eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشبختانه هیچکس تا الان نتونسته آخر داستان رو پیش‌بینی کنه😎
Mohammad Hossein Poyanfar - Salam Fatemeh.mp3
9.77M
🥀🏴 سلام فاطمه... سلام مادرم... سلام کشته‌ی دفاع از حرم... 🎤 محمدحسین پویانفر http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🥀🏴 سلام فاطمه... سلام مادرم... سلام کشته‌ی دفاع از حرم... 🎤 محمدحسین پویانفر #فاطمیه #حضرت_زهرا #ح
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 "بانوی میدان"🥀 ✍️فاطمه شکیبا یک خانم جوان و البته محترم و مومنه و محجبه، پدرش را از دست داده و حق همسرش و خودش را خورده‌اند. روز و شب بلند گریه می‌کند. در دفاع از همسرش، آسیب می‌بیند و فرزندِ در رحمش از دنیا می‌رود و بعد هم خودش جان می‌سپارد... این ماجرا، یک ماجرای صرفا غم‌انگیز است و باید برای آن افسوس خورد. احتمالا دنیا را که بگردید، مواردی مشابه و حتی غم‌انگیزتر از آن را هم پیدا خواهید کرد. و متاسفانه، این روایتی ست که سال‌ها در روضه‌ها شنیده‌ایم... «فاطمه»ای که برای من ترسیم کرده بودند، در حجابش خلاصه می‌شد و بس. یک زن مومنه؛ بدون هیچ امتیاز خاصی جز این که دختر پیامبر، همسر امام علی و مادر دو امام است. یک مشکل بزرگی در روضه‌های فاطمیه و کلا روضه‌های ما، این است که ماجرا را خیلی خانوادگی می‌کنیم و اهل‌بیت را در حد خودمان تقلیل می‌دهیم. صرفا گریه می‌کنیم که حضرت زینب داغ برادر دیده. امام حسین داغ پسر دیده. محبت میان پیامبر اکرم و حضرت زهرا یک محبت پدر و دختری معمولی بوده. عشق امام علی به حضرت زهرا، عشق یک مرد به همسرش بوده... همین. همین؟ منکر این‌ها نمی‌شوم... ولی چیزی که ارزشمند است، این‌ها نیست. تعلق و محبت به خانواده را ما آدم‌های معمولی هم تجربه کرده‌ایم. خیلی از آدم‌های معمولی هم داغ عزیز دیده‌اند. چرا برای همه آن‌ها گریه نمی‌کنیم؟ روز عاشورا، دو پسر جوان حضرت زینب هم شهید شدند؛ ولی هیچ‌کجای تاریخ ننوشته که زینب گفته باشد «آخ پسرهایم... آخ جوان‌هایم...». مگر محبت خواهر به برادر، از محبت مادری قوی‌تر است؟ قطعا نه. پس مسئله، یک مسئله فراتر از محبت‌های معمولی ست. گریه زینب برای برادرش نیست، برای امام زمانش است... رابطه رابطه امام و ماموم است، نه برادر و خواهر... و در ماجرای فاطمیه... روح فاطمه سراسر حماسه است. کسی که بعد از شهادت حمزه سیدالشهدا، هفته‌ای دوبار سر مزارش می‌رود و برای خانم‌ها سخنرانی می‌کند، کسی که پا به میدان جنگ می‌گذارد برای کمک به مجروحان، کسی که به راحتی از آسایش خود می‌گذرد و سختیِ زندگی با یک فرمانده نظامی را می‌پذیرد، کسی که می‌تواند سه قهرمان مثل حسن و حسین و زینب پرورش بدهد، یکی از یکی شجاع‌تر و دلاورتر، یک مجاهد به تمام معناست. روح بی‌قراری دارد که بر جسم سخت می‌گیرد، روز و شبش ذکر است و خود را در ساحت فردی و خانوادگی و اجتماعی به اوج می‌رساند. این روح لطیف و بی‌قرار، وقتی حق را پایمال شده می‌بیند، وقتی ولایت به خطر می‌افتد و وقتی جامعه را در گرداب تباهی می‌بیند، برمی‌آشوبد و می‌خورشد. حقش را می‌گیرد، از حق دفاع می‌کند و روز و شب اشک می‌ریزد؛ نه از سر ضعف که از سر دلسوزی مادرانه‌اش برای بشریت... و ما چه می‌فهمیم اشک فاطمه چیست؟ گریه فاطمه، انسانی‌ترین و حماسی‌ترین گریه تاریخ است. ننگ بر آن‌ها که گفتند این گریه برای فراق پدر بود... فاطمه در فراق رسول خدا گریه می‌کرد نه پدرش! فاطمه برای بشریتی اشک می‌ریخت که بدون ولایت، به ورطه هلاکت می‌افتاد. گریه فاطمه، گریه بر گذشته و آینده تاریخی ست که با هوا و هوس بشر سیاه شده... فاطمه اگر آن‌طور که به ما گفتند، یک زن خانه‌نشین و از همه‌جا بی‌خبر بود، برای گرفتن فدک پا به مسجد نمی‌گذاشت، رودررو با غاصبان احتجاج نمی‌کرد، خطبه نمی‌خواند(و اصلا بلد نبود که بخواند). مقابل کسی که در کوچه راه بر او بست نمی‌ایستاد و به راحتی تسلیم می‌شد... فاطمه اگر یک زن مومنه معمولی بود، مثل همه زنان باردار، موقع خطر می‌ترسید و پا پس می‌کشید؛ نمی‌رفت پشت در، خود را به آغوش طوفان نمی‌سپرد و به تنهایی، قدم به میدان نمی‌گذاشت. هرچند... فاطمه به تنهایی یک سپاه است و چنان جانانه در میان برای امامش جنگید که تا ابد، هزاران پهلوان مانند عباس بن علی باید مقابلش زانوی ادب بزنند و رسم نبرد بیاموزند. سلاح فاطمه تبیین است، رسانه است، خطبه است، اشک است و حتی از اعتبار اجتماعی و آبرویش مایه می‌گذارد برای امام زمانش. طوری مدبرانه میدان را مدیریت می‌کند و پیش می‌رود که جهادش، حتی تا بعد از شهادت هم ادامه پیدا می‌کند؛ خاکسپاری پنهان و مزار مخفی‌اش می‌شود یک سلاح همیشگی علیه دشمنان حقیقت. ماجرا این بود... روضه این بود... سراسر حماسه؛ حماسه‌ی بانوی میدان... فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را این‌گونه بشناسید... اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها؛ بعدد ما احاط به علمک... https://eitaa.com/istadegi
امشب به احترام شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها، رمان منتشر نمی‌شه.🥀 التماس دعا
مه‌شکن🇵🇸
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 "بانوی میدان"🥀 ✍️فاطمه شکیبا یک خانم جوان و البته محترم و مومنه و محجبه،
حالا می‌شه فهمید چرا حاج قاسم می‌گفت پناه ما وقت جنگ، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. حالا می‌شه فهمید چرا عباس وقتی کارش سخت می‌شد، حضرت مادر رو صدا می‌زد... حضرت مادر، مادر همه مجاهدان راه خداست... 🔰🔰🔰 اسلحه‌ام را برمی‌دارم و پشت یکی از خاکریزها، تیربارچی یکی از ماشین‌ها را هدف می‌گیرم. حرف حاج حسین می‌آید توی ذهنم: - با دستات شلیک نکن، با چشمات هم نشونه‌گیری نکن. بذار صاحبش نشونه بگیره. زیر لب ذکر همیشگی‌ام را می‌گویم: - یا مولاتی فاطمه اغیثینی... انگشتم روی ماشه می‌لغزد. از دوربین کلاشینکف، تیربارچی را می‌بینم که پرت می‌شود به عقب