ مُسِن که تلاش می‌کرد روی یک لبه‌ی نازکی بنشیند. گفتم حاجیه خانم، کمک می‌خواهید؟ گفت: «پاهایم درد میکند، تازه عمل کردم. نمی‌توانم خوب راه بروم.» گفتم پس چرا آمدید؟ گفت: «دلم طاقت نمی‌آورد آخر. از وقتی خبر شهادتشان را شنیدم ۳ روزه دارم گریه میکنم. ۴۲ ساله بچه منم رفته نیامده. منم مادر شهیدم مادر شهید رحیم مکی زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهدای خدمت 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
توی راه برگشت از تشییع بودم که شخصی را با لباس خلبانی دیدم. روی ویلچر نشسته بود و معلوم بود که جانباز است. جلو تر رفتم و اسم روی پراهنش را خواندم. «یدالله واعظی» از ایشان پرسیدم شما وقتی خبر سقوط بالگرد را شنیدید چی به فکرتان رسید؟ گفت: «باتوجه به تجربه‌ای که داشتم، می‌دانستم چه اتفاقی افتاده ولی باز امید داشتم که سالم باشند. خبر شهادت را که شنیدم خیلی ناراحت شدم.آقای رئیسی را از نزدیک دیده بودم و می‌شناختم. همه‌شان از بهترین‌ها بودند و حیف شدند واقعا... زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
یک دختر جوان و محجبه را دیدم که روی سکوی میدان انقلاب نشسته بود. قیافه حزن‌انگیزی داشت. ازش پرسیدم: چرا انقدر ناراحتی؟ گفت: «اوایل که ایشان آمده بود با خودم می‌گفتم مثل مسئول‌های دیگه، همش حرف میزنه و نمیخواد کار کنه. هرچند بعدش نظرم عوض شده بود ولی همان موقع فکرهای خوبی نمی‌کردم. کاش حلالم کنه. الان بهتر میشناسمشان. رئیس جمهور خوب و کاری که به فکر مردم بودند. خیلی دوست‌داشتم تو مراسم تشییع‌شان شرکت کنم ولی نتوانستم. آمدم اینجا ادای احترام کنم به همه‌شان.» زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
ورودی روستای درسجین خیلی تشنه شده بودیم. دیدیم در سبز رنگِ یک خانه‌ای باز است. رفتیم داخل و طلب آب کردیم. اهالی خانه با روی گشاده از ما استقبال کردند. مادربزرگی از داخل خانه آمد پیش ما. شروع کرد به گریه کردن. می‌گفت: «بهروز خیلی آدم خوبی بود. بچه های درسجین همه خوبن» یه جمله جالبی گفت: « از وقتی امام رحلت کردند، هر روز دارم براش گریه میکنم. چون به محرومین خیییلی خدمت کرد. همه ماها رو پناه داد. این شهدا هم همینطوری بودند» گریه می‌کرد و رهبر عزیزمان را دعا می‌کرد. حبیب پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی در روستای درسجین 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
⭕️ فراخوان ثبت خاطرات مردمی از شهید آیت الله رئیسی در استان زنجان سلام « همه ما یه دِینی از شهدای خادم الرضا به گردن داریم. برای ادای این دِین داریم روایت‌های مردم در مورد خدمات آیت‌الله رئیسی و شهادتشون رو جمع‌آوری میکنیم. قراره این روایت‌ها بشه مهمات جهاد تبیین ما توی فضای مجازی؛ بعد هم ازش محصولات رسانه‌ای و کتاب تولید بشه. لطفا با پاسخ به سوالات طرح شده در پرسلاین، دِینتون رو به شهدا ادا کنید و ما رو توی این جهاد تبیین یاری کنید. » 📝تکمیل پرسشنامه از طریق لینک زیر: https://survey.porsline.ir/s/r7e6ltB 🎁 خاطرات برگزیده در قالب کتاب و یا تولیدات چند رسانه ای منتشر خواهد شد. 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
با اینکه هنوز مراسم اصلی شروع نشده بود اما جمعیت استقبال خوبی کرده بودند. همچنان افراد از پله های سبزه میدان سرازیر بودند. فضاسازی مطلوب و جالبی در فضا حاکم بود. عکس شهدای این ایام در گوشه گوشه سبزه میدان به چشم می آمد و یاد و خاطره آن عزیزان را برایمان زنده می کرد. ستایش رستمی 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan