eitaa logo
حسینیه هنر زنجان
343 دنبال‌کننده
566 عکس
241 ویدیو
5 فایل
رابط جشنواره مردمی فیلم عمار در استان زنجان توزیع و فروش کتب انتشارات راه‌یار در زنجان واحد تاریخ شفاهی دفترمطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ارتباط با ادمین: @H_honar_znj
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض ارادت دختر نوجوان به شهدا دختر نوجوانی که خواسته بود که یک جور ارادتش را به شهدای خدمت ثابت کند حلوا پخته و در بین مردمی که برای مراسم تشییع شرکت کردند پخش میکرد. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ چهارراه انقلاب 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
آیین تشییع و شهدای خدمت در شهر مردم با دسته گل و عکس شهدا آمده‌اند. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ خیابان طالقانی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
دم به دقیقه جمعیت بیشتر می‌شد. حتی با وجود آفتاب و گرمای هوا هرکس هرچیزی از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد. حتی شده یه پرچم کوچک ارادت خودشان را نشان می‌دادند. چهره مردم رو که نگاه می‌کردی همه‌اش عشق بود و ارادت. ستایش رستمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
برخی از مردم با عکس شهید آمده بودند و برخی هم گل به دست. خانمی توی جمع خیلی به چشم می‌آمد. پرچم ایران را روی دستش بالا گرفته بود. می‌گفت: «شهدا فدای این پرچم شدن. ما این پرچم را روی چشم‌مان میزاریم.» ستایش رستمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
گفتم حاج آقا این عَلَم را چه زمانی می گردانید؟ گفت : فقط روز عاشورا. گفتم پس چرا برای شهادت آقای بهروز قدیمی هم عَلَم آورده اید؟ جواب داد این ها شهیدند و شهادتشان در ادامه راه امام حسین و ابالفضل است. پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | بهروز قدیمی روستای دَرَسجین 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
مردم برای نماز ظهر آمدند امامزاده. با اینکه همه شبستان‌ها را باز کرده بودند اما جا کم بود و مردم در حیاط صف بسته بودند. حضور شهید چنان معنویتی به دل مردم بخشیده بود که نمی‌خواستند نماز را جایی غیر از آنجا اقامه کنند. خیلی‌ها با خانواده‌هایشان آمده بودند و بعضی‌ها با دوستانشان. چیزی که بین همه مشترک بود، نیت قلبی آنها برای نشان دادن ارادتشان به شهید خدمت بود. ستایش رستمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
پیرمردی کنار تندیس پدر ملیله زنجان نشسته بود. در همین حین مداح به مردم گفت: «دست‌ها را ببرید بالا و ذکر یازهرا یازهرا را بگویید» برایم عجیب بود که پیرمرد در همان حال دستش را بالا برد و ذکر را تکرار کرد. مردم دست‌های او را نمی‌دیدند و حتی صدایش را نمی‌شنیدند اما او به خوبی می‌دانست شهدا دست‌هایش را می‌بینند و صدایش را نیز می‌شنوند. تیموری پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
هیچ کس نمی‌دانست توی قلب کناریش چی می گذرد. همۀ قیافه‌ها ناراحت و چشم‌ها اشکی بود. حاج مهدی که شروع به خواندن کرد، بغض‌ها ترکید. هرکس به حال خودش عزاداری می‌کرد و با شهدا بیعت می‌کرد. مائده محمدی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
