🔅 اولـــــــین شکوفهٔ ربیـــــــ🌷ـــع
🔹 دارالندوه یکپارچه حرص بود و طمع. سرانی که به زحمت و به کمک عصا روی پا ایستاده بودند همه چنگ بر دامن دنیا زده و منافع خود را در خطر میدیدند. هر کس پیشنهادی داد یکی نظرش بر حبس بود و دیگری چاره را در تبعید میدید شور و مشورت بالا گرفته و دست آخر به ریاست شیطان همه متفقالقول به یک نتیجه رسیدند ترور و تمام.
کسوت پیغمبری پیامبر خیلی بیشتر از محمد امین عرصه را بر دنیا طلبی و یکه تازی سران و قبایل زیاده خواه عرب تنگ کرده بود. باید از میان برداشته میشد.
هاتف از غیب در گوش پیامبر پیغام فرستاد که توطئه در راه است.
کوچه از هیاهوی روز فارغ شده و مهتاب بر دیوارهای خشت و گلی پنجه انداخته بود. سکوت لابهلای نسیم وزیدن گرفته بود و چهل مرد از چهل قبیله گوش به دیوار خانه پیغمبر چسبانده بودند. مردانی از بنى عبد شمس، نوفل، عبد الدار، جمح، سهم، اسد، مخزوم و دیگر خانوادههاى مکه بودند که کینه را فرو داده و غضب را بیرون میدادند.
ساعت از نیمه شب گذشته و شهر یکدست خاموشی بود. بی صدا و در خفا شمشیرها را از نیام درآورده و از دیوار بالا کشیدند.
محمد برد مخصوصش را روی سر کشیده و در خواب بود. دلهای آلوده به زهر قریشیان به تپش افتاده و هر کدام با اشتیاق بیشتری به سمت خوابگاه پیامبر هجوم آوردند. برق شمشیرهای آکنده از بغض درخشیدن گرفته و همه فریاد پیروزی سر دادند و بر سر بالین پیامبر حمله کردند. برد را کناری زده و از شدت تعجب گامی به عقب برداشتند. از آنچه مقابل چشمانشان بود گره به ابرو انداخته و با غیض پرسیدند: محمد را چه کردهای؟
علی بن ابیطالب از بستر پیامبر برخاست و فرمود: مگر او را به من سپرده بودید؟
علی به یاد دیدارش با پیامبر افتاد، پیامبر نگاهش در نگاه علی علیهالسلام یکی کرد و فرمود: سران قبایل، قصد جان مرا کرده و شب هنگام به خانه من هجوم خواهند آورد آیا تو حاضری که در بستر من بخوابی؟
علی علیهالسلام بی درنگ مرگ را برای خود و حیات را برای پیامبر برگزید و قبول کرد در بستر پیامبر بخوابد، تبسمی از جنس اخلاص بر لبان مبارکش نشست و پرسید: آیا با این کار جان شما در امان است؟
پیامبر تأیید فرموده و راه غار ثور در پیش گرفت. پایان واقعه همان است که میدانیم پیامبر در اولین شب از ربیعالاول راهی مدینه شد و هجرت فرمود و هر سال با شکفتن شکوفه ربیع، خاطره مباهات خداوند با علی بن ابیطالب بر هفت ملائکه آسمان گل میکند و به تمام تاریخ یادآور میشود که «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»[۱]
و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است».[۲]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
[۱]. سوره بقره، آیه ۲۰۷.
[۲]. الدرالمنثور، ج۳، ص۱۸۰.
✍نرگس ایرانپور
#لیلهالمبیت
#جاننبی
#آیهشراء
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
#ربیعالاول
@yekAsemankhial
@howzavian_hamedan
┉━❀یک عاشــــــقانه آرام❀━┅
«میسره» از سفر تجاری برگشته و مشغول شرح وقایع بود. «خدیجه» اما مثل چند روز پیش، خاطرش مشغول رویای چند سحر گذشته بود. همان رویایی که خورشید، گرداگرد کعبه چرخیده و آرام در منزل خدیجه فرود آمده بود، خدیجه خوابش را با «ورقه بن نوفل» در میان گذاشته و ورقه، پسر عموی یکتا پرستش، نوید آیندهای روشن را به او داده بود.[۱]
میسره، کارگزار خدیجه در کاوران، آسمان را به ریسمان بافته و مشغول شرح احوال سفر بود. لابهلای کلماتش از کرامات و بزرگی اخلاق محمدامین میگفت، از سخنان دانشمند یهودی و مژده ظهور نبوت در محمد.[۲] حرفهای میسره رشته خیال خدیجه را گسسته و چنان نوری از دریچه قلبش نفوذ کرده و ارادتش به محمد را بیش از پیش میکرد. از همان روزهایی که آوازه امانتداری و صداقت محمد امین کوچه به کوچه و دهان به دهان گشته و به کاروان تجاری خدیجه رسیده بود، بانو، تمام کمالات انسانی را به غایت در رفتار محمد دیده و سرمایهاش را به دست امین مکه سپرده بود. اکنون ۲۵ روز از بازگشت کاروان از شام گذشته و خدیجه در فکر در هم شکستن قالبهای پوسیده جاهلیت در ازدواج بود. پیش از آن به خواستگاری بزرگان و اشراف قریش دست رد زده و به سرشناسانی مانند عقبهابنابیمحیط، صلتابنابی یهاب، ابوجهل و ابوسفیان پاسخ منفی داده بود. اکنون بانو در نهایت هوش و خردمندی، سعادت دو دنیای خویش را در دستان امین قریش دیده و برخلاف زنان قبیله که در تصمیم به ازدواج مال و مکنت دنیوی و مادی افراد را میسنجیدند، او دل به دریای کرامت و فضیلت محمد بن عبدالله سپرد و او را در آستانه محبت خویش نشاند.
خدیجه در حالی به همسری محمد رغبت نشان داد که بزرگانی از مکه طالب وصلت دختر خویلد بودند. تمامی این مردان، رفاه و آسایش مطلوب غالب زنان را به وی ارزانی میداشتند و غلامان و کنیزان و جاه و جلال مضاعفی را به وی تقدیم میکردند؛ اما او با شناخت روح محمد که از چشم مشرکین مکه به دور مانده بود، مردی را برگزید که نه تنها در همان آغاز تهیدست بود که هیچ گاه نیز بر ثروت همسر نیفزود و تمام آن را نیز به زعم اهل تکاثر به باد داد. محمد نه تنها غلام و کنیزی در خانه خدیجه نیفزود که زید را نیز آزاد کرد و او را به خلاف سنت اشرافی، پسر خوانده خود خواند و همچون فرزندی واقعی بر سر سفره خدیجه نشاند.
ورقه، واسطه خواستگاری خدیجه بانو از محمد شد و ابوطالب خطبه خواند: «الحمد لله الذی جعلنا من زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل، و جعل لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا یجبی الیه ثمرات کل شیء...»[۳] و خدیجه را که در تاریکی عصر جاهلیت طاهره بود با محمدامین دست به دست کرده و خدیجه در سرزمین «فبیتی بیتک و انا جاریتک»قدم گذاشت که ثروت و اعتبار و آبرو خرج کرد و نامش نه تنها بر بیکران قلب رسولالله که در پیشانی اسلام، بر بلندای عزت ثبت و سپید بختترین عروس تاریخ شد.[۴]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
[۱]. بحارالانوار، ج6، ص 104.
[۲]. سیره ابن هشام، ج1، ص189.
[۳]. من با یحضره الفقیه، ج۳، ص۳۹۷.
[۴]. سفینة البحار،ج1،ص379.
✍ نرگس ایرانپور
#پیوندپربرکت
#سالروزازدواجپیامبروحضرتخدیجه
#دهمربیعالاول
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@howzavian_hamedan
🔅 مهربان مثل محمد (ص)
✍ نرگس ایرانپور
چند روزی بود که با اسد قهر کرده و موقع رفت و آمد به نخلستان، راهش را کج میکرد تا او را نبیند. آن روز پیش از آنکه بساط خورشید از آسمان جمع شود راه بازگشت به خانه را گرفت و راه افتاد. در نیمه راه با کاروانی که تازه از دیدار پیامبر برمیگشت همقدم شد. سخنانی که مردان از پیامبر شنیده بودند نقل کلامشان بود و چنان نسیمی روحنواز به گوش تمیم رسید. دوان دوان راهش از کاروان فاصله گرفت و سمت باغی دوید که چند روزی از آن فراری بود. پدر از سایه یکی از نخلها صدایش کرد:
ـــ تمیم! کجا میروی غروب نزدیک است باید به خانه برگردیم.
تمیم دامن عربیاش را جمع کرده و بیشتر دوید:
ـــ نه پدر باید به باغ عمو صالح بروم و با اسد آشتی کنم همین الان از مردانی که تازه از زیارت پیامبر(ص) برمیگشتند شنیدم که پیامبر قطع رابطه با دوستان و خویشاوندان را دوست ندارد.[*]
ابو تمیم خندهای کرد و عطر محمدی پیچیده در هوا را نفس کشید و به سمت خانه رفت.
پینوشت:
[*]. کافی، ج۲، ص۳۴۷.
#میلادپیامبرص
#رحمهللعالمین
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@howzavian_hamedan