7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت عاشورا
فرهمند
🌴💎🏴💎🌴
🔹اسمش رقیه باشد و پاهایش زخم
این دیگر روضه نیست..
🔸برای کمک به زوار راهی اربعین شده بودم. در موکبی به درمان جراحت پاهای خسته مشغول بودیم؛ دختربچهای معصوم به همراه مادرش وارد شد.
🔸یک پتو پیدا کردم و چهارلا گذاشتم یک گوشه و نشاندمش روی پتو. همین که خواستم پماد گیاهی را روی پاهایش بزنم برق رفت و همه جا تاریک شد.
برای اینکه هول نکند و حواسش پرت شود ازش پرسیدم: «شِسمُک؟» متوجه نشد. مادرش آمد کنارش نشست.
پرسیدم :«اسم؟ اسم؟» اشاره کردم به دختربچه.
با لهجه غلیظ عربی گفت: «رقیه…»
🔸دستم یک لحظه روی پاهایش ایستاد، اشکم بود که سرازیر شده بود. دست و پا شکسته پرسیدم: «چند سالش است؟» با انگشت نشان داد که «چهار سال»
دوستم که پیشم نشسته بود با صدا شروع کرد به گریه کردن. خانمهای دیگر موکب هم دست از ماساژ دادن بقیه کشیدند و در تاریکی چادر موکب دور من و دختربچه گرد شدند و شروع کردند به گریه کردن.
🔸من پاهایش را ماساژ میدادم و گریه میکردم. مچ پایش را با دستهایم گرفتم، خیلی لاغر بود…
کف پایش را دست کشیدم، از کف دستم کوچکتر بود…
ساق پایش را ماساژ دادم گفتم: «درد میکند نه؟ خیلی پیاده آمدی؟ اذیت شدی عزیزم؟
از تاریکی نترسی عزیزم اینجا خرابه نیست… اینجا همه دوستت دارند.»
من میگفتم و گریه میکردم.
مادرش هم شاید فقط به خاطر این صحنه اشک میریخت وگرنه فارسی متوجه نمیشد.
🔸ازم پرسید :«شسمک؟»
گفتم: «زینب»
باز هم صدای گریه همه بلند شد...
روایت #ارسالی: زینب حسنزاده
#راوی_اربعین
🔻#روایت_اربعین
🔹اربعین؛ با ۳تا پیامک
🔸چندسال پیش خودم را به آب و آتش زدم که اربعین بروم کربلا. اما انگار درها بسته شده بود. پاسپورتم جور نمیشد. نشد بروم...
گذشت تا اربعین سال بعد. این بار جور دیگری اربعین را میخواستم. به آقا امام زمان میگفتم میخواهم بروم وظیفهام را انجام دهم. میخواهم حتی ذرهای هم شده برای ظهورتان کاری کنم. دیگر مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس وظیفه بود همراه با عشقی وصف نشدنی.
🔸یک روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهایم بودم یک دفعه به دلم افتاد با این که زمان ثبتنام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدهم. شاید جور شد و رفتم…
🔸پیام دادم. بعد از کمی پیگیری گفت: «تمام مدارک را تا فردا ساعت ۹صبح بیاورید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران»
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم. دیگر خواب نبود. اربعین، پای پیاده، کربلا… برای انجام وظیفه.
دیگر آن سال آقا نگذاشت آب به دلم تکان بخورد و سریع کارم را درست کرد. همه چیز دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود!
روایت #ارسالی از: خانم زهرا
#راوی_اربعین
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخن منطقی و کاربردی 👌👌
🔴 دبیر محترم ستاد امر به معروف و نهی از منکر بدون اعتنا به جوسازیها و غوغا های رسانههای معاند و غرب گرا های داخلی، از لزوم رعایت قانون حجاب در دستگاه های دولتی می گوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفسیر ۳۴۲ قرآن کریم
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
@shere_aeini
در هیئت حسینم و در هیئت حسن
در خدمت حسینم و در خدمت حسن
هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن
هم رعیت حسینم و هم رعیت حسن
دست کرم حسن شد و احسان حسین شد
روح و روان حسن شد و جانان حسین شد
قبله حسن..،مساحت ایمان حسین شد
از ملت حسینم و از ملت حسن
در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست
آقا؛ حسین..،امام؛ حسن..،ماسوا؛ گداست
اصل بهشت..،سینهزنی پای این دوتاست
در جنت حسینم و در جنت حسن
روح اذان حسین شد و ربنا حسن
کشتی حسینِ فاطمه شد..،ناخدا حسن
شیرینیِ حسین حسین است یا حسن
در "یاحسین" ریخته شد لذت "حسن"
پیر نجف حسینیه را تا درست کرد
زینب گریست..،ماتم عُظمیٰ درست کرد
زهرا غذای هیئتشان را درست کرد
نان حسین خورده ام از برکت حسن
ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد
لبتشنه را به سمت سبوی حسین بُرد
ما را حسن پیاده به سوی حسین بُرد
دور حسین پُر شده با زحمت حسن
یک روح در میان دو تن بوده از قدیم
پائین پای این دو..،وطن بوده از قدیم
صحن حسین..،صحن حسن بوده از قدیم
پس خاک کربلاست همان تربت حسن
آن کوچه..،بی حسین..،حسن را اسیر کرد
سیلیزدنبهفاطمه او را چه پیر کرد
در زیر چکمه چادر مادر که گیر کرد
آسیب دید بین گذر غیرت حسن
یک عمر اشک ریخت..،به گریه وضو گرفت
از هر مسیر تنگ که می دید..،رو گرفت
آن گوشوار را که شکستند..، او گرفت
این خاطره است اوج غمِ غربت حسن
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#بردیا_محمدی
____