🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_111
#همخونهی_استاد
این همه نگرانی براش از کجا نشأت می گرفت نمی دونستم اما الان تازه احساس کردم به آسودگی دارم نفس میکشم
امیر حافظ ماشین و تو حياط پارک کرد اما اومدنش داخل خیلی طول کشید این قدر زیاد که پدرم از جاش بلند شد و گفت من برم ببینم این پسر کجا موند نمیاد با نگاهم پدرم و راهی کردم تا از جلوی دیدم دور شد مادرم به آشپز خونه رفته بود و معراج دوباره کنارم نشست
سرمو چرخوندم این قدر بهم نزدیک شده بود که صورتامون درست مقابل هم بود
کلافه و عصبی بهش نگاه کردم گفتم این کارا چیه که می کنی مگه منو تو حرف نزدیم؟
من که بهت گفتم هیچ علاقه ای به تو ندارم نمیخوام باهات ازدواج کنم و نه تو نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه منو مجبور کنه که باهات ازدواج کنم
پس بی خیال من شو از من دور باش این قدر نزدیکم نشو حالمو به هم میزنی چرا نمیزاری دوستای قدیمی که بودیم بمونیم
چرا نمیذاری همون معراج پسر عموی خوبم برام باقی بمونی؟ دوست داری ازت متنفر بشم؟ این آدم چیزی کم نداشت همه چیزش تكمیل بود اما چه گیری به من داده بود نمیدونستم
با اخم ریزی که روی صورتش بود رو بهم گفت
تموم کن این بازی رو من خوب میدونم چی میخوای و توی قلبت چی میگذره پس با من بازی نکن بهت قول میدم همه چیز این قدر خوب پیش بره که تو خاطره تلخ گذشته رو فراموش کنی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_112
#همخونهی_استاد
با هم زندگی خوبی میسازیم
نه واقعا این آدم نمیخواد بفهمه که من از اون غلطی که کرده بودم بعدها خیلی ازش پشیمون بودم
عصبی با صدای بلندتری گفتم نه انگار تو نمی خوای بفهمی من چی دارم میگم
حرف من اینه من اون غلطی که چند سال پیش کردم و باعث شرمندگیم میدونم
من هیچ حسی به تو ندارم اون موقع از روی بچگی یه حرفی زدم چرا تمومش نمیکنی؟
این بازی رو تو شروع کردی خودتم تمومش کن حضور معراج برای من اینجا واقعا دیگه عذاب آور شده بود دوست داشتم زودتر از اینجا بره و من نفس راحت بکشم
این که میدیدم حافظ رو به هم ریخته و ناراحته منم ناراحت می کرد
حافظ تو روزای سختم کنارم مونده بود کمکم کرده بود و منو تنها نگذاشته بود مطمئنأ فرق زیادی بین حافظ و معراج برای من بود. معراجی که هرگز کنار خودم احساسش نکرده بودم حتى زمانی که توی خونه ما زندگی می کرد هیچ وقت از اتاقش بیرون نمیومد اون نور چشمیه پدر و مادرم بود و هرگز خودشو عضو خانواده نمی دونست خودشو توی تنهایی و درس غرق کرده بود و از ما فاصله می گرفت و الان فکر میکردن ازدواج من و معراج یه سند برای اتفاق خوب برای این که همه ما رو دور هم جمع کنه و این فاصله ای که افتاده رو از بین ببره...
همه اینارو میدونستم اما من قلبم پیش معراج نبود من نه دوسش داشتم نه عاشقش بودم تنها حسی که بهش داشتم حس به فامیل خیلی نزدیک بود
دستمو به مبل گرفتم و از جام بلند شدم عصایی که پدرم غروب برام گرفته بود برداشتم و به کمک اون به سمت حیاط رفتم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_113
#همخونهی_استاد
نگاه عصبی معراج و پشت سرم احساس می کردم اما برام اهمیتی نداشت با هر سختی بود به خاطر استفاده اولین بار از این عصا به حیاط رسیدم
نگاهم دوره باغ چرخید پدرمو حافظ و دیدم که کنار ماشینش دارن حرف می زنن
حتی از اون موهای به هم ریخته اش معلوم بود حالش خوب نیست
اما پدرم اندازه من امیر حافظ نمی شناخت و الان اونو به صحبت گرفته بود اون نمیدونست حافظ هر چه قدر ناراحت و دلگیر باشه ولی هرگز کسی رو ناراحت نمی کنه اون با پدرم به صحبت نشسته بود تا احترام و ادبو به جا بیاره
اما من خوب می دونستم الان چه حالو روزی داره روی ایوان نشستم رو به باغ و درختا توی این تاریکی خیره شدم این خونه برعکس روز اول برام بی نظیر و قشنگ به نظر می رسید دوسش داشتم از نگاه کردن بهش لذت می بردم
بالاخره پدرم رضایت داد و به سمت خونه اومد وقتی من اونجا رو ایوان دید نزدیک شد و گفت
- دختر تو اینجا چیکار می کنی ؟
پات گیر میکنه به جایی خدایی نکرده اتفاقی میفته باز برات
لبخندی زدم و گفتم نگران نباشید هیچ اتفاقی نمی افته فقط باید یکم هوا بخورم
ناراضی اما به اجبار از من دور شد به سمت خونه رفت نگاهم دنبال حافظ میگشت حافظی که الان دیگه از نگاه من دور شده بود غیب شده بود و اصلا دیده نمیشد
خدا میدونست کجا رفته بین درختا هر چی که دنبالش گشتم نبود که نبود
دوباره اعصار و برداشتم و از پله ها پایین رفتم
راه رفتن بین چمنا و علفا واقعا سخت بود اما برای پیدا کردن حافظ مجبور بودم..
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_114
#همخونهی_استاد
به سختی خودمو به انتهای باغ برسونم به همون جایی که حافظه همیشه اونجا نماز میخوند از دور دیدمش که کنار به درخت نشسته و بهش تكيه داده وقتی بهش نزدیک شدم سرشو بالا آورد و با دیدن من سر جاش ایستاد و عصبی گفت
تو اینجا چی کار می کنی با این پات؟ اگه بیفتی چی؟ راه افتادی وسط باغ برای چی؟
سر جای اون کناره درخت نشستم و گفتم
اومدم حرف بزنیم بشینی همین جا حرف بزنیم
باید حرف می زدیم باید همه چیز رو بهش می گفتم که خیالش راحت بشه که بفهمه من دروغ و دغل توی کارم نیست
نفسش را بیرون داد دستی به موهای به هم ریخته اش کشید و با فاصله از من کنار درخت دیگه ای نشست
از این که از من فاصله می گرفت ناخداگاه دلخور می شدم اما به روی خودم نیاوردم باید شروع می کردم به حرف زدن اما نمی دونستم دقیقا باید از کجا شروع کنم
بالاخره به حرف اومدم گفتم
وقتی 15 سالم بود درست همان زمانی که تو میگی اومده بودی يزد دنبال مادرت
من اصلا اون روزا انگار یادم نیست همون روزا بود که معراج برای من خیلی پررنگ شده بود
بچه بودم احساس می کردم کسی خوش تیپ تر و مهربون تر از معراج وجود نداره
انقدر بچه بودم که برم سراغش بهش بگم دوست دارم و اون با خنده منو رد كنه
خداروشکر میکنم که ردم کرده چون الانی که توی این سن و سالم خوب فهمیدم که اون بزرگترین اشتباه زندگیم بود
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_115
#همخونهی_استاد
منو رد کرد و رفت خارج از کشور وقتی که رفت زندگی برام رنگ و بوی دیگه ای گرفت
فهمیدم تنها آدمی که میتونه خوشتیپ مهربون باشه معراج نیست خیلی ها هستند که از معراج بهترن ...
من اون موقع بچه بودم اشتباه کردم اما انگار معراج هوایی شده بود اشتباه من یادش مونده که الان اومده برای خواستگاری من...
وقتی اسم خواستگاری آوردم رگهای گردنش بیرون زد دستهاش مشت شد و اخم چاشنی صورت مهربونش دیده شد
خودمو کمی به سمتش کشیدم و گفتم بهش گفتم نه
نمیخوامش خواستگاری کرده منم نه گفتم
حافظ اما ناراحت و دلگیر از من رو گرفت و گفت
- این جور که معلومه پدر و مادرت خیلی دوسش دارن تو خودت کل بچگی و نوجوانی تو عاشق این آدم بودی الان چرا بهش نه گفتی یعنی الان معراجو نمیخوای؟
عصبی شدم بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شدم درست جلوی روش نشستم و گفتم
منو ببین من اونو دوست ندارم اگه توی بچگی یه اشتباهی کردم دلیل نمیشه که الان به پای اون اشتباهم بسوزم و پاسوز اشتباهم بشم
من اون موقع بچه بودم میفهمی اشتباهی کردم اما الان اون بچه کم عقل نیستم عاقل شدم فهمیده شدم نگاهش رو به چشمام داد و گفت
موقعی که ۱۰ سالت بود من دل به تو دادم موهاتو دیدم دلم رفت شیطنت هاتو دیدم دلم رفت و درست همون موقع تو عاشق یه نفر دیگه بودی من گفتم بچه است حرفی نزدم
حتی به مادرم نگفتم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
BQACAgQAAxkBAAE-byRhMoWsTs8hUa7F7VWPDVqDH_cFwAACrggAAv8JiVG-GQGbVuqbKSAE.zip
755.3K
قابل اجرا بر روی واتسآپ Aero
#تم_واتساپ💚 📲
تم م
700هزار تومن پول برا کفش میدین؟😐
من 6سالم بود بابام پوتین ها سربازیشو آورد گفت اینم کفش تا 20 سالگیت
هی میگفتم بزرگه برام
میگفت نه مدلشه😂😄😊😔🤣
😍
پسره نه درس خونده ؛
نه شغلی داره ؛
نه ماشینی!
خلاصه در حدِ جُلبک..
ازش میپرسی ازدواج کردی ؟
با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله ندادم
آخه لامصب تو خودت تله ای ... !! 😐😂
😍
انسان تنها موجودیه که کلاس ثبت نام میکنه و پول میده😍
ولی از تعطیل شدنش خوشحال میشه ☹️😐😂😂
😍
دیروز حوصله م سر رفته بود زنگ زدم 118 گفتم:
شماره ادیسون لطفا❗️
اونم یه شماره بهم داد‼️‼️
منم به اون شماره زنگ زدم.
اونم جواب داد و گفت:
تیمارستان فارابی بفرمائید‼️
اصن ملت گرگ شدن دیگه نمیشه سر کارشون گذاشت😂😂😂😂
😂😂😂😂😂
😍
پزشکا میگن :
آب زیاد بخورید پوستتون روشن میشه
ما آب زیاد میخوریم چراغ دستشوییمون بیشتر روشن میشه😂😂
😍
جدی چجوری بنز دارید؟ما اگه پولشم داشته باشیم بخریم،
بابام معتقده قطعاتش به سختی پیدا میشه پس باید پراید بخریم😭😂
😍
یادمه هفت سالم بود با بابام رفتیم شهر بازی یه نفر بچشو گم کرده بود
بابام اصرار داشت منو بهش بندازه طرفم هی میگفت نه بابا دیگه انقدرم زشت نبود😂😂
😍
زن:مرد دایناسور میخوام
مرد:آخه عزیزم دایناسور که نسلش منقرض شده
زن:پس رمز موبایلتو بگو
۱ ساعت بعد
مرد:الو زن در گاراژو باز کن دایناسور اوردم😃
😍
#زیبایی 🎟⛱
~ماسک موز برای پاکسازی پوست صورت
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
موز کاملا رسیده ای رو انتخاب کنید و با یه چنگال اون رو به شکل پوره در بیارید و روی پوست صورت و گردنتون بذارید و بعد از بیست دقیقه با آب ولرم رو به خنک بشویید🍌💆🏻♀
اگر صورتتون آکنه یا جوش داره میتونید از مقداری عسل و لیمو هم در این ترکیب استفاده کنید🍯🥄