eitaa logo
حسینیه هنر زنجان
291 دنبال‌کننده
401 عکس
145 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین: @H_honar_znj
مشاهده در ایتا
دانلود
همه صاحب عزا بودند وارد حسینیه اعظم شدم. چندتا خانم جلوی در ایستاده بودند و به مهمان‌ها خوش آمد می‌گفتند. اشکهایشان جاری بود. عکس روی میز بود و خرما، میشکا و گل هم بغلش گذاشته بودند. یک لحظه یاد مجلس ترحیم‌هایی افتادم که مردم برای عزیزان از دست رفته‌شان می‌گیرند. حال و هوای مجلس طوری بود که انگار همه صاحب عزا بودند و شهدا را از نزدیک می‌شناختند. تیموری دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | مراسم 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
ع‍‍‍ــزیــزِ مــردم کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است. در این اردیبهشت زیبا، آسمان بارانی شده و خاک بوی زندگی می دهد، من عاشق بوی خاک نم خورده‌ام. دروغ می گویند که پاییز فصل عاشقان است. من عشق را در بهار دیدم. تولد داشتیم چه تولدی. قرار بود برای امام رضا جانمان جشن بگیریم. کوچه‌ها را برای میلاد آذین بسته بودند، آخر یک ایران است و یک امام رضا. ظهر روز سی‌ام اردیبهشت، بعد از اینکه مسافرم را راهی تهران کردم، تلویزیون را روشن کردم و ناگهان زیر نویس شبکه‌ی خبر رشته‌ی افکارم را به هم ریخت. من ماندم و اضطرابی که وجودم را فرا گرفت ... اخبار را لحظه به لحظه دنبال می‌کردم و صدای سید ابراهیم در گوشم بود. نمی دانم کی خوابم برد. ساعت هشت صبح صدای گوینده خبر می لرزید: «انالله و انا الیه راجعون، خادم‌الرضا، رئیس جمهور شهید...» اینها تمام القابی بود که نصیب یک عمر مجاهدت خالصانه سید ابراهیم شد. خدا به هر کسی بخواهد بی واسطه عزت می دهد و تو برای همه عزیز بودی چرا که گریه بر تو همانند گریه بر عزیزانشان بود. همه داغدارت بودند. تو شهیدی و شهید زنده است و ما نبودنت را باور نداریم. سید ابراهیم دست ما را هم بگیر. سمیه رضائی دوشنبه ۳۱ اردیبهشت | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
می‌خواهم اینجا باشم و خدمت کنم امروز خیابان‌های منتهی به میدان آزادی آنقدر شلوغ بود که نمی‌توانستی قدم از قدم برداری. به هر زحمتی بود خودم را به خیابان‌های مجاور رساندم. چیزی که نظرم را جلب کرد، پذیرایی خانه‌ها از رهگذرانی بود که از فشار جمعیت به این خیابان‌ها پناه آورده بودند. مردی لیوان‌ها را پر از آب می‌کرد و به دست مردم می‌داد. صاحب‌خانه از راه رسید و گفت: «آقای دکتر! آقای دکتر! شما چرا؟!» پارچ آب را از دستش گرفت و ابراز شرمندگی کرد. اما آقای دکتر قبول نکرد و گفت: «می‌خواهم اینجا باشم و خدمت کنم.» تیموری چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۳/۰۲| روایتی از تشییع شهدا در تهران 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
باور آنچه می‌دیدم کمی سخت بود به سمت دانشگاه حرکت می کردیم. هر لحظه بر انبوه جمعیت اضافه می شد. در همین حین، توجه‌ام به پیاده رو جلب شد. باور آنچه می‌دیدم کمی سخت بود. روی آسفالت پیاده رو، چند نفر کنار هم خوابیده بودند. دو نفر بدون بالش و پتو، روی یک زیرانداز نازک دراز کشیده و از طرز خواب هم معلوم بود، نسیم صبحگاهی اذیتشان می‌کرد. نفر بعدی، پتوی مسافرتی را دورش پیچیده، و یک لنگه کفش زیر سر داشت. همینقدر ساده! از اضافه‌ی چند تکه نان و میوه هم سر و ته شام مشخص بود. از این صحنه‌ها، فقط در مسیر اربعین دیده بودم. اما حالا عشق بنده‌ی خالص خدا، مردم را از رفاه و خانه دور و آواره‌ی کوچه و خیابان کرده بود. و این یعنی وقتی مسئولی، با دل‌و‌جان و خستگی‌ناپذیر کار کند، مردم هم برای او سنگ تمام میگذارند. رضا محمدی چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۳/۰۲| روایتی از تشییع شهدا در تهران 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ... سوره مبارکه صافات برای شیعیان مخلصش که در حصار تن و اسارت دنیا نماندند.... شیعه باید مثل مولای خودش بی سر بمیرد جز شهادت نیست راهی تا بر این باور بمیرد ارباً اربا آرمان ماست شیعه باید از شوق ذکر یا حیدر بگیرد این چنین محشر بمیرد راه باز است و بیاید آن که آخر می تواند دور از یاران بماند یا که بی سنگر بمیرد شیعه تیغ بی نیام است و دگر فرقی ندارد در مصاف یک نفر یا اینکه یک لشگر بمیرد ای خوشا این گونه در میدان خدمت جان سپردن حیف اگر که شیعه با بیماری و بستر بمیرد انتخابش چیست حالا؟ آن که دلداده است و عاشق یا شهادت را ببیند یا که سر آخر بمیرد تصویر: تابلوی نقاشی «یا ضامن خادم» از حسن روح الامین شعر از امیر سلیمانی | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
