🔅 مهربان مثل محمد (ص)
✍ نرگس ایرانپور
چند روزی بود که با اسد قهر کرده و موقع رفت و آمد به نخلستان، راهش را کج میکرد تا او را نبیند. آن روز پیش از آنکه بساط خورشید از آسمان جمع شود راه بازگشت به خانه را گرفت و راه افتاد. در نیمه راه با کاروانی که تازه از دیدار پیامبر برمیگشت همقدم شد. سخنانی که مردان از پیامبر شنیده بودند نقل کلامشان بود و چنان نسیمی روحنواز به گوش تمیم رسید. دوان دوان راهش از کاروان فاصله گرفت و سمت باغی دوید که چند روزی از آن فراری بود. پدر از سایه یکی از نخلها صدایش کرد:
ـــ تمیم! کجا میروی غروب نزدیک است باید به خانه برگردیم.
تمیم دامن عربیاش را جمع کرده و بیشتر دوید:
ـــ نه پدر باید به باغ عمو صالح بروم و با اسد آشتی کنم همین الان از مردانی که تازه از زیارت پیامبر(ص) برمیگشتند شنیدم که پیامبر قطع رابطه با دوستان و خویشاوندان را دوست ندارد.[*]
ابو تمیم خندهای کرد و عطر محمدی پیچیده در هوا را نفس کشید و به سمت خانه رفت.
پینوشت:
[*]. کافی، ج۲، ص۳۴۷.
#میلادپیامبرص
#رحمهللعالمین
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@howzavian_hamedan