هدایت شده از دست نوشتههای همایایران
انتقام
با گوشهقاب میخی را چنان رویدیوار کوبید که شیشهاش ترک برداشت و انگشتش بهخون نشست. قاب را دارمیخ زد. دستی بهروبان مشکی کنارشکشید. زهرخندی زد. به عکس توی آن خیره شد. آهسته و خشدار گفت:
_تاحالا من جای تورو تنگ کردهبودم منبعد اینقاب جای تورو!
#چالش
#دهدقیقهای
#قابعکس
#هما ایرانپور
هدایت شده از دست نوشتههای همایایران
صداقت
اصلا نمیدانستم چرا اینحرفها را وقت بههوش آمدن زدهبودم اما؛ او دیگر آن اوی سابقنشد چون ازجمله من که مدام تکرار میکردم، خدایا دخترم رو شفابده، فهمیدهبود بیماریدخترمان را ازاو پنهان کردهبودم.
#چالش
#دهدقیقهای
#هماایرانپور
آلزایمر
ازحیاط بیرونزد. شروع بهشمردن سنگفرشها کرد:
_ یک، دو، سه.... هزار و یک، هزار و دو، هزارو وسه...
یادش نمیآمد ازکدام طرف باید بهخانه برگردد.
#چالش
#دهدقیقهای
#سنگفرش
#هما ایرانپور
وقتی که بیدارشدم او رفتهبود و فقط یک قوری بندزده گلسرخی گلگاوزبان نبات جا گذاشتهبود.
بعد ازآن دیگر هرگز وقتعصبانیت حرفی نمیزنم که هیچوقت قابل جبراننباشد.
#چالش
#دهدقیقهای
#گل_گاو_زبان
#وقتی که بیدارشدم او رفتهبود
#هما ایرانپور