. در شهر پر از نسیم رحمت شده است ذکر شب قدر تو اجابت شده است هی دور شدی به آسمان ها برسی نام تو شهید راه خدمت شده است شعر از حسن پاکزاد | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
*مادر جان دیدم که با سختی راه می رفتین، چرا اومدین تشییع؟! میموندید از تلویزیون نگاه می کردید. _اومدم یه ثوابی ببرم! *مگه آقای رئیسی چیکار کرده بودن که تشییعشون ثواب داره؟ _اون همه که ایشون خدمت می کرد و شب و روز نمی شناخت. با این همه گرونی این حرفارو می زنید؟ _پسرم ما کسی مثل ایشون نداریم، ان شاء الله جاشون پر بشه! هم اکنون، سبزه میدان زنجان، ساعت 10:26 | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
عرض ارادت دختر نوجوان به شهدا دختر نوجوانی که خواسته بود که یک جور ارادتش را به شهدای خدمت ثابت کند حلوا پخته و در بین مردمی که برای مراسم تشییع شرکت کردند پخش میکرد. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ چهارراه انقلاب 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
حواسش به مردم بود زهرا ۹ ساله‌است. پرسیدم برا چی اومدی اینجا؟ _ بخاطر آقای رئیسی اومدم گفتم مگه میشناسی؟ با تعجب جواب داد؛ «بله رئیس جمهورمونه دیگه خیلی مهربون بود و حواسش به مردم بود» پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ چهارراه انقلاب 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
زیر چادرش چیزی قایم کرده، آرام به طرف دخترانم آمد، از زیر چادر لقمه نانی در آورد و به کدامشان یکی داد. او که رفت، داشتم روایتش را می نوشتم. زنی دیگری آمد که از کنارمان رد شود دختر کوچکم را که در حال آب خوردن بود ندید و نقش زمینش کرد. عذری خواست و رفت. دو سه دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که با گیره ای که خریده بود آمد و دوباره عذرخواهی کرد. و همراهان | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
من با دشمن‌ها می‌جنگم با لباس رزم آمده بود. رفتم کنارش و پرسیدم برای چی با این لباس اومدی؟ گفت: آمدم به رئیس جمهور بگم من با دشمن‌ها می‌جنگم. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ خیابان امام خمینی(ره) 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
آیین تشییع و شهدای خدمت در شهر مردم با دسته گل و عکس شهدا آمده‌اند. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ خیابان طالقانی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
در حیرتم، قلمم به نوشتن نمی رود. صبح که تصمیم گرفتم بیایم تشییع شهید بهروز قدیمی، توی روستایشان دَرَسَجین ابهر، با خودم فکر می کردم نهایتا در یک روستا با مهمان ها و... دو سه هزار نفری جمع می شوند و تمام. از زنجان آمدیم ابهر، از ابهر که درآمدیم سمت درسجین ترافیک سنگینی بود، ماشین ها کیپ هم حرکت می کردند و نیم ساعتی طول کشید تا ده کیلومتر بیاییم جلوتر. در سه کیلومتری روستا راه بسته بود و باید پیاده ادامه می دادیم. یک ساعت و نیم هم پیاده پیخ و خم روستا را بالا آمدیم تا به محل دفن رسیدیم. جز با پیاده روی اربعین نمی شود این سیل جمعیت را توصیف کرد، خاصیت خون شهید است که دل ها را با خودش می برد. مردم از کوه و دشت و از لای تیغ ها و خار ها بالا می آمدند تا گمشده خودشان را پیدا کنند. و همراهان | 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @H_honar_znj 🚩 به کانال بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan