#امام_حسین_ع #امام_حسن_ع
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
حسین گفت: برادر! حدیث طوبی را
بخوان دوباره برایم به یاد مادرمان
بیا دوباره بگو از دلیلِ خَلق جهان
بیا دوباره بگو از شکوه باورمان!
از آن درخت که رنگ خزان نخواهد دید
به باغبانی ذریهی مطهرمان
کجاست مادرمان تا که افتخار کند
به شور قاسممان و به نور اکبرمان
چه شاعرانه در این خانه نجمه و لیلا
گذاشتند دو آیینه در برابرمان
بیا دمی به تماشای خویش بنشینیم
که جلوه کرده در آیینه نیم دیگرمان
قسم به زینب کبری که زینت پدرست
علیِ اکبر و قاسم شدند زیورمان
زبرجد است و به یاقوت سرخ میآید
کنار هم چه شکیلاند درّ و گوهرمان
وضوی عشق به اهل سما میآموزند
شبیه کودکیِ از خدا سراسرمان...
حدیث شوکتشان را کشیدهایم به دوش
چنانکه دوش نبی بوده است منبرمان
پسرعموی هم و بیقرار هم هستند
درست مثل پدر پیش جد اطهرمان
درست مثل من و تو به پیشگاه علی....
ببین چقدر ادب میکنند محضرمان
به پشتوانه اولاد خویش مثل پدر
چه باک اگر که نباشد زره به پیکرمان
من و تو پیش هم انگار مرتضی هستیم
چنانکه اکبر و قاسم شُبیر و شبَّرمان
به ذوالفقار قسم تیغمان دودم شده است
که یاعلیست دم این دوتا دلاورمان
دوچشمهای که به تفسیر نور میجوشند
به کوری همهی دشمنان ابترمان
یکی به ناز رسانده به جاممان انگور
یکی به شوق، عسل ریخته به ساغرمان
ستارههای حرم نور چشم عباساند
چه عاشقانه رفیقاند با برادرمان
کنار دست علمدارمان قسم خوردند
که تا همیشه بمانند یارو یاورمان
و گفتهاند: که آیین سروری این است
غلام فاطمهایم و علیست سرورمان
همین که دیدمشان در کنار هم گفتم
هزارشکر که آماده است لشکرمان
یکی، نقاب شود قامتش برای حرم
یکی، رکاب بگیرد برای خواهرمان
به فتح قلهی احلی من العسل رفته
بدون واهمه پَر میزند کبوترمان
شکسست بغض زمان و شکست قلب زمین
حسین گفت رسیدهست روز آخرمان
و گفت: آه برادر! یکی دوساعتِ بعد
بیا به دیدن جسم به خون شناورمان
میان اشک من و خط به خطّ نامهی تو
رسید رایحهی آشنای مادرمان
::
حسین پلک زد و نامه ی حسن را بست...
✍ #مجید_تال
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ @hosseinieh_net