میدان انقلاب بودم، برای تشییع پیکر شهید قدیمی. پسری با لباس پلیس توجهم را جلب کرد. مادرش را دیدم که بغض کرده و سعی دارد پیکر شهید را به پسرش نشان بدهد. پسرش ازش پرسید: «داری گریه میکنی مامان؟!» مادرش چیزی نگفت. نزدیک شدم و پرسیدم: شما چه طور خبر سقوط بالگرد را شنیدید؟ اشک توی چشم‌هایش حلقه زد و همینطور از روی گونه‌هایش سرازیر می‌شد. گفت: «از تلویزیون شنیدیم. شب رفتیم مسجد با مادر و خواهرم دعا کردیم تا سالم پیدا بشه. تا صبح نخوابیدم، تا اینکه سرکار خبر شهادت را شنیدم. حالم بد شد. تنها رئیس جمهوری بود که به درد مردم می‌رسید و پشت میز نشین نبود. بعد از مدت‌ها همچین رئیس جمهوری داشتیم. موقع انتخابات مامانم روضه حضرت علی اکبر گرفته بود به نیت انتخاب شدن ایشان... . مثل علی اکبر هم شهید شدند. زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهدای خدمت 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
داشتم از پیاده‌رو می‌رفتم که یکدفعه چشمم افتاد به یک خانمِ مُسِن که تلاش می‌کرد روی یک لبه‌ی نازکی بنشیند. گفتم حاجیه خانم، کمک می‌خواهید؟ گفت: «پاهایم درد میکند، تازه عمل کردم. نمی‌توانم خوب راه بروم.» گفتم پس چرا آمدید؟ گفت: «دلم طاقت نمی‌آورد آخر. از وقتی خبر شهادتشان را شنیدم ۳ روزه دارم گریه میکنم. ۴۲ ساله بچه منم رفته نیامده. منم مادر شهیدم مادر شهید رحیم مکی زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهدای خدمت 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
توی راه برگشت از تشییع بودم که شخصی را با لباس خلبانی دیدم. روی ویلچر نشسته بود و معلوم بود که جانباز است. جلو تر رفتم و اسم روی پراهنش را خواندم. «یدالله واعظی» از ایشان پرسیدم شما وقتی خبر سقوط بالگرد را شنیدید چی به فکرتان رسید؟ گفت: «باتوجه به تجربه‌ای که داشتم، می‌دانستم چه اتفاقی افتاده ولی باز امید داشتم که سالم باشند. خبر شهادت را که شنیدم خیلی ناراحت شدم.آقای رئیسی را از نزدیک دیده بودم و می‌شناختم. همه‌شان از بهترین‌ها بودند و حیف شدند واقعا... زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
یک دختر جوان و محجبه را دیدم که روی سکوی میدان انقلاب نشسته بود. قیافه حزن‌انگیزی داشت. ازش پرسیدم: چرا انقدر ناراحتی؟ گفت: «اوایل که ایشان آمده بود با خودم می‌گفتم مثل مسئول‌های دیگه، همش حرف میزنه و نمیخواد کار کنه. هرچند بعدش نظرم عوض شده بود ولی همان موقع فکرهای خوبی نمی‌کردم. کاش حلالم کنه. الان بهتر میشناسمشان. رئیس جمهور خوب و کاری که به فکر مردم بودند. خیلی دوست‌داشتم تو مراسم تشییع‌شان شرکت کنم ولی نتوانستم. آمدم اینجا ادای احترام کنم به همه‌شان.» زهرا ابراهیمی پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan
ورودی روستای درسجین خیلی تشنه شده بودیم. دیدیم در سبز رنگِ یک خانه‌ای باز است. رفتیم داخل و طلب آب کردیم. اهالی خانه با روی گشاده از ما استقبال کردند. مادربزرگی از داخل خانه آمد پیش ما. شروع کرد به گریه کردن. می‌گفت: «بهروز خیلی آدم خوبی بود. بچه های درسجین همه خوبن» یه جمله جالبی گفت: « از وقتی امام رحلت کردند، هر روز دارم براش گریه میکنم. چون به محرومین خیییلی خدمت کرد. همه ماها رو پناه داد. این شهدا هم همینطوری بودند» گریه می‌کرد و رهبر عزیزمان را دعا می‌کرد. حبیب پنج‌شنبه ۰۳/۰۳/۰۳ | روایتی از آیین تشییع شهید بهروز قدیمی در روستای درسجین 🚩 به بپیوندید ➕@hoseinieh_honar_zanjan