#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
زبان حال بی بی با امام حسین(ع)
تار می دیدم و به شک بودم
این صدا از گلوی پنج تن اسـت
عطر سیب ات که در هوا پیچید
با خودم گفتم این حسین من است
وقت مرگ آمدی به دیدن من
حاضری پیش جان محتضرم
لطف کردی، به زحمت افتادی
من توقع نداشتم پسرم
جرعه آبی بنوش، خسته راه
نفسی تازه کن، برم بنشین
ساعتی صبر کرده بودی اگر
محضرت می رسید ام بنین
@hosenih
تاج منت گذاشتی به سرم
تو تمنایم از دو دنیایی
من کجا این شکوه و رتبه کجا
من کنیزم تو کنزِ زهرایی
کربلا قسمتم نشد آخر
حسـرت دل شمیم تربت توست
گریه ام از هراس مردن نیست
اشک هایم برای غربت توست
گریه از دست من کلافه شده
از جگر آه می کشم شب و روز
آهِ سردم گواه درد دلی ست
شعله ور تر از آفتاب تموز
روز اول که دیدمت گفتم
در غمت باید امتحان بدهم
چار قل خواندم و قسم خوردم
پای تو چار دفعه جان بدهم
با هدف می گذشت روز و شبم
تلخی روزگار شیرین بود
بچه هایم فدایی ات بشوند
همه آرزوی من این بود
معرفت را به حوصله با ذوق
کاشتم در نهاد تک تک شان
گشت سیراب از اشک های سحر
ریشه اعتقاد تک تک شان
نیمه شب ها به جای لالایی
دائم اسم تو را به لب بردم
قبل هر دفعه شیر دادن شان
جای خرما غم علی خوردم
گرد غربت به صورتت که نشست
تا مسیرت به نینوا افتاد
یک به یک عرضه داشتند ای دوست
با تو هستیم هرچه باداباد
با من از کربلا بگو پسرم
خیمه بی پناه یعنی چه؟
زینت دوش مصطفی تو بگو
گودی قتلگاه یعنی چه؟
گاه کابوس آب می بینم
غرق آشفتگی ست احساسم
گفت راوی که تشنه جان دادی
نکند کم گذاشت عباسم
خواهرت از وفای او می گفت
با سر و چشم و دست شد سپرت؟
آه از روضه عمود اما
هرچه آمد سرش فدای سرت
ساربان در شلوغیِ گودال
خاتمت را ندیده بود ای کاش
شمر جای سرِ مطهرِ تو
سر من را بریده بود ای کاش
@hosenih
گر عبا و عمامه را بردند
غارت پیرهن برای چه بود؟
بدنی با هزار و نهصد زخم
نعل تازه زدن برای چه بود؟
نفسم به شماره افتاده
از عنایت نظر به حالم کن
ملک مرگ هم رسید از راه
این دم آخری حلالم کن
بدنم بر زمین نمی ماند
کفنم خاک و خون نخواهد شد
جانم از تن بُرون شود اما
داغت از دل برون نخواهد شد
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
بیهوده گشته ایم، نظیرش ادیب نیست
حتی خطیب زبده کنارش خطیب نیست
@hosenih
دارو طلب مکن که دعایش تو را بس است
حاذق تر از طبیب مدینه طبیب نیست
حتی غلام او به کرم شهره بوده است
حتی سگ از محبت او بی نصیب نیست
تاریخ را ورق به ورق خوانده ام ولی
از بس کریم بوده برایش رقیب نیست
هر کس که در محله او پا گذاشته است
شاید غریبه آمده، اما غریب نیست
گرد و غبار دامن سبط پیمبریم
ما را گر از عبا نتکاند عجیب نیست
@hosenih
گریه کنم برای حسن یا برادرش؟
قبرُ التریب دارد و خدُالتریب نیست
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_صادق_ع_مدح
به جای تیغ خون آلود، تیغی جوهری داری
نه از مردان جنگ، از اهل دانش لشکری داری
@hosenih
کلاس درس نه، دکان عشق است این که می بینم
چه آوردی که از هفتاد ملت مشتری داری؟
زمان خطبه ات چرخِ فلک از کار می افتد
نه تنها از زمین از عرش هم پامنبری داری
به ظن دوستان گویی غریب افتاده ای هرچند
به زعم دشمنان آوازه ای سرتاسری داری
غلام ات مثل ابراهیم آتش را گلستان کرد
و این تازه غلامت بود و بر او سروری داری
چه توصیفش کنم هارون مکی را؟ خدا را شکر
کنار دست خود مانند حیدر قنبری داری
@hosenih
دمیدی در تن اسلام جان تازه ای دیگر
به باغ آفت زدند اما برایش نوبری داری
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امیرالمومنین_ع_مدح
عقل گفت از باغ فردوس آرزو داری کجا را؟
حور می خواهی ز جنت یا مقام کبریا را؟
گفتمش رضوان و انعام کثیرش سهم خوبان
جز نمی از آب کوثر که به وجد آورده ما را
با تعجب گفت آخر آب؟ گفتم آب آری…
نیست پاداشی از این جذاب تر روز جزا را
@hosenih
گفت در فردوس نهری از عسل جاری ست! گفتم
آنچه از دست علی باشد لذیذ است و گوارا
حوض و آبش هر دو معمولی ست، ساقی بی نظیر است
آخرش از شوق در صف می کشاند انبیا را
منتظر می مانم آن دنیا چون اسکندر بیاید
پای حوض آخر نشانش می دهم آب بقا را
خواست بشناسد علی را، گفتمش کو عقلت ای عقل؟
جز خدا و خاتمش نشناخت قدر مرتضی را
هیچکس نشناخت مولا را، ولی او می شناسد
شب به شب کوچه به کوچه سائل دردآشنا را
گفت شاه ماسوا بودن کجا و زاغه گردی؟
گفتم او خود دوست دارد هم نشینی با گدا را
او که دائم انبیا را در خفا یاری نموده
بوده یار مصطفی هم چند روزی آشکارا
کار جبرائیل اگر آوردن پیغام وحی است
پس خدا روز احد فرموده باشد لافتی را
نشنو از من مدح تیغ ذوالفقارش را که حیف است
بشنو از مرحب که می گوید به حیدر مرحبا را
منقلب شد، مست شد، گفتم نجف را بنگر ای عقل
تا از انگور ضریحش خود بفهمی ماجرا را
هرکسی شد مبتلایش، می رود بالا بهایش
آری ایوان طلایش، قیمتی کرده طلا را
چون منی در بحر عشقش دست و پا خواهد زد ای کاش
روز حشر از خود نراند بنده بی دست و پا را
@hosenih
از همین حالا به فکر توشه روز حسابم
من که از این شعر نفروشم به عالم یک هجا را
در قیامت نامه ها بی مِهر او مُهری ندارد
جز صراط مستقیمش نیست راهی بنده ها را
باز هم شعرم کم آورده است در توصیف حیدر
انتهایش هم رسید و من نگفتم ابتدا را…
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زمزمه #محاوره
چرا دیر اومدی پیشم؟
دخترت رو دوست نداری؟
انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری
چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم
@hosenih
از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟
من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم
نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟
چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد
روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوشو میاره
چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته، اما
شیریه…غمت نباشه
شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده میخوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم
اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
اما چند روزه کلافم
زبونم همش میگیره
دخترت شیرین زبون بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست
@hosenih
تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه
نه…دیگه طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دل بـــه دریـــا زد و دریـــای دعا پشـــت سرش
یـارب او را بـــه سلامـــت برســـان از ســـفرش
مـــاه اگـــر رفـــت کواکـب هـــمه سـرگردان اند
مـــاه رفـــت از حـــرم و اهــل حـــرم منتظرش
@hosenih
عهد کـــرده ست و مـهم نیست اگر در مـــیدان
لشـــکری عهد شـــکن حلقه زند دور و برش
چه تـــرک ها کـــه عـــیان بود به روی لـــب او
چه شـــررها که نهان شــعله کشید از جــگرش
آســـمان تـــیره شـــد از تـــیر بـــه آنـــی، امـــا
این علمدار حسـین است، چه باک از خطرش؟
دسـت عــباس در آخـــر گـــره از کـــار گـــشود
کـــه یـــدالله عــلی بـــوده و این هم پســـرش
دســـت در آب فـــرو بـــرد و خـنک بـــودن آن
آتــــش بـــیشـــتـری زد بـــه دل شـــعـله ورش
گفت ای آب تو اینجایی و عالم تشنه است؟
غرق در جوش و خروشت شده ای! کو ثمرش؟
خاک هم خاک به سر ریخــت از آهی که کشید
آب هـــم آب شـــد از دیـــدن چشـــمان تـــرش
آمـــد از علقمه بـا دســـت پـــر امـــا افســـوس
چـــه امـــید اســـت بـــه دنـیا و قضا و قدرش
رفـــت از دســـت دو دسـتش، مگر از پا افتاد؟
گـــفت ای نفــس غمی نیست به دنـدان ببرش
از چه خم شد؟ به گــمانم که کمی چشمانش...
ناگهان آه...چـه گـویم کـه چـه آمـد بـه سرش؟
حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چطور
آن ســر و چشــم و دوتا دست نگردد سپرش؟
چـــه غـــریبانه زمـــین خورد به یاری حســین
چـــه دلـــیرانه وفـــا کـــرد بــه عــهد پـــدرش
آســـمان تـــاب نیـــاورد و ز غــم خـــون بارید
چــون که می دید چه ها کرده زمین با قمرش
@hosenih
آبـــرو یـــافـــت ابالفضـــل اگـــر از مــادر خود
بـــر جـهـــان فخــر کــند ام بنیـن بـــا پســرش
یـــا اخـــا گـــفت ولـــی بی رمـــق و آهـســـته
مــی رود بـــاد بـــه خـــیمه برســـاند خـــبرش
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_شهادت
دم زد از حق و ناروا کشتند
از وفا گفت و از جفا کشتند
دعوت از کوفه بود و مهمان را
قبل کوفه به نینوا کشتند
@hosenih
هرکس آمد پی نصیحت شان
یا به سنگش زدند یا کشتند
خنجر از پشت خوردنش درد است
طبق تاریخ از قفا کشتند
آه از ازدحام رعیت ها
شاه را زیر دست و پا کشتند
با وضو، بلکه قربة لله
تا که راضی شود خدا کشتند
هرکسی هرچه کرد گفت آن روز
مزد می خواست، با ریا کشتند
گاه با تیر و نیزه و شمشیر
گاه با طعن و ناسزا کشتند
حوصله خرج شد برای علی
اکبرش را هجا هجا کشتند
داغ عباس کار خود را کرد
کودکش را دگر چرا کشتند؟
@hosenih
از سر ظهر تا غروب آن روز
ذره ذره حسین را کشتند
علقمه…پشت خیمه…در گودال
پس نه یک بار، بارها کشتند
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
🏴میهمان محتضر
تار می دیدم و به شک بودم
این صدا از گلوی پنج تن اسـت
عطر سیب ات که در هوا پیچید
با خودم گفتم این حسین من است
وقت مرگ آمدی به دیدن من
حاضری پیش جان محتضرم
لطف کردی، به زحمت افتادی
من توقع نداشتم پسرم
جرعه آبی بنوش، خسته راه
نفسی تازه کن، برم بنشین
ساعتی صبر کرده بودی اگر
محضرت می رسید ام بنین
تاج منت گذاشتی به سرم
تو تمنایم از دو دنیایی
من کجا این شکوه و رتبه کجا
من کنیزم تو کنزِ زهرایی
کربلا قسمتم نشد آخر
حسـرت دل شمیم تربت توست
گریه ام از هراس مردن نیست
اشک هایم برای غربت توست
گریه از دست من کلافه شده
از جگر آه می کشم شب و روز
آهِ سردم گواه درد دلی ست
شعله ور تر از آفتاب تموز
روز اول که دیدمت گفتم
در غمت باید امتحان بدهم
چار قل خواندم و قسم خوردم
پای تو چار دفعه جان بدهم
با هدف می گذشت روز و شبم
تلخی روزگار شیرین بود
بچه هایم فدایی ات بشوند
همه آرزوی من این بود
معرفت را به حوصله با ذوق
کاشتم در نهاد تک تک شان
گشت سیراب از اشک های سحر
ریشه اعتقاد تک تک شان
نیمه شب ها به جای لالایی
دائم اسم تو را به لب بردم
قبل هر دفعه شیر دادن شان
جای خرما غم علی خوردم
گرد غربت به صورتت که نشست
تا مسیرت به نینوا افتاد
یک به یک عرضه داشتند ای دوست
با تو هستیم هرچه باداباد
با من از کربلا بگو پسرم
خیمه بی پناه یعنی چه؟
زینت دوش مصطفی تو بگو
گودی قتلگاه یعنی چه؟
گاه کابوس آب می بینم
غرق آشفتگی ست احساسم
گفت راوی که تشنه جان دادی
نکند کم گذاشت عباسم
خواهرت از وفای او می گفت
با سر و چشم و دست شد سپرت؟
آه از روضه عمود اما
هرچه آمد سرش فدای سرت
ساربان در شلوغیِ گودال
خاتمت را ندیده بود ای کاش
شمر جای سرِ مطهرِ تو
سر من را بریده بود ای کاش
گر عبا و عمامه را بردند
غارت پیرهن برای چه بود؟
بدنی با هزار و نهصد زخم
نعل تازه زدن برای چه بود؟
نفسم به شماره افتاده
از عنایت نظر به حالم کن
ملک مرگ هم رسید از راه
این دم آخری حلالم کن
بدنم بر زمین نمی ماند
کفنم خاک و خون نخواهد شد
جانم از تن بُرون شود اما
داغت از دل برون نخواهد شد
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عباس_ع_شهادت
دل به دریا زد و دریای دعا پشت سرش
یارب او را به سلامت برسان از سفرش
ماه اگر رفت، کواکب همه سرگرداناند
ماه رفت از حرم و اهل حرم منتظرش
عهد کردهست و مهم نیست اگر در میدان
لشکری عهدشکن صف بکشد دور و برش
چه ترکها که عیان بود به روی لب او
چه شررها که نهان شعله کشید از جگرش
آسمان تیره شد از تیر به آنی، اما
این علمدار حسین است! چه باک از خطرش؟
دست عباس در آخر گره از کار گشود
که یدالله علی بوده و این هم پسرش
دست در آب فرو برد و خنک بودن آن
آتش بیشتری زد به دل شعلهورش
خاک هم خاک به سر ریخت از آهی که کشید
آب هم آب شد از دیدن چشمان ترش
آمد از علقمه با دست پر؛ اما افسوس
چه امیدست به دنیا و قضا و قدرش؟
رفت از دست، دو دستش، مگر از پا افتاد؟
گفت ای نفس! غمی نیست به دندان ببرش
از چه خم شد؟ به گمانم که کمی چشمانش...
ناگهان آه...نگویم که چه آمد به سرش
حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چه سود
گر سر و چشم و دوتا دست نباشد سپرش؟
چه غریبانه زمین خورد به یاری حسین
چه دلیرانه وفا کرد به عهد پدرش
آسمان تاب نیاورد و ز غم خون بارید
چون که میدید چهها کرده زمین با قمرش
آبرو را اگر از مادر اباالفضل گرفت
بر جهان فخر کند ام بنین با پسرش
ناگهان از کف شاعر قلم افتاد و شکست
به گمانم که حسین آمده، اما کمرش...
✍ #سیدجعفر_حیدری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
دم زد از حق و ناروا کشتند
از وفا گفت و از جفا کشتند
دعوت از کوفه بود و مهمان را
قبل کوفه به نینوا کشتند
هرکس آمد پی نصیحتشان
یا به سنگش زدند یا کشتند
خنجر از پشت خوردنش درد است
طبق تاریخ از قفا کشتند
آه از ازدحام رعیتها
شاه را زیر دست و پا کشتند
با وضو، بلکه قربة لله
تا که راضی شود خدا کشتند
هرکسی هرچه کرد گفت آن روز
مزد میخواست، با ریا کشتند
گاه با تیر و نیزه و شمشیر
گاه با طعن و ناسزا کشتند
حوصله خرج شد برای علی
اکبرش را هجا هجا کشتند
داغ عباس کار خود را کرد
کودکش را دگر چرا کشتند؟
از سر ظهر تا غروب آن روز
ذره ذره حسین را کشتند
علقمه…پشت خیمه…در گودال
پس نه یک بار، بارها کشتند
✍ #سیدجعفر_حیدری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#مجلس_یزید_ملعون؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام
چه مغرور است، گویا کشته شیری در شکارستان
چه میبالد به خود، انگار کاری کرده کارستان
گمان دارد که اینک لایق تقدیر و تعظیم است
به ظاهر در خیالش فاتح هفتاد اقلیم است
برای جشن خود، یک شهر را گِرد هم آورده
اسیرانی عزادار از بنی هاشم به صف کرده
شگفتا جایگاهی را که تاریک است و تابندهست
کنار دست خود خورشید را در طشتی افکندهست
به لب میخوانَد اشعاری، نمیدانم چه میگوید
کمی مست است انگاری، نمیدانم چه میگوید
چه آشوبیست در خاک و چه غوغاییست در افلاک
ولی اینجا همه لالاند امان از لقمهی ناپاک
صدایی ناگهان لرزاند کاخ ادعایش را
ورق را بازگرداند و به هم زد نقشههایش را
صدا بغضی فروخوردهست و آهی کهنه در سینه
مدینه بس نبود...، این بار، شهر شام و صد کینه
جلالش جلوهی پاکی و زخمش زخم هتاکیست
صدایی آسمانی دارد اما چادرش خاکیست
ز آه سردش آتش شعلهور شد در همه عالم
برایش گریه میکردند حتی نیزهداران هم
اسیری پای در زنجیر بود و بند بر گردن
چنان پیغمبری در کسوت روشنگری کردن
نماند از کاخ شاهانه، نشانی غیر ویرانه
تصور کن خلیل الله را در بین بُتخانه
به یک آن بین جمعیت شکست آوازهی نمرود
که زینب در جواب یاوهگوییهای او، فرمود:
نباید شامیان از شادی تو شادمان باشند
که همراه تو باید در جهنم جاودان باشند
روا باشد که ناموس علی در بند زنجیر است
کنیزانت ولی پشت سِتاری در امان باشند؟
سزاوار است لبهایی که میبوسید پیغمبر
به پیش چشم دختر بوسهگاه خیزران باشند؟
مزن بر طبل پیروزی که گر مردان ما رفتند
حریفانت از این پس، این زنان و کودکان باشند
عرب امروز اگر از داغ ما خاطر پریشان نیست
رسد روزی که در این غم عجمها روضهخوان باشند
خبر داری که این خون تا ابد همواره میجوشد؟
زمینش ریختی، اما زمین آن را نمینوشد
بدان این آتش عشق است و خاموشی نمیگیرد
تو خواهی مُرد و هرگز نام و یاد ما نمیمیرد
یزید از اعتبار افتاد و پایین آمد از منصب
ثمر داد انقلاب کربلا، در شام با زینب
✍ #سیدجعفر_حیدری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#برای_مسلمانان_فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
با همین سن کم، پُر از دردم
زخمهای دلم نمک خورده
غنچهام؛ غنچهای که بیرمق است
حیف… گلدان من ترک خورده
جنگ، همسایهٔ قدیمی ماست
مرگ، همبازی همیشگیام
بچهها گرم درس، اما من
غرق در امتحانِ زندگیام
عصر دیروز و بارش موشک
موجشان بادبادکم را کُشت
صبح امروز، باری از آوار
کودکم را…، عروسکم را کشت
خنده اصلاً به ما نمیآید
بغضهایم چه گاه و بیگاهاند
خودمانیم، دوربینها هم
از دو چشم من اشک میخواهند
با همین سن کم، پُر از داغم
این شبِ تیره سر نمیآید؟
بیشتر از پدربزرگان هم
ختم و تشییع رفتهام شاید
چشمبستن خودش مکافاتیست
مرگ پیچیدهاند لای پتو!
مادر اصرار میکند هر شب
قبل خوابت شهادتین بگو!
ذلتم را کسی نخواهد دید
گیرم این جنگ بیپناهم کرد
با هیولای بچهکش قهرم
هیچوقت آشتی نخواهم کرد
مادر من همیشه میگوید
کی جهانت پُر از خرابی بود؟
آبْ کی در دلت تکان میخورد؟
چشمهایت اگر که آبی بود...
✍ #سیدجعفر_حیدری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e