eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!!!
-خنده‌ڪنان‌می‌روند‌،روز‌جزا‌دربهشت هرڪه‌به‌دنیاکندگریه‌برای‌حسین!)♥️
« 💔🥀» حسین آقام همه میرن تومی مونی برام:) 💔¦↫
کجاست آنکه از خون شهید کربلا انتقام خواهد کشید🖐🏾💔 دعای ندبه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه بنده خدایی تو همین برنامه می‌گفت : می‌دونی فرق شمع با ذغال چیه ؟ وقتی شمعو فوت می‌کنی خاموش میشه ولی وقتی ذغالو فوت می‌کنی آتیشش بیشتر می‌شه ! می‌دونی چرا ؟ آتیشِ شمع سَرشه ولی آتیش ذغال تو قلبش . می‌گن خدا هر کسی رو دوست داشته باشه ؛ عشق حسین رو توی قلبش می‌کاره . یعنی ذغالت می‌کنه ك هرچی فوتت می‌کنند آتیشتِ عشقت بیشتر می‌شه . بیچاره و گرفتار ترت می‌کنه تا برافروخته‌تر شی واسه حسین . اصلاً همینه ك حرارتِ این غم عمیق‌تر میشه . همینه ك این خاك بعد از چندین قرن سرد نشده هیچ ،، داغه داغه . اینارو گفتم ك بگم حتی سوختن و ذغال شدن قشنگه اگه واسه تو باشه ..
گــــاندۅ😎
🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀 🥀
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ بسﻤه‍ ࢪب ﺧالق ؏شق ه‍اۍ ﻏࢪق دࢪﺧون💔🖤🥀 رمان: نویسنده: پارت: :) ’••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• میثم در رو باز کرد... محمد از پله ها رفت بالا و درزد در خونه میثم میثم با عصا رفت دم در و درو باز کرد وگفت: به.... سلام آقا محمد... خوش اومدین😋😍! محمد: سلام مهندس آسیب دیده... 😂ممنون☺️ میثم خندید وگفت: ای چه کار کنیم آقا 😂😂😁😅 محمد: بله... حالا اجازه هست بیام داخل🤨؟ میثم: اِ... ببخشید آقا من اصلا حواسم نبود 😢بفرمائید داخل😁☺️ محمد یاالله گفت و رفت داخل... ___________________ رسول و داوود رفتن پیش دکتر... دکتر برگه ازمایش و سونوگرافی رو نگاه کرد وگفت: شما شغل تون چیه؟ 🧐 رسول: من... توی شرکت مخابرات کار میکنم دکتر: حتما مدت های زیادی نشسته ای نه؟ رسول: بله با سیستم زیاد کار میکنم داوود: اصلا شغلش کار باسیستمه😄☺️ دکتر: شما برادر ایشون هستین؟ 🤔 داوود: ب... بله... دکتر: خب.. باشه... شما بخاطر اینکه زیاد تحرک ندارید و بیشتر نشسته اید و ارثی سنگ کلیه خفیف دارید، شما سنگ کلیه ۵میلی دارید. یکسری دارو براتون مینویسم مصرف کنید، اما اون سنگ ریزه هارو شاید ازبین ببره و بیشتر مُسَکِّن هست... به نظرم بین ۴تا ۶،۷روز دیگه باید سنگ شکن کنی! رسول: یعنی فعلا کاری نکنم؟ دکتر: نه... من برای ۴روز دیگه عمل اورژانسی برات نوشتم، دارو هات رو هم بخور... الانم مرخصید🖐🏿 رسول، داوود: دستتون دردنکنه... خدانگهدار 🙏🏿 دکتر: ☺️ موفق باشید ازداخل بیمارستان اومدن بیرون... داوود روبه رسول کرد وگفت: خب... خداروشکر چیز مهمی نبود... سه روز دیگه عمل میشی.... بعد همه چی حله😌😂 رسول: آره... 