هیچکسنفهمیدِꔷ͜ꔷ▾‹🖤⃟🌻›" کهخداوندهمِꔷ͜ꔷ▾‹🥀⃟🕸›" تـــــنـهاییـشرافریادزدِꔷ͜ꔷ▾‹⃟🌙›" _قُلهُوَاللّهُاَحَدِꔷ͜ꔷ▾‹💔⃟🌿›"
اگر دوست داری خدا و قرآن را بهتر بشناسی باما همراه باش!💙
https://eitaa.com/joinchat/719323302Cf46a87971f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن فیلمه رو باز کن☺️
از اینا خیلی دوست داری نه💋🍃💋🍃
دوست داری یک کانال داشته باشی که یه عالمه از اینا بزاره 🙈
کلی انباکسینگ بزاره😍😍
تازه فقط این نی به غیر اینا :
کلی پروفایل گرانچ🌈
دیزاین دکوراسیون 🦊
ژست عکس استایل🍓😉
اشپزی😜🍃
کلی موکبانگ ایرانی مثل مهتاب فود سوگند
فود🍟🙈
بولت ژورنال اسکرب بوک میزاره🔮🦋
اینم لینکش بدو برو توش
♡--------------------------♡
https://eitaa.com/joinchat/2806513822C89566b57f9🍓🍰
لف ندی دلبرم☔️☘!
🌿strawderrychahhel.🍓💕
اصکی ممنوع^^:)🤧💔
وای اینجا فقط مخصوص کیوت پسنداس
🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿
اگه دوست داری یک کانال داشته باشی که کلی:
انباکسینگ ❄️
پروفایل 🌟
پروف پاستیلی 🥑
ژست عکس 🦋
گرانچ کیوت🍟
🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿🍓🌿
داشته باشه
حتما عضو شو توش تا مثل بقیه توت فرنگی بشی 🍓🍃
راستی واسه هر اماری هم ۵۰ تا ۵۰ تا سوپرایز های خفن میزاره 🌽🍟
زود عضو شو تا سوپرایز ۳۰۰ تایی شو🐤🍊 یعنی:تتو موقت ببینی💕🐣
دوست داشتی به دوستات معرفی کن ☺️🍃
♡--------------------------♡
https://eitaa.com/joinchat/2806513822C89566b57f9🍓🍰
سلام
این عکس و دیدی؟ ما اینجا کلی عکس و والیپر جذاب از ارباب حلقه ها داریم و همینطور معرفی اول تا آخر داستان های تالکین
جوین بده ضرر نمیکنی!!!
https://eitaa.com/joinchat/1680736419Ca5d9f134c0
سلام سلام جیگرم چطوری😘☺️
دنبال روتین میگردی👱♀👱♀
واسه بولت ژورنالت ایده میخوای👩👩
میکاپ میخوای برا آرایشت💄👄💅
حاظر جوابی و تیکه میخوای👊👊
فیلم و متن و عکس رفیقونه میخوای👯♀👯♂
رمان عاشقونه دوست داری پیدا نمیکنی💏❤️❤️💔
فکت های جذاب میخوای😃😃
بیو میخوای😄
میخوای یک کانال داشته باشی هر روز پست بزاره😉😉😉😉
میخوای یک کانال داشته باشی که همه اینایی که گفتم رو توش داشته باشه☺️☺️
خوب باشه باشه عجله 💃💃💃نکن الان میدم لینکو
لینک کانال کیوتمونه
https://eitaa.com/ioioioioiooioio
لینک دوممون
https://eitaa.com/joinchat/533725279C6605b6f486
اینم ایدی مدیر برا تبادل
@ptjmdj
گپ کانالمونه
https://eitaa.com/joinchat/2509242517C7dafa072e6
ترفند های خفن رو تو این کانال دنبال کنید😎👏🏻
عضویت اجباریییییییی🚫😂
https://eitaa.com/joinchat/1198915749Caa0c26a5b5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادامه تمامی پست ها در کانال زیر😐👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/1198915749Caa0c26a5b5
لینک 10 دقیقه پاک میشهههه🙄👊🏻
❌❗️اگر میخواید کد اینترنت رایگان 50 گیگ رو بگیرید مناسب با تمامی اپراتور ها فقط کافیه عضو کانال زیر بشید و کد سنجاق شده رو دریافت کنید❌❗️
https://eitaa.com/joinchat/1198915749Caa0c26a5b5
هلو کیوتمـــ😚
اگہ میشہ لفت ندهہ بی صــدا بزن🙁🔇
ما اینجا همچی میزاریـــمـــ😌
کلیپ رفیق👯♀
اسمر فود🍔
فیلم خل چلا🤪
گیف😉🙃
تم همه رنگ💖
و چیز هادیگه...
چنل کیوتمون👈
@mmmoomm
آیدیمـــو میدم داشته باشیــ👈👈
@M_o_n_a_190
بای نپصم 👑
🔴 فرصت بی نظیر و استثنایی
🔴 طرح مشارکت مردمی ارائهی خدمات
🔴 بدون نیاز به سرمایه
✅ آموزش رایگان و پشتیبانی ۲۴ ساعته
✅بدون محدودیت مکانی و زمانی
✅ بدون نیاز به مهارت ویاتحصیلات بالا
اگه دنبال فرصت طلائی هستی
اگه دنبال تغییر زندگیت هستی
بسم الله
⬇️⬇️⬇️
⭕️
https://eitaa.com/karirankar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بازی فراگ رو تا حالا دیدی⁉️
ندیدی بهت پیشنهاد میکنم تو کانالمون عضو شی😱♨️
https://eitaa.com/joinchat/1923940522Cb49eb4b718
اولین و بروز ترین چنل فراگ ایتا👆
در این کانال👇
#چالش🏆
#اموزش🎮
#گیم_پلی♨️
#فان😂
#چالش تغییر اسکین
فقط کافیه عضو شی✅
و فیلمای باحالشو ببینی❤️👍
https://eitaa.com/joinchat/1923940522Cb49eb4b718
امار150فایلشو میزاریم😍🍀
🍄ادمین تبادلات قارچ🍄
(ادتب قارچ بعداز یک سال برگشت)
💢ادتب میشم💢
روزی۲بار تب میزنم✅
وسط تبم میتونی فعالیت کنی✅
۳۰دقیقه بعد از تب بنرا رو بپاکی✅
بنرت غیر اخلاقی یا🔞نباشه❎
حقوق نمیگیرم❎
سابقه دارم،زیاااد✅
اینفوتبم عضو باش✅
آیدیم جهت ادشدن
https://eitaa.com/Blackyas
اینفوتبم
@infogharch
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_232
#همخونهی_استاد
حافظ نزدیک هم شد و آب میوه رو کنار مادرش گذاشت گفت:
بفرمایید اینو حتما بخورین من میرم بیرون که راحت باشین
اما عمه خانم رو به حافظ گفت:
کجا بری پسرم میگه غریبه توی اتاقه شما دو نفر چرا این جوری می کنین؟
هر دو نفرمون بی میل بودیم برای اینکه اینجا با هم کنار این زن بشینیم
من نقشه یه دختر بدون احساس و که قلب یه ادم و شکست رو بازی می کردم و حافظه بیچاره ی من با سری پایین و دلی شکسته در فراغ منی که این طور اونو به بازی گرفته بودم داغ دار بود
به ناچار اون سمت تخت روی صندلی نشست و مادرش نگاهی بین من و اون رد و بدل کرد و پرسید
اتفاقی افتاده شما دو نفر چرا انقدر ناراحتين؟
من سکوت کردم و حافظ دست روی دست مادرش گذاشت و گفت:
- چه اتفاقی مادر من ؟ هیچ خبری نیست
عمه خانوم دیگه بیشتر از این اصرار نکرد و با چند تا سوال در مورد خانواده و چه خبر بود و چی کار می کردن و بحثی که بينمون بود و تمام کرد
فقط دنبال یک راه بودم یک راه فرار که از اینجا برم و دور بشم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_233
#همخونهی_استاد
وقتی اونو از خودم میروندم کنارش نشستن بزرگترین عذاب دنیا بود.
وقتی عمه خانوم اجازه خروج بهم داد دیگه راه نرفتم
بلکه فرار کردم خودمو به اتاقم رسوندم و به در تکیه دادم.
من بدون این آدم میمردم چطور بود بهش پیشنهاد بدم از ایران بریم بدون اینکه کسی با خبر بشه بریم یه گوشه دنیا که از این رسم و رسومات و شرع و عرف و این چیزا خبری نبود و اونجا زندگی کنیم
اما ممکن نبود من خودم نمی تونستم از خانوادم دل بکنم و حافظ نمیتونست مادر پیرش و تنها بزاره
گوشیم بدجوری داشت زنگ می خورد وقتی نگاهی به صفحه گوشیم انداختم با دیدن اسم توسکا بغض همه وجودمو گرفت
توسکا تنها کسی بود که این روزا بهش اعتماد داشتم و از همه چیزم باخبر بود تماس وصل کردم و به جای سلام دادن و احوالپرسی گریه کردم دختر بیچاره چنان ترسیده و نگران شده بود که از پشت تلفن هم دستپاچگیشو حس میکردم
کمی که آروم گرفتم بالاخره گفتم کجایی توسکا می خوام بیام پیشت باید باهات حرف بزنم
اون آدرس کافی شاپ نزدیک خوابگاهی که توش بود و بهم داد من سریع آماده شدم قبل از اینکه حافظ منو ببینه از خونه بیرون زده بودم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_234
#همخونهی_استاد
نمی خواستم دوباره برای اون دردسری درست کنم یا بخواد مانع رفتنم بشه.
میخواستم هر چیزی که بشه امروز با توسكا حرف بزنم درد و دل کردن باهاش کمی از دردام و سبک می کرد و دلم آروم میگرفت
وقتی جلوی کافی شاپ رسیدم با اون اعصای توی دستم کمی مضحک به نظر می رسید
اما چاره ای نبود نمیتونستم درست راه برم و بدون اعصا اصلا برام ممکن نبود وقتی توسكا منو جلوی کافی شاپ دید سریع خودشو بهم رسوند و کمکم کرد تا پشت صندلی بشینم
نگاهش و به صورتم دوخته بود و متحير فقط تماشام میکرد بالاخره به حرف اومد و پرسید
- چی شده آخه چه اتفاقی افتاده این چه حال و روزیه آرایش نکردی اونقدر گریه کردی که چشات به این حال در اومده نمی خوای بگی چی شده ؟
دوباره اشکام رون شد من سریع با پشت دست پاکشون کردم و گفتم:
زندگیم به هم ریخته توسکا همه چی بهم ريخته فکرشو نمیکنی چی سرم اومده
بلایی که حتی فکرشو نمیکردم سرم اومده
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_238
#همخونهی_استاد
سرشو کمی بالاتر آورد شاید فقط تا روی دکمه های مانتوم بیشتر از این نه..
نگران گفت:
- اتفاقی افتاده در مورد چی میخوای حرف بزنی؟
به سمت ته باغ رفتم
همان جایی که حافظه همیشه نماز میخوند و دعا کرد
جایی که به نظرم مقدس می اومد چون حافظ اونجا رو برای عبادت کردن انتخاب کرده بود
پشت سرم راه افتاد با اعصا گذشتن از بین این باغچه ها و چمنا و سنگریزه ها سخت بود اما به هر سختی بالاخره به
جای مورد نظرمون رسیدم و کنار درخت روی زمین نشستم
حافظ درست روبه رو با کمی فاصله چهار زانو نشستن به هم خیره شد
البته نه به صورت شاید به عصام شاید به کفشام
نمی دونم هر جایی رو نگاه می کرد جز صورتم
به قول توسكا مرگ یه بار شیون به بار باید همه چیز رو میشنید شاید حافظ راه پیدا می کرد برای اینکه منو اون بتونیم کنار هم بشینیم
و راه حل پیدا می کرد اگر می گفت که راهی هست بدون شک همین امروز با پدر و مادرم حرف میزدم تا به این مرد برسم تا بتونم عشقشو تا ابد نگهدارم
زنش می شدم کاری می کردم که هیچ کس نتونه مارو از هم جدا کنه...
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_235
#همخونهی_استاد
زندگیم به هم ریخته توسکا همه چی بهم ريخته فکرشو نمیکنی چی سرم اومده
بلایی که حتی فکرشو نمیکردم سرم اومده
توسکا هم کنجکاو هم ناراحت و نگران صندلیش نزدیکم کشید
- حرف بزن بگو ببینم چی شده؟
سعی کردم با بغضی که توی گلومه و شروع کنم به حرف زدن
هر چیزی که میگفتم رنگ از رخ توسکا می پرید
ناراحت و متحير و عصبی شده بود انقدر عصبی شده بود که با مشت محكم روی میز کوبید و نگاه همه به سمت ما چرخید
نگاهی به اطراف انداختم و با همون حال زارم گفتم دیوونه شدی دختر الان آبرومونو میبری
اینقدر ناراحت و عصبی بود که چشماش می خوندم که دستش روی دستم گذاشت و گفت:
این حرفا چیه که میزنی دختر
رسما تعطيل از كجا در آوردی به خاطر این چیزا تو خودت میکشی
اصلا مگه ممکنه همچین چیزی سرمو پایین انداختم و گفتم همه چیز ممكنه پدر و مادرم مطمئن بودن
اونا گفتن حافظ مثل دایی تو مثل برادر مادرته با این حرفا منو کشتن اما هر کاری می کنم عشق حافظ توی وجودم نمیمیره دوسش دارم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_237
#همخونهی_استاد
اما توسکا کوتاه نیامده و گفت:
- بذار این درد و رنجی که داری میکشی و دو نفری قبول کنید و متحمل بشید شاید اصلا اون راه حل پیدا کنه
اون بیشتر از دین و این چیزا سر درمیاره بهش بگو اون یه راهی پیدا میکنه!
داشت نور امیدو توی دلم روشن می کرد داشت کاری می کرد که امیدوارم
بشم اما
اما اگر این امید به نام ايه ياس بدل می شد
اما اگر حافظ می فهمید واکنش بدی نشان می داد و من از خودش میروند؟
نمیدونم گیر کرده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم
اما توسكا انقدر گفت و گفت که دلم قرص بشه بخوام با حافظ حرف بزنم
وقتی به خونه برگشتم حافظ توی حیاط منتظرم نشسته بود با دیدن من سریع از جاش بلند شد و به سمتم اومد و گفت: معلومه کجا رفتی ؟
نمیگی نگرانت میشم؟
چرا قبل رفتن خبر نمیدی ؟
نگاهم می کرد هنوز نگاهش به كفشای پاش بود و مخاطب حرفاش من بودم نزدیک شدم و گفتم:
قبل از اینکه پشیمون بشم می خوام باهات حرف بزنم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_236
#همخونهی_استاد
با این حرفا منو کشتن اما هر کاری می کنم عشق حافظ توی وجودم نمیمیرم دوسش دارم
دوستش دارم خیلی دوسش دارم..
نمیدونم باید چیکار کنم تا از این عشق خلاص بشم نمیدونم باید چیکار کنم تا حافظ بیچاره رو خلاص کنم دلم برای حافظ میسوزه
اون آدم خیلی خوبیه نباید این همه ناراحت بشه و من الان مجبورم که دلشو بشکنم
توسکا دستم را نوازش می کرد و به فکر رفته بود کمی سکوت کردیم و حرفی از هیچ کدوممون در نمی اومد بالاخره توسکا به حرف اومد و گفت:
- به نظر من بهترین کار اینه که با حافظ حرف بزنی و همه چیز رو بهش بگی
بگو اوضاع این جوریه بگو این حرف ها را میزنن که مرد دردودل شدی
بگو که نمیتونی عشقشو فراموش کنی و دوستش نداشته باشی؟
ولی بقیه اما میگن مجبوری که ازش دور بشی
سريع واکنش نشان دادم و گفتم:
نمیتونم این کارو بکنم باور کن نمیتونم حافظ گناه داره اون خیلی مقیده خیلی به این چیزها اعتقاد دارد داره
بفهمه فکر میکنه گناه کبیره مرتكب شده دیوونه میشه
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_239
#همخونهی_استاد
منتظر بود
منتظر بود تا من حرفامو شروع کنم و بفهمه که دردم چیه و چه مرگمه
بالاخره یه برگ روی زمین برداشتم و شروع کردم به بازی کردن باهاش
نفسم رو بیرون دادم چشمامو بستم و شروع کردم به حرف زدن از اولش گفتم شروع حرفامو با زنگ زدن معراج کلید زدم
بهش گفتم معراج بهم زنگ زد و تهدیدم
کرد
بهم گفتم یه مدرک از اینکه من و تو باهمیم داره
بهش گفتم که اون حافظ و دیده وقتی که به اتاقم میاد در مورد یزد رفتنم گفتم:
در مورد اینکه اونجا معراج من اونو محکوم کرد به اینکه داریم کارهایی می کنیم که شایسته نیست گفتم:
در مورد رابطه مون که معراج ازش به پدر و مادرم گفت
هر لحظه چشماش گرد تر میشدم و عصبی تر و نگرانیش بیشتر و در آخر باید تیر خلاصی رو میزدم که جون خودم رو گرفته بود
بهش نگاه کردم به صورتش به صورت متعجب و نگرانش نگاهش کردم و گفتم:
وقتی راجعبه تو به پدر و مادرم گفت که من و تو با هم رابطه داریم اونا باور نکردن
قبول نکردن اونا بهت اطمینان دارن خیلی زیاد اما میدونی چرا ؟ چرا ....
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_243
#همخونهی_استاد
اما نیومد
انقدر نیومد که هوا تاریک شد
انقدر نیومد که ساعت از نیمه شب گذشت
و من نفهمیدم کی چشمام گرم خواب شد و از این دنیای پر از عذاب دور شدم..
صبح با صدای پرنده هایی که کنار پنجره اتاقم نشسته بودن از خواب بیدار شدم
آفتاب بالا آمده بود و ساعت ۹ صبح گذشته بود
نگاهی به ساعت انداختم درست ساعت ۱۰ بود
از جام بلند شدم شال روی سرم انداختم از اتاق بیرون رفتم
باید حافظو میدیدم
باید باهاش حرف میزدم
باید می فهمیدم که راهی هست یا نه
اما هر جای خونه که سر کشیدم خبری از حافظ نبود
انگار از من فرار کرده بود از منو عشقی که داشتیم فرار کرده بود
اون همون دیروز منو رها کرده بود
نا امید روی پله های راه پله نشستم و دستمو روی صورتم گذاشتم و بی صدا گریه کردم
انگار صدای گریه هم انقدر بی صدا نبود
دیدم از اون بالا داره منو صدا میکنه از جا پریدم اشکامو پاک کردم و پله ها رو بالا رفتم نمی خواستم بفهمی گریه کردم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_241
#همخونهی_استاد
اما به چشمام خیره شدن و گفتن واقعيته حافظ من باید چیکار کنم؟
نه بهتره بگم ما باید چیکار کنیم؟
عقب کشید عقب رفت
اینقدر عقب رفت که به یه درخت تکیه داد نگرانش بودم حال و روزش خبرهای خوبی برای من نداشت
دستشو به درخت گرفت و بدون این که تعادلی داشته باشه از جاش بلند شد
طوری به سمت خونه دوید که انگار داشت از من از خودش از عشقی که به من داشت فرار میکرد
چند باری نزدیک بود زمین بخوره اما بالاخره از بین درختا گذشت و از جلوی دیدم محو شد
و من دیگه ندیدمش
حالا وقت خوبی بود وقت خوبی بود تا جایی که حافظه همیشه با خدای خودش خلوت می کنه آروم بگیرم و خلوت کنم حرف بزنم با خدای اون
حرف بزنم و ازش بپرسم این انصافه مردی به درستی و پاکی حافظ این طور مورد آزمایش قرار بگیره؟
بدون شک این یکی از همان آزمایش های بود که همه راجع بهش حرف میزدن ممكن نبود غیر از این باشه
حافظ مردی که خدا و پیغمبر میشناخت الان گیر افتاده بود بین دلشو قانون و شرع و اسلام و این چیزا
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