برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
ای دختر کریم، کرامت گدای توست
درمان درد هر دوجهان از دوای توست
حاذقترین طبیب دوعالم فقط تویی
دنیا شفاگرفتهی دارالشفای توست
تنها نه شیعیان جهان ریزهخوار تو
عالم دخیل بستهی جود و سخای توست
تو یادگار کوفه و شام و مدینهای
حلّه نماد کوچکی از کربلای توست
این حرفها که بر در و دیوار حک شده
تنها نشان اندکی از ماجرای توست
چون مرقد تو قبلهی حاجات عالم است
پس کعبهی دلم حرم باصفای توست
هرچند زائر تو نبودم، ولی دلم
از راه دور شاهد حال و هوای توست
با دستهای خود گرههای بزرگ را
وا کردهای و زخم اسارت به پای توست
حالا ببین که شهر به شهر جهان ما
پیراهن سیاه به تن در عزای توست
باشد که با رضای خدا مستجاب باد
"تعجیل در ظهور" که تنها دعای توست
✍ #مجتبی_خرسندی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
باز دل در سینه پرپر میزند
دست حاجت گشته بر در میزند
سوی حله میرود با پای دل
پُر نموده شهر را زآوای دل
دُر ز دُرج دیده ریزد دمبدم
بسته احرام توسل تا حرم
ما ز سنگ غصه بشکسته پریم
یا شریفه! الدخیل بنت الکریم
رو سِیَه هستم اگر چه رو زدم
رو بهخاک درگه بانو زدم
ای طبیبه از تو میخواهم شفا
گشتهام بیمار هجر کربلا
دردِ بی درمان فراق کربلاست
دردمندم، چاره دردست شماست
ناسپاسی علت هجران ماست
ما علیل و این حرم دارالشفاست
دیدهی دریاییام سوی شماست
ای کریمه! دست تو مشکل گشاست
ای ز داغ کربلا افروخته
ای میان خیمه مویت سوخته
ای گل نیلوفر باغ حسن
ای کتاب خاطرات پر محن
ای لبت از تشنه کامی گشته چاک
بارها غش کرده افتادی بخاک
با عمو بودی شریک غصهها
از برادر دیدهای دست جدا
پیکر پاشیده دیدی آه آه
او کنار علقمه، تو قتلگاه
تا تن قاسم شد از کین توتیا
با زُبیده بستهای از خون حنا
دفتر غمهای تو بی خاتمه است
خاطرات تو شبیه فاطمه است
چهرهی نیلی ز سیلی وای من
ارغوانی یاس گلزار حسن
دستهایت بسته با زنجیر شد
مادرت از غصههایت پیر شد
کوفه، زندان، مجلس ابن زیاد
یاس زرد و این همه بیداد؛ داد
با سکینه همطراز ماتمی
با رقیه نیز غمخوار غمی
ای نشان اقتدار مرتضی
ای مدال افتخار مجتبی
ماجرای حله بی تابت نمود
شمع آل مجتبی آبت نمود
آه زینب بیقرار غم شده
یک گل دیگر ز باغش کم شده
لالهی پرپر که خفتی زیر گل
حله شد میعادگاه اهل دل
باب فیض خویش برمن سد مکن
این گدا را دست خالی رد مکن
من صله می خواهم ازدست شما
«کربلا یا کربلا یا کربلا»
✍ #مصطفی_نظری_طهرانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
در شهر حله دختری از آل مصطفی
زد خیمهای به وسعت تاریخ کربلا
دختی شریف از شَجَرِ پاک فاطمه
طفلی عفیف، میوهای از باغ مرتضی
بوی مدینه میرسد از حله بر مشام
انگار آرَمیده در این خاک مجتبی
بوی حسین میوزد از نالههای او
خیلی گریست در غم سلطان سر جدا
نامش شریفه، مرتبتش برتر از شرف
صحنش بهشت، خاک درش برتر از طلا
شهرت طبیبه، معنیِ "مَنْ اِسْمُهُ دَواْ"
خصلت کریمه، جلوهای از "ذِکْرُهُ شفا"
عجز طبیب را به حضورش بیاورید
زیرا که اوست داروی هر درد بی دوا
قلبش رئوف و دست عنایات او بسیط
روحش لطیف و وارث سرچشمهی سخا
چون پا به طوف مرقد پاکش گذاشتی
یک "رَبَّنا" بگو و ببین شرح "آتِنا"
رأس برادران به روی نیزه دید و گفت
خواهر فدای همت مردانهی شما
شد کشته از جفای گروهی سیاه دل
در آن اسارتی که شرر زد به ماسوا
✍ #رضا_خوبرو
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
سالها به غیر احتشام ندیدی
محترمی غیر احترام ندیدی
بیم کجا داشتی ز جنگ و حوادث
صلح پدر را به جز قیام ندیدی
ای که سلامت رسیده از تو به عالم
بعد کربلا دگر سلام ندیدی
ای که طبیبی به درد غربت مردم
زخم گرفتی و التیام ندیدی
نان خور اجداد تو فقیر و اسیرند
وقت اسارت ولی طعام ندیدی
شب شده روزت اگر چه از غم کوفه
شکر خدا کن که روز شام ندیدی
نای عمو دیدهای اگر چه سر نی
چوب به روی لب امام ندیدی
شکر خدا کن نرفتهای به خرابه
شکر خدا مجلس حرام ندیدی
✍ #سیدمحمدحسین_حسینی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بهمناسبت بیستم محرم سالروز دفن بدن مطهر و معطر #جناب_جون_بن_حُوَی_ع
#اصحاب_امام_حسین_ع
▪️علامه مجلسی روایتی را از امام باقر (ع) نقل کرده که بدن وی پس از ده روز از دفن شهدای کربلا پیدا شد درحالیکه بوی عطر از آن به مشام میرسید.
📚مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۲۳.
✔️نام او در زیارت الشهدا آمده است: «اَلسَّلَامُ عَلَی جَوْنٍ مَوْلَی أَبِیذَرٍّ الْغِفَارِی».
...جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت اما نه
التماسش نمود، او فرمود:
زحمتت دادهایم حالا نه...
گفت خارم، وَ خار میدانم
پیش گُل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینهی این
رو سیاهی که بویِ بد دارد
حرفهای غلام آتش بود
از جگر بود، بر جگر میزد
روی پای حسین چشمش بود
داشت از شوق، بال و پر میزد
اندکی بعد غرقِ خونش بود
رویِ شن سر گذاشت، چشمش بست
هیچ کس را صدا نزد از شرم
انتظاری نداشت، چشمش بست
ناگهان بویِ سیب را فهمید
گفت وقتی شهادتینش را
باورش نیست اینکه میبیند
بر رُخِ خود، رُخِ حسیناش را
سر او روی دامن است اما
زخمهای دلش نمک خورده
بوسهای زد به چهرهاش ارباب
بوسهای با لبی تَرَک خورده...
✍ #حسن_لطفی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
چه دردی آمده در این حرم دوا نشده؟
چه حاجتی به نگاه شما روا نشده؟
که بوده است گرفتارِ آبرومندی
که در پناه تو از بندها رها نشده؟
که بوده است غریبی که سویت آمده و
تمام عمر در این خانه آشنا نشده؟
که بوده است که گفته گره به کارش هست
وبعد از آن گره از کارهاش وا نشده؟
که آمدهست به سوی طبیبهی مظلوم
که عاشقانه به این عشق مبتلا نشده؟
که آمدهست به کوی شریفه بنت حسن
که جان تشنهی او مملو از رضا نشده؟
که بوده است که حاجت به قلب او بوده
و پیش از آنکه بخواهد به او عطا نشده؟
کسی که آمده و دیده است لطف تو را
خودش جدا شده اما دلش جدا نشده
کدام دست نیازی به سویت آمده است
که بیشتر ز نیازش به او عطا نشده؟
رسیدهاند به کوی تو حرفهایی که
مجال گفتنشان نزد مجتبی نشده
که شرطهها همه آنجا به اشک حساسند
وسالهاست که راهی بر اشک وا نشده
چقدر پارچههای تشکر آوردند
که وقت نصب به دیوار صحن جا نشده
غریب تا که نماند سزاست گفتن از این
حکایتی که روایت به شعرها نشده
ز ماست کاهلی ای بانوی کریمه! یقین
که ذکر نام شما سهم شعر ما نشده
✍ #احمد_رفیعی_وردنجانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
برای #بی_بی_شریفه دختر مظلومه امام حسن مجتبی (علیهما السلام)
وضوی اشک گرفتم تمام دوران را
مگر طواف کنم خانهی کریمان را
حسن حسن به لبم آمده به این امید...
که بر دلم بگذارند نور ایمان را
سلام من به شریفه، عقیق سرخ حسن
کریمهای که از او دیدهایم احسان را
کرامتش نبوی، نور عصمتش علوی
دخیل چادر او کردهاند عرفان را
بگو به هرچه گرفتار، وقت وقتِ عطاست
شریفه پُر بکند کیسهی گدایان را
خدا گواه که هر حاجتی روا بشود
به او قسم بدهی گر خدای سبحان را
نوشتهاند که با عمهاش اسیری رفت
گذشت پای برهنه همه بیابان را
نوشتهاند که خیلی زدند بانو را
به حکم بغض حسن میزدند ایشان را
عذابِ زخم زبان بیشتر ز شلاق است
چه حرفها که نگفتند این اسیران را
صبا برو به مدینه بگو به بابایش
که دخترت چه کند ناقههای عریان را...
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
🔻حسین (علیهالسلام) تو را میخواند...
✍🏻 بزرگوارانی که قصد برپایی مجلس روضه خانگی دارید، برای اعزام سخنران، #یا عدد ١٢٨ را به سرشماره ۹۰۰۰۷۲۱۲ ارسال نمایید و #یا وارد آدرس زیر شوید و اقدامات موردنظر در سایت را انجام دهید.
https://msagheb.ir/FRM
✅ کانال ثاقب را دنبال بفرمایید : 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3726377046C3fafa2bd01
مجموعهی ثاقب را #هم به طلاب محترم (برای عضویت به عنوان سخنران) و #هم به عزیزانی که برای برگزاری #روضه_خانگی به سخنران و روضهخوان نیاز دارند، توصیه میکنیم.
#دیر_راهب
امشب كه پا گُشا شدهای در كُنِشْت (۱) من
انگار اُلـفتی است تـو را با سـرشتِ من
آورده قـابِ چَشـمِ تو عكسِ بهشتِ من
تـغییر میدهـی همهی سرنـوشتِ من
از رویِ نیـزه سر زده مهـمانِ من شدی
تـو كیـستی؟ كه ماه به ایـوانِ من شدی
تو كیستی؟ كه یوسفِ بازارِ من شدی
من نه، تو آمدی و خریدارِ من شدی
عیسیترین مسیحی و دلدارِ من شدی
با جلوهای تمامِ كَس و كارِ من شدی
من تا به حال فخر بدین سان ندیدهام
طوبی لَكْ از تمامیِ عالم شنیدهام
برقِ نگاهِ تو جگرم را كباب كرد
تاریكی كُنشتِ مرا آفتاب كرد
یك عمر هر چه ساخته بودم خراب كرد
آقایی تو رویِ كمِ من حساب كرد
آن قطرهام كه در دلِ دریا نشاندیام
پایِ ضریحِ قبلهی دلها نشاندیام
زُنّار (۲) پاره میكنم از جان به راهِ تو
ای روح و اِبن و اَبْ به فدایِ نگاهِ تو
ای عرش و فرش، سایهنشینِ پناهِ تو
از چیست؟ نوكِ نیزه شده تكیهگاهِ تو
یحییِ سر بریده! به خون میكِشی مرا
با شور و جلوهات به جنون میكِشی مرا
من آبرو گرفتهام از آبرویِ تو
باشد گواهِ غربتِ سُرخت، گلویِ تو
با اشك و با گلاب دهم شستشویِ تو
خاكسترِ تنور بگیرم ز رویِ تو
با بَد وسیلهای به گلویت كشیدهاند
پیداست كه به زجر سرت را بریدهاند
با پا چراغِ انجمنت را شكستهاند
چون روز روشن است تنت را شكستهاند
حتماً قِداستِ سخنت را شكستهاند
با چكمهها لب و دهنت را شكستهاند
یك هاله نور دور و برت چرخ میزند
یك قافله به پایِ سرت چرخ میزند
دور و برِ تو روحُ الاَمین پَر گرفته است
زانویِ غم به سینه، پیمبر گرفته است
پهلو شكسته، روضهات از سر گرفته است
از حال رفته، بوسه ز حنجر گرفته است
با نالههای فاطمه از كِثرتِ غمت
عرش خدا به لرزه در آمد ز ماتمت
پیر و مرادِ من شدی ای نور مشرقین
باب النجاة امتِ حیرانْ در عالمین
ساغر بریز ساقی ذكرِ شهادتین
دیوانه میشوم به هوایِ تو یا حسین
خونِ خدا به پایِ تو ایمان میآورم
قابل بدانیام به خدا جان میآورم
من عاقبتبهخیرِ توأم، خوش به حالِ من
با عرشیان به سیرِ توأم، خوش به حالِ من
نا آشنا ز غیرِ توأم، خوش به حالِ من
اینجا اسیرِ دِیرِ توأم، خوش به حالِ من
حالا كه خاكِ راه شدم در سپاهِ تو
میخواهم التماسِ دعا از نگاهِ تو
✍ #علیرضا_شریف
۱. آتشکده و معبد یهودان
۲. زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرقزمین به امر مسلمانان مجبور بودهاند داشتهباشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند.
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضه #دیر_راهب
گذشته چند صباحی، ز روز عاشورا
همان حماسه که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهی زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستن سرو بلند قامت عشق
به همره اسرا میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جر مجاهدت، از آن فرشتگانِ اسیر
چهل ستاره که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهل بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
به هر کجا رسیدند، شهر آذین بود
و گفتوگوی اسیران خارج از دین بود
هوا گرفته و دل تنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نعوذ باللَّه از این هتک احترام حرم
از این اهانت روشن، به خاندان کرم
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید در سپاه یزید
سپاه، مست غرور است و مست پیروزی
و خنده بر لبش، از شور عافیت سوزی
سپاه همره هشتاد و چار آیهی ناز
چه آیهها، همه خلوتنشین سایهی ناز
چه آیهها، همگی ترجمان سورهی نور
همه شکستهدل، اما بزرگوار و صبور
سپاه، جانب دربار ظلم میرفتند
به پا بوس علمدار ظلم میرفتند
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد خندۀ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پسِ کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
**
گذار قافله یک شب کنار دیر افتاد
شبی که عاقبت، آن اتفاق خیر افتاد
رسیده قافله از گرد ره، شتاب زده
به عیش و نوش نشسته همه، شراب زده
حرامیان همه شُرب مدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگر چه شب، شب سنگین و تلخ و تاری بود
سر مقدس خورشید، در کناری بود
سری، که جلوهی والشمس بود در رویش
سری که معنی واللیل بود گیسویش
سری که با نَفَس قدسیان مُصاحب بود
کنار سایهی دیوار دیرِ راهب بود
سری، که از همۀ کائنات، دل میبُرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهی شب بود
صدای روشن تسبیح و ذکر یارب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطِ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفت منظرهای دید چشم چون وا کرد
برون ز دیر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانی فرماندۀ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را ز محبت نشان و بویی هست
دلم به عشق جمالی جمیل، پا بند است
دلم به جلوۀ خورشید، آرزومند است
یک امشبی سر خورشید را به من بدهید
به من اجازۀ از خود رها شدن بدهید
دلم هوایی دیدار این سر پاک است
سری که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سرِ دور از بدن ز پیکر، کیست؟
سر بریدۀ یحیی که نیست، پس سر کیست؟
جواب داد که این سر، سری است شهر آشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسی است که شوریده بر امیر، ای مرد
خیال دولت پرورده در ضمیر، ای مرد
تو بر زیارت این سر، اگر نظر داری
بیار آنچه پس انداز سیم و زر داری
جواب دارد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشم همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکۀ زر خرج یک نظر، عشق است
بگو که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر که آفتاب جلی است
گلاب گلشن زهرا و یادگار علی است
سر بریدۀ فرزند حیدر است، این سر
سر حسین، عزیز پیمبر است، این سر
بهار عترت یاسین که سوخت از پاییز
عصارۀ همه گلهای پرپر است این سر
شمیم این گل اگر دل ربوده از دستت
گلاب عصمت زهرای اطهر است این سر
به دیر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدۀ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار را از آیینه پاک کرد و نشست
کشید آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت
فرشتگان به طواف آمدند در آن دِیْر
که وقت دیدن خورشید بود و صبح به خیر
دوباره صحبت موسی و طور گل میکرد
درخت طیبۀ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن، با کدام دشنه شدی
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاه شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بی پناهم من
به احترام تو اسلام را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دل شب، روشن است همچون ماه
به نور اشهدُ ان لا اله الا اللَّه
فدای خونِ جگریهای جد اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهید پرور تو
#ادامه شعر در پست بعدی 👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
شهادتینِ مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی
مرا ز حلقه به گوشان خود، حسابم کن
بزن به هستیام آتش، ز شَرم آبم کن
خوشا دلی که فقط با تو عشقبازی کرد
به شوق ناز تو احساس بی نیازی میکرد
منِ حقیر کجا و صحابی تو کجا
شکست بال و پرم، همرکابیِ تو کجا؟
به استغاثه سر راهت آمدم، رحمی
فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز
فدای گردش چشمان نیمه باز توأم
نیازمند غم میهماننواز توأم
بده به رسم تبرک، عبیر مُشک به من
ببخش بوسهای از آن دو لعل خشک به من
نگاه مهر تو شد، مهر کارنامۀ من
گلاب ریخت غمت، در بهارنامه من
من از تمامی عمر امشبم تبرک شد
ز فیض بوسه به رویت لبم تبرک شد
شفق اگر چه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق عُمان گفت
✍ استاد #محمدجواد_غفورزاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
نیمهشب بود، دلش را به صلیبی خوش کرد
دل به تمثالِ زن ِ پاک و نجیبی خوش کرد
خاطرش را به مداوای طبیبی خوش کرد
تا دلش را به مسیحای غریبی خوش کرد
مثل یعقوب ِ پریشانشده در کنعان شد
یوسفی آمد و در دِیْرِ دلش مهمان شد
پرچم قافله همرنگ گلی احمر بود
کاروانی که جدا گشته ز یک لشگر بود
آسمان غمزده از فاجعهای دیگر بود
تار میدید ولیکن سر نیها، سر بود
ناگهان در دل آرامش شب طوفان شد
پیرمرد از نفس افتاد و دلش حیران شد
کاروان آمد و از قامتِ سر خون میریخت
پا به پای زنی در بین گذر خون می ریخت
جای اشک بصر از چشم قمر خون می ریخت
پیش چشم پدر از چشم پسر خون می ریخت
آسمان مرثیهخوانِ پسر انسان شد
ماهْ در پشتِ سرِ ابرِ سیه پنهان شد
دشت از تابش خورشید و قمر محشر بود
کاروان حامل صد نسترنِ پرپر بود
نیزهها بین صف خستهی چند دختر بود
بین سرها، سری از باقی سرها، سر بود
وضع دلشورهاش آن لحظه دو صد چندان شد
محو زیبایی بی سابقهی جانان شد
نیزهدار آمد و او از سببش پرسش کرد
از پریشانی ِ موها و لبش پرسش کرد
جرئتی کرد و ز نام و لقبش پرسش کرد
تا که از مادر و اصل و نسبش پرسش کرد
ناخودآگاه تمام جگرش عطشان شد
قسمت چشم ِ دل و دیدهی او باران شد
درهمی داد و سر عیسای خونین را خرید
تشنه لب بود و همه دریای خونین را خرید
یوسف لب تشنهی زیبای خونین را خرید
قدر یک شب هم شده لیلای خونین را خرید
چون که آه جگر از دیدن او سوزان شد
بی سبب نیست خدا هم ز غمش گریان شد
با گلاب و آب و عنبر قامت سر را که شست
عاشقانه صورت زیبای دلبر را که شست
غرق گریه، خونِ در رگهای حنجر را که شست
گرد خاکستر به روی دیدهی تر را که شست
دیدن چشم پُر از خون شدهاش آسان شد
اندکی داغ دل و سینهی او درمان شد
در همین فرصت کم عاشقی آموخته بود
چشم خود بر نگه نافذ سر دوخته بود
ماه رویی که سر ِ زلف و لبش سوخته بود
اشک میآمد و رخسار برافروخته بود
چشمهی معرفتی در دل او جوشان شد
نیمهشب بود که انجیل دلش قرآن شد
✍ #حنیف_منتطر_قائم
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهی #دیر_راهب
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غمِ دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سرِ ماه
پارهپاره دلش از داغ لبِ پرپرِ ماه
گفت: ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف، تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پُر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند، از آن اوجِ مصائب میخواند
روضه میخواند: "همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند"
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیینِ حسین...
✍ #یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در این شعر بعضی از ابیات حافظ به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
۲. این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
- بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
- لهوف، ص۱۳۶
- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیهالسلام)، ج۲، ص۲۵۸
- مقتل الحسین(علیهالسلام) مقرم، ص۴۴۶
- تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشته آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵)
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
از جور سپهر و دور ايام
شد وقت سفر به جانب شام
تا بانگ جرس ز كاروان خاست
شد باز شروع درد و آلام
اولاد نبي به روي ناقه
چون صيدِ بخون طپيده در دام
دشمن ز پس و ز پيش سرها
اطفال حرم چو آهوان رام
هستند همه بلا كشيده
خاموش و شكستهحال و آرام
سرها همه روي ني فروزان
چون در شقف اختران گلفام
يارب ز كه باشد اين ستمها
از كافر و گبر و عبد اصنام؟
نه اين همه ظلم و جور و كينه
باشد همه از شيوخ اسلام!
اندر دل غربت و بيابان
اولاد نبي ز غصه نالان
شد شامگه و در آن بيابان
بوديم همه ز غصه حيران
افتاد ره حرم به دِيْري
ديري كه بُوَد مكان عرفان
بودي به درون دِيْر ترسا
روشندلي از تبار خوبان
خود مظهر زهد و پارسائي
بل معدن لطف و جود و احسان
خود رسته ز ننگ و نام تثليث
بل خسته ز اُسقفي و حيران
در علم و عمل چو پور مريم
عيسي دم و مست و حُسْن جانان
انجيل بدست ليك در دل
جوياي حقيقت او ز قرآن
در آتش عشق يار سوزد
نالد ز فراق و دور هجران
دادند مكان در آن لُب از سير
خاصّان حرم بپاي آن دير
شب بود و سكوت و نور مهتاب
من بودم و ياد يار و محراب
شب غرق سكوت و جمله عالم
در خواب خوش از عدو و احباب
در نيمهی شب نداي غيبي
بيدار نموده راهب از خواب
بشنيده ز گوش جان ز ذرات
تسبيح و سلام ربّ الأرباب
سر كرده برون ز دير و ديده
نور است جهان بسان مهتاب
در خارج دير ديده درجي
درجي كه بُوَد درّ ناياب
زآن درج رَوَد به آسمان نور
نوري كه بَرَد ز هر دلي تاب
ظُلْمات، شكسته از فروغش
چون نور سپيدهی سحرتاب
صندوق چو كعبه و ملائك
در طوف اويند همچون سالك
زان منظرهی عجيب و تابان
شد راهب دير مست و حيران
از دِيْر برون شد و هراسان
آمد به ميان قوم نادان
پرسيد كه مير كاروان كيست؟
گفتند كه «خولي» آن پريشان
شد راهب دِيْر سوي «خولي»
آن مست غرور و غرق عصيان
پرسيد ازل ز راز صندوق
گفتا بُوَد آن سري ز عُدوان
پرسيد كه باشد آن گرامي؟
گفتند بود حسينِ عطشان
پرسيد همان كه پور زهراست؟!
فرزند نبي عزيز سبحان؟!
آن زادهی آخرين پيمبر؟!
آن حكمروای كون و امكان؟!
گفتند بلي عزيز طاهاست
فرزند علي و جان زهراست
راهب ز شنيدن سخنها
زد بر سر خويش و كرد غوغا
گفتا كه فغان ز جور امت
كردند عجب خطاي عظما
اي واي عجب جفا نمودند
بر پور نبي عزيز زهرا
اين قتل پيمبر است و از اين
نالان و غمين بُوَد مسيحا
از كشتن اين عزيز خلاق
خون گريه كنند آسمانها
ما قصهی اين جفا شنيديم
از جملهی ياوران عيسي
پس گفت به دشمنش چه باشد!
سر را بدهي به پير ترسا
اين گوهر ناب باشد امشب
مهمان به كريچهی نصارا
زر داد به سفلهگان بي درد
بگرفت سر و به دِيْر آورد
شد دير از آن جمال پرنور
مشكوة هدي و بيت محمور
باشد ز تجليات انوار
از بهر كليمِ وادي طور
يا همچو حريم كعبه گرديد
آن بيت صنم سراچهی شور
يا از جلوات نور ايزد
شد راهب دِيْر مست و مسرور
شد دِيْر صدف، به درّ لاهوت
آن راهب خسته نيز گنجور
پس رأس سليل مصطفي را
با مشگ و گلاب شست و كافور
بس گريه نمود و كرد زاري
شد قلب لطيف او پر از نور
بنهاد به پيش روي، سر را
بوسيد بسان درّ منثور
زد بوسه چو برگ گل رخش را
پس گفت ز جان ودل خدايا
بر حقّ مسيح پاك دامن
آن بندهی خاصّ حيّ ذوالمن
لطفي بنما به پير ترسا
گردد مگر او ز شرّ ايمن
يارب نظري كه سرّ اين سر
گردد به من حقير روشن
ناگاه لب امام امكان
شد باز براي راز گفتن
گفتش چه بُوَد تورا تمنا
گو داري اگر حديث با من؟
گفتا تو كه هستي از غم تو
عالم شده غرق آه و شيون؟
هستي تو اگر مسيح مريم
گو از چه شدي اسير دشمن؟
گر روح خداي لايزالي
شأنت به جهان بُود مُبرهن
شه گفت منم سليل طاها
فرزند علي، عزيز زهرا
راهب چو شنيد اين معما
گفتاكه محقق است رؤيا
ياد آمدش آنكه ديده در خواب
آن وعدهی حضرت مسيحا
گفتا به يقين كه اين حسين است
اين است همين كه گفته عيسي
پس گفت ز دل به شاه والا
رحمي بنما به پير ترسا
پيري كه اسير ابن و اَب بود
پابند سه خواني و چليپا
لطفي كن و اين اسير غم را
آزاد نما ز هر تمنا
در پيش نبي شفاعتم كن
در يوم جزا به حقّ طاها
برگير ز دست من در آن روز
بنماي رها ز رنج و بلوا
شه ديد بود به حقّ راغب
گفت از سر موهبت به راهب:
اي طالب حقّ و غرق اوهام
خواهي تو اگر طريق اسلام
زُنار و لباس اُسقفي را
بگذار و بگير راه اسلام
ناقوس و صليب و رنگ تثليت
از دل بزدا و شو به حق رام
اقرار نما به حيّ واحد
آن صاحب عزّ و جاه و اكرام
بر گوي سپس نبي، محمد
تا اينكه شوي رها ز آلام
قرآن و نبي و آل طاها
هستند ز حق به خلق پيغام
تا جمله شوند نفس واحد
جوئيد ز كردگار الهام
آنگه ز تو در صف قيامت
پيغمبر حق كند شفاعت
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
با طيّ مراحل و مراتب
شد عارف حق، جناب راهب
ز آن پس به نبي و آل احمد
اقرار نمود و گشت تائب
زد بوسه به رأس شاه و گفتا
هستي تو به من ز حق مواهب
اي هستي كلّ ماسوا را
با نفس نفيس خود مصاحب
هستي تو امير كلّ هستي
مائيم بهتو غلام و حاجب
باشد به من حقير مسكين
فرمان اطاعات تو واجب
تهليل به لب بداد سر را
بر قافلهدارِ قوم اعدا
شد باز به ني هلال زينب
آن مايهی ابتهال زينب
شد سوي دمشق موكب عشق
افزود غم و ملال زينب
ديدم چو سر برادرم را
گفتم بنگر به حال زينب
سرحلقهی كاروان توئي تو
با تو نَبُود زوال زينب
تا قائد كاروان تو هستي
آسوده بُوَد خيال زينب
سرگرم حضور يار بودم
سرگشته شهريار بودم
✍ #فانی_تبریزی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
بعد شهر بعلبک آل زیاد
راهشان در دیر راهب اوفتاد
کهنه دِیْری در درونش راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دِیْر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دِیْر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دِیْرش زیارتگاه یار
بی خبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گم کرده داشت
پیرِ دِیْری در نوا چون بلبلی
چشم جانش در ره خونین گُلی
با گل نادیدهاش میکرد حال
تا شبی بگرفت دامان وصال
دید در پایین دِیْرِ خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی
گفت الله کس ندیده این چنین
هیجده خورشید، یک شب بر زمین
این زنانِ مو پریشان کیستند
گوئیا از جنس انسان نیستند
لالهی حمرا کجا و آبله
بازوی حورا کجا و سلسله
چیستند این عقدههای گوهری
یاسهای کوچک نیلوفری
آمده از طور، موسای دگر
در غل و زنجیر، عیسای دگر
سر به نوک نیزه میگوید سخن
یا سر یحیی است پیشِ روی من
گشته نیلی ماه روی کودکی
بسته دست نونهال کوچکی
طفل دیگر بسته با معبود عهد
یا سر عیسی جدا گشته به مهد
✔️راهب سر را میبیند:
کرد نصرانی نزول از بام دِیْر
گِرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پَر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگانِ رو سیاه
کیست این سر کاین چنین خواند فصیح؟
وای من! داوود باشد یا مسیح؟
یا شده ایجاد صفین دگر؟
گشته قرآن بر سر نی جلوه گر؟
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین، سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر
بود هفتاد و دو داغش بر جگر
تشنهلب از او جدا کردیم سر
لرزه بر هفت آسمان انداختیم
اسبها را بر تن او تاختیم
شعلهها از هر طرف افروختیم
خیمههایش را سراسر سوختیم
هر یتیمش از درون خیمهگاه
بُرد زیر بوته خاری بی پناه
ریخت نصرانی به دامن خونِ دل
گشت سرتا پا وجودش مشتعل
بر کشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونْفطرتانِ دین فروش
ثروت من هست چندین بدره زر
در جوانی ارث بُردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سِری مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
✔️راهب سر را به دِیْر میبَرد:
داد، سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چون جان در بر گرفت
بُرد سوی دِیْر، سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار، آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لب هایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
اینکه زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گَرد ره با اشک، از این سر بشوی
با گلاب و مُشک، خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دِیْر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دِیْر آن سر تا سحر
دیگر این جا دِیْر راهب بود و سر
خِشت خِشت دِیْر را بود این سلام
کای چراغ دِیْر و مطبخ! السلام
✔️راهب نالهی واحسینا میشنود:
ناگهان آمد صدای یا حسین
واحسینا واحسینا وا حسین
آن یکی میگفت حوا آمده
دیگری میگفت سارا آمده
هاجر از یکسو پریشان کرده مو
مریم از یکسو زند سیلی به رو
آسیه رَخت سیه کرده به بر
گه به صورت میزند، گاهی به سر
ناگهان راهب شنید این زمزمه
اُدخلی یا فاطمه یا فاطمه
آه راهب! دیده بر بند از نگاه
مادر سادات میآید ز راه
✔️راهب نالهی فاطمه را میشنود:
بست راهب دیده اما با دو گوش
نالهای بشنید با سوز و خروش
کای قتیل نیزه و خنجر، حسین!
ای فروغ دیدهی مادر، حسین!
ای سرِ آغشته با خون و تراب
کی تو را شستهست با خون و گلاب؟
بر فراز نی کنم گِرد تو سیر
یا به مطبخ یا به مقتل یا به دِیْر؟
امشب ای سر چون گل از هم واشدی
بیشتر از پیشتر زیبا شدی
ای نصاری! مرحبا بر یاریات
فاطمه ممنون مهمان داریات
هر کجا این سر دم از محبوب زد
دشمنش یا سنگ یا چوب زد
تو نبودی، گرد این سر صف زدند
پیش چشم دخترانش کف زدند
پیش از آن کافتد در این دِیْرش عبور
من زیارت کردم او را در تنور
راهب اول پای تا سر گوش شد
ناله ای از دل زد و بی هوش شد
چون به هوش آمد به سوی سر شتافت
سینهی تنگش ز تیر غم شکافت
گفت ای سر تو محمد نیستی؟
گر محمد نیستی پس کیستی؟
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
✔️سر با راهب سخن می گوید:
ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد
با نصاری درد دل ابراز کرد
گفت کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم، من غریبم، من غریب
گفت میدانم غریب و بی کسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
از ره آید دست بسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرین سخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم! من حسین!
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادهی پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت ای ریحانهی خیر البشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت آئین نصاری وا گذار
مذهب اسلام را کن اختیار
✔️راهب مسلمان میشود:
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات
عاشق و معشوق بود و بزم شب
صبحدم کردند از او سر طلب
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
باز با سر گفتگو از سر گرفت
گفت چون بر این مصیبت تن دهم
میهمان خویش بر دشمن دهم
چشم از آن رخ، دل از آن سر برنداشت
لیک اینجا چارهای دیگر نداشت
داد سر را گفت ای غارتگران!
ای جنایت پیشگان! ای کافران!
این سر ریحانهی پیغمبر است
مادرش زهرا و بابش حیدر است
ظلم و بیداد و جنایت تا با کی؟
وای اگر دیگر زنید آن را به نی
✍ استاد #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهی #دیر_راهب
مرا دِیریست روشنتر ز کعبه
اَمان اینجاست، ایمنتر ز کعبه
من اینجا در میان معبدِ خود
چه میبینم ز لطفِ سرمدِ خود
چه خورشیدی، عجب مهمانِ خوبی
طلوعش را نمیبیند غروبی
چه آقایی، چه مولایی، چه شاهی
تو ای سر! کیستی اینقدر ماهی؟
به تو میآید از ابرار باشی
ز نسل عترتِ اطهار باشی
تو شاید ای سر! عیسای مسیحی
مُشبَّک از چه مانند ضریحی؟!
چرا پیشانیِ تو سنگ خورده
چرا این روی ماهت چنگ خورده
چرا دندان و لبهایت شکسته
مگر بر صورتت نیزه نشسته
بیا ای سر، تو را چون گُل ببویم
گلاب آرَم، ز خون رویت بشویم
بگو ای سر، مگر مادر نداری؟!
بمیرم من، مگر خواهر نداری؟!
شنیدم با همین لعلِ پُر از خون
تو میگفتی که هستم ماهِ گردون
بگو یکبارِ دیگر یک کلامی
جوابم را بده، گفتم سلامی
**
سلام ای راهبِ دلخستۀ ما
سلام ای از ازل دلبستۀ ما
نه عیسایم، نه موسایم، نه نوحم
نه خورشیدم، نه مهتابم، نه روحم
حسینم من، شهید کربلایم
گلِ پیغبر و خیرالنسایم
هزاران عیسی و موسی غلامم
مسلمانانِ عالم را امامم
مسلمانان مرا دعوت نمودند
به رویم نیزه و خنجر گشودند
مرا از اسب، پائینم کشاندند
به روی پیکرم، مرکب دواندند
بسی بر حنجرم، خنجر کشیدند
مرا لبتشنه آخر سر بریدند
سرم بازیچه شد در دستِ اعدا
تنور و نیزه و حالا در اینجا
تو حالا میزبانِ هل اَتایی
شَوی اینک به راهِ ما فدایی
شهادت دِه به یکتایی، خدا را
بخوان نامِ نبی و مرتضا را
خدا خوانده تو را از اهل ایمان
نوشته نام تو جزءِ شهیدان
✍ #محمود_ژولیده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
1⃣
روضهٔ #دیر_راهب
راهبی در خُلق و تقوا بینظیر
ترک دنیا کردهای، روشنضمیر
راهبی از عهد عیسی، یادگار
خود بزرگان جهان را در شمار
عصر خود را مرد صادق بود و بس
بلکه خود انجیل ناطق بود و بس
گر چه بر تثلیث بودی متکی
هیچ مقصودش نبودی جز یکی
معتکف گردیده در صورت به دِیْر
لیک در معنی، دلش مشغول سِیر
بود در صورت اگر زُنّار بند
داشت صید معنیاش سر در کمند
گردنش گر بود در قید صلیب
هم نبود از رحمت حق، بینصیب
خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت
طالب حق را بُوَد جا در بهشت
طالب حق را خداوند کریم
ره نماید بر صراط مستقیم
پاکدل از خدعه و تلبیس بود
دیرگاهی، دِیْر را قسیس بود
از صفات نیکِ آن روشنضمیر
هر چه گویم کی بُوَد پایانپذیر؟
بس که دارد حالتش آشفتهام
هر چه افزون گویمت، کم گفتهام
کز نکوییهای آن مرد سعید
گشت عیسی، نزد زهرا روسپید
مَسکن آن راهب صاحبمقام
بود دِیْری از قضا نزدیک شام
این موحد مرد رهبان، ای حبیب!
سرگذشتی در جهان دارد عجیب
سرگذشت او بُوَد ز اسرار عشق
تا تو را روشن کند ز انوار عشق
□□□
شمر دون آن قائد جیش فتن
خوانْد راهب را به نزد خویشتن
گفت: این لشکر که میبینی تمام
کرده بر خود، خواب راحت را حرام
همره این لشکر از بُرنا و پیر
هست جمعی، مو پریشان و اسیر
باید امشب را در اینجا تا صباح
سربهسر راحت نمایند از صلاح
□□□
گفت: راهی نیست زینجا تا به شام
گفت: نتْوان گشت وارد وقت شام
گفت: از احضار من مقصود چیست؟
گفت: غیر از این مرا مقصود نیست
کاین اسیران را ز روی همرهی
امشب اندر دِیْر خود، منزل دهی
گفت راهب: هر که میبیند اسیر
راحتش را سعی دارد، ای امیر!
گفت: اینان زآن اسیران نیستند
گفت: پس برگو که اینها کیستند؟
گفت: ز اسرار است و نتْوان کرد فاش
گفت: بر من فاش گو، آسوده باش
گفت: راهب را چه با کار سپاه؟
گفت: دانستن نمیباشد گناه
این از آن میخواست مطلب را عیان
آن از این میکرد مطلب را نهان
□□□
چون نشد آنجا به راهب، کشف راز
رو به دِیْر خویشتن آورد باز
گفت: زین سردار لشکر کی توان
کرد کشف اینچنین راز نهان؟
پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر
این اسیران را دهم منزل به دِیْر
بازآمد سوی سردار سپاه
تا مگر گیرد خبر زآن دینتباه
گفت: فرمان ده که این قوم اسیر
سوی دِیْر آیند از بُرنا و پیر
پس اجازت داد سرخیل لئام
تا اسیران را به دِیْر آمد مقام
بعد از آن سرها که همره داشتند
نزد راهب آن زمان بگْذاشتند
تا نیابد بر اسیران راه، غیر
لشکری بگْرفت پیرامون دِیْر
چشم هر کس رفت اندر خواب ناز
غیر آن چشمان که دانی بود باز
□□□
بر اسیران آنچه در آن شب گذشت
سختتر از جمله بر زینب گذشت
غیر چشم اهلبیت بوتراب
رفته بود از چشم راهب نیز خواب
هر چه اندیشید و شد در خود فرو
دید مطلب هست نازکتر ز مو
گفت: امشب این معما را مگر
حل کند بر من، خدای دادگر
□□□
رفت راهب در عبادتگاه خویش
سنبلآسا کرد موی سر، پریش
برکشید از آستین، دست دعا
کرد روی دل به درگاه خدا
ملتجی گردید بر دانای راز
گفت: ای بیچارگان را چارهساز!
حُرمت پیغمبران خوشسرشت!
حُرمت آدم که آمد از بهشت!
حرمت موسی و تورات صریح!
حرمت انجیل و اعجاز مسیح!
حق ابراهیم و داوود شکور!
هم به حق صُحْف و آیات زبور!
حرمت یعقوب و زاریهای او!
وآن همه چشمانتظاریهای او!
«ذوالعطایا»! حق ایوب صبور!
کش نبودی دل زمانی بیحضور
بارالها! حق الیاس و شعیب!
واقفم کن سربهسر زین سِرّ غیب
سِرّ این مطلب مرا بنْما عیان
تا بدانم کیستند این خاندان
تا بدانم این سر ببریده کیست
اینچنین پُر خون و خاکستر ز چیست
کاندر این سر هست، سِرّ دیگری
کی توان از آن گذشتن، سرسری؟
□□□
بس که از سوز درون نالید زار
گریه از بس کرد چون ابر بهار،
رشته صبرش برون آمد ز کف
کآمدی تیر دعایش بر هدف
حالتی مابین بیداری و خواب
گشت عارض، شد دعایش مستجاب
اندر آن حالت که میداند خدا
دید شور رستخیزی شد به پا
آمدند از آسمانها، قدسیان
در کنار آن سر در خون، تپان
گِرد آن سر، حلقهی ماتم زدند
پشت پا بر خاطر خرم زدند
□□□
ناگه آمد این صدا بر گوش او
کای گروه آسمانی! طرقوا
طرقوا، حوا ز جنت میرسد
آسیه با درد و محنت میرسد
طرقوا کز ساحت باغ جنان
میرسد اینک صفورا، موکنان
طرقوا کز روضهی خلد برین
میرسد هاجر، فگار و دلغمین
طرقوا کاین لحظه، مریم بیقرار
میرسد از ره به چشم اشکبار
طرقوا کآید خدیجه هم کنون
آید از ره با دلی، لبریز خون
طرقوا، زهرای اطهر میرسد
دلغمین و تیرهمعجر میرسد
□□□
تا که زهرا در برِ آن سر رسید
نالههای رود رود از دل کشید
هر یکی از آن زنان با شور و شین
گفتوگویی داشت با رأس حسین
آن یکی گفتا که یارانت چه شد؟
دیگری گفتا: جوانانت چه شد؟
آن یکی گفتا: چه آمد بر سرت؟
دیگری گفتا: چه شد با حنجرت؟
مادرش میگفت کای نور بصر!
منزلت بادا مبارک! ای پسر!
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