😅😓 ___________________ خانم میثم برای محمد چای آورد... مریم: بفرمایید... ☺️☕️ محمد چای برداشت وگفت: ممنون زحمت کشیدین میثم: خیلی خوش اومدین آقا... 🌸 محمد: ممنون... خب چطوری... بهتری؟ میثم: بله ممنون محمد: باز دوباره سهل انگاری کردی😂 میثم: نه... اتفاقی بود محمد: انشالا زودتر بهتر بشی که تیم فنی به سرپرستش نیاز داره☺️... میثم: انشالله 😄❤️ محمد چایش رو خورد و بلند شد تا بره... محمد: خب ممنون زحمت کشیدین، بااجازه میثم: اِ... شما که میوه نخوردین.🙁 محمد: نه دیگه ممنون... باید برم سایت کار دارم انشالله یه وقت دیگه مزاحم میشم 😇❤️ میثم: باشه... هرجور صلاح میدونید 🌹 محمد خداحافظی کرد و رفت... راه افتاد سمت سایت.. موتورش را گذاشت و رفت داخل سایت، سمت اتاقش... رسول و داوود هم نیم ساعتی بود که رسیده بودن... محمد تلفن رو برداشت و زنگ زد به رسول و گفت: الو رسول... با سعید وداوود و فرشید سریع بیاین اتاق من رسول: چشم🌺 -------------------------------🎧♥️’’ @RRR138 @NASHNAST Copy No❗️ Just forward ❕
سلام! صبحتون بخیر😁
خب من یه ایده ای تو کانالی دیدم الان یادم نیست چه کانالی ولی خب صحنه سازی میکرد و بعد شما باید جای شخصیت اصلی تصمیم میگرفتید و نظرتونو تو ناشناس میگفتید💁‍♀ الان ماهم میخوایم به همچین کاری کنیم:)😍 بسم‌الله بمونید برامون🌿😅
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمیدونید چرا الان توی این خونه دراندشتید و تا از خواب پریدی اینجا بود از در اتاق که کیری بیرون یه خونه خیلی بزرگ میبینی دوبلکس با تعجب به دور و برت زل زدی..‌‌. یهو در حال باز میشه میدَوی توی همون اتاق که یهو رسولو میبینی بعدش هم داوود پشت سرش.همکاراتن میشناسیشون اما هنوز تعجب کردی! پارچه دهنتو باز میکنن با نفس نفس زدن میپرسی:من چرا اینجام رسول:سلام خانم(فامیلی خودتون)ماهم هنوز نمیدونیم فقط سریع تر باید ازینجا بریم! داوودو نگاه میکنی مثل همیشه سرشو انداخته پایین:)))) . بلند میشی و میرید عقب ماشین میشینی و میرید سایت! به اقا محمد همه چیزو توضیح میدی اوناهم میرن سراغ پیگیری داوود میاد پیشت سرشو انداخته پایین اروم میگه:بیشتر مواظب خودتون باشید خانم(فامیلی خودتون) شماهم میگید:ممنونم اصلا چیزی یادم نیست که چطوری ازونجا سردراوردم! و میره..‌. با لبخند نگاش میکنی تو دوباره باید وارد اونجا بشی تا قبل ازینکه برگردن باید بفهمی موضوع چیه!!!! ۱_قبول میکنی تا بری و طعمه شی؟ ۳_نظرت درباره داوود چیه؟😉 https://harfeto.timefriend.net/16603673540941 سریعا بیاید و برامون بگیددددد! منتظریم😁 تازه بگید که قسمت بعدی ادامه همین باشه یا تغییر کنه؟ کانال ناشناسیات: @nashnast
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
_قبول میکنم ۲_قصد ازدواج ندارم برو اونور ادمینتون نیستم غریبم ____ خخخخ خیلی سمیبی😂😂😂 بش میگی برو اونوررر😂🚶‍♂هیق بچه به اون خوووبی💁‍♀
