eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
435 ویدیو
168 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارسال یادداشت‌ @rahil1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ترحم به احترام "ماه عسل" ♦️کودکان کار باید فروشنده‌هایی باشند که با بزرگ‌ها وارد معامله می‌شوند و شاید بعضی افراد به یاد برنامه ماه عسل چیزی از آنها بخرند. http://www.rasanews.ir/002Tsj 👈
در 👈 صدای حوزه 💎دست خدا 🔹یه روز جمعه تنها با همسرم نشسته بودیم. جمعه ها همین طور دلگیر بود فقر و نداری و تنگدستی زندگی ، مزید بر علت دلتنگی من شده بود. 🔸در همین حین زنگ در خونه به صدا در اومد. همسرم از پله‌ها بالا رفت و در خونه رو باز کرد، با ناباوری دیدم داره دعوت می‌کنه از مهمون سر زده‌ای که به خونمون اومده که بیان پایین. من که همیشه مهمون رو دوست داشتم، خیلی ناراحت شدم. خدایا کی میتونه باشه؟ الان که هیچی توی خونه نداشتیم، نه گوشت، نه میوه، نه مرغ و .... هیچ و هیچ. 🔹در اتاق که باز شد دیدم حاجی عمو و زنش از یزد اومدن. به سختی صورت ناراحتم رو پنهون کردم و خوش آمد گفتم و رفتم به آشپزخونه، همسرم که از دلم خبر داشت، وارد آشپزخونه شد، گفتم مشکلمون کم بود مهمون ناخوندمون کجا بود؟ 🔸همسرم خیلی ناراحت شد و اخمش رو توی هم کشید و گفت: مهمون خودش با روزی و برکتش وارد خونه می‌شه. گفتم ما که هیچی نداریم حتی پولی برای خریدن دوتا نون. 🔹بغض کرده بودم کتری رو روی گاز گذاشتم و رفتم کنار مهمون‌ها نشستم. 🔸تا خواستم بشینم صاحبخونه از بالا صدا زد که تلفن با شما کار داره بیایید پای تلفن. همسرم رفت بالا تا جواب تلفن رو بده چند دقیقه بعد از بالا صدا زد خانم من چند دقیقه می‌رم بیرون زود برمیگردم. 🔹با خودم گفتم تو این موقعیت منو تنها گذاشت تا اومدم برم بیرون و بهش بگم کجا منو میذاری با نداری و نداشتن هیچی تو خونه، دیدم رفت. 🔸چای درست کردم و آوردم و شروع کردیم به صحبت کردن، نیم ساعتی گذشت دل من شور و نگرانی داشت، یه دفعه آقا سید(همسرم) از در وارد شد با کلی وسیله، میوه، پنیر، گوشت چرخکرده، مرغ و... چشمام داشت از کاسه بیرون می‌اومد. خوشحال به طوری که تو پوست خودم نمی‌گنجیدم پشت سر همسرم رفتم تو آشپزخونه گفتم بانک زدی؟ چطوری تونستی این همه چیز بخری؟ گفت؛ گفتم که خدا بزرگه و مهمون خودش روزیش رو میاره. 🔹آقا مهدی(دوست همسرم) بهم زنگ زد و گفت یه نفر ده هزار تومن نذرت کرده بیا بگیر رفتم گرفتم وسیله خریدم و اومدم. خیلی خوشحال شدم. اون مهمونی دو سه روزه که حاج عمو و خانمش برای زیارت به قم اومده بودن به خوبی برگزار شد. 🔸بعد از گذشت چند ماه همسرم آقا مهدی رو دیده بود و ازش تشکر کرده بود که دستت درد نکنه اون نذر اون روزت آبروی منو جلوی فامیل خانمم خرید. آقا مهدی گفته بود اصلا من هیچ پولی به عنوان نذر بهت ندادم و این ماجرارو اصلا یادم نمیاد. هر چی همسرم آدرس داده بود فلان جا، و فلان روز، آقا مهدی گفت اصلا چنین چیزی نبوده. 🔹با شنیدن این حرف به وجود دست خدا در زندگی و برکت و روزی مهمان ایمان آوردم. @HOWZAVIAN
. 👤طلبگی خود را روایت کنید 💎بنویسید از بهترین رویدادی که انگیزه شما را برای ماندن در حوزه و ادامه دادن درس و بحث بیشتر کرده است، از همراهی با استاد تا زیست طلبگی و تا طنزهای حجره و حیاط حوزه .... ✍️ برای ما بنویسید و به جهاد روایت @Jahaderevayat ارسال کنید. @HOWZAVIAN