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
:) من بودم میرفتم دوباره اونجا تا ببینیم اصلا ماجرا از چه قراره فکر کنم داوود عاشق شده😂 ___ همینههه چه بچه شجاعییی🤣🤣🤣 تازه فهمیدی فرزندم؟😌🤣
:) اره من برمیگردم من حاضرم برای امنیت کشورم جونم بدم ___ به به
:) آره حتما میرم وقتی پای امنیت ملی وسط باشه بگن بمیر میمیرم طعمه شدن که چیزی نیست ____ ای جانمم😄
گــــاندۅ😎
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ بسـﻤه‍ ࢪب ﺧالق ؏ـشق ه‍اێ ﻏࢪق دࢪﺨون💔🖤🥀 رمان: نویسنده: پارت: ````````````````````````````````````````````` رسول و سعید وداوود و فرشید رفتن پیش محمد. درزدن ورفتن داخل... رسول: چیزی شده آقا که همه رو خواستین؟ محمد: بله، پرونده جدید... 😎😊 داوود: چی آقا؟ محمد: بلاروس دخویچ! فرشید: مگه روی اون قبلا سوار نبودیم؟ محمد: چرا اما قبلا اینقدری فعالیت نداشت که بخوایم روش تمرکز کنیم وبه طور مستقلی روش کار کنیم! سعید: واین یعنی آغاز پرونده... محمد: فعلا چیزی معلوم نیست... برای این گفتم بیاین که بهتون پست هاتون رو برای سوار شدن روی سوژه بدم. سعید و داوود ت. میم، رسول پشتیبانی، فرشید تامین وسایل نقلیه و کمکی ت.میم متوجه شدین؟ همه: بله محمد: آهان راستی، رسول گزارش کار بچه هارو من ازتو میگیرم خب؟ رسول: چشم آقا بچه ها رفتند... سعید هم اماده شد تا بره ت.میم دخویچ داوود هم رفت ت.میم لطفی دخویچ به چند تا مسکن در حوالی خیابان ولیعصر رفت... بعد هم رفت به سفارتخونه شون... لطفی هم ساعت ۹ازمنزلش خارج شد و رفت به سمت اداره راه و شهرسازی. ساعت۱۳احمد لطفی ازساختمان راه وشهرسازی خارج شد ورفت سمت خونه اش... رسول زنگ زد به داوود... رسول: سلام داوود... داوود: سلام جانم؟ رسول: زنگ زدم ببینم کجایی؟ داوود: هیچی سوژه ساعت ۹صبح رفت بیرون ۱۰رسید اداره راه وشهرسازی. ۱۳اومد بیرون رفت خونه اش... تاالانم بیرون نیومده... رسول: باشه، الان تو دم در خونه لطفی ای؟ داوود: اره رسول: شام خوردی؟ داوود: نه بابا... شام چی؟ تازه ناهارم نخوردم🤕فقط یه بیسکویت 😷 رسول: باشه... به حامد میگم بیاد سمتت هم شام بیاره هم مراقب باشه که تو شب بخوابی داوود: باشه پس من منتظر حامد میمونم... رسول: باشه خداحافظ... داوود: خداحافظ °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° پ. ن:.... @RRR138 @NASHNAST COPY NO! Just FORWARD ❕
:) _میرم چون کنجکاوم ببینم چی میشه۲_بچه ی خوبیه😂 ___ خیخی😁😂
:) مثل اینکه یادت رفته هزاران هزار ادما هستن مثل اقا محمد اقا محمد چی میگفت؟ میگفت امنیت این کشور فروشی نیست ___ 😐🚶‍♂
:) ببخشید میتونم یه انتقاد بکنم و اون رو داخل کانال بزارید؟ ____ بلییی
:) بیشتر بزار حال کردوم ___ حتمااا
:) آوینا چیشد؟ ___ خودمم💁‍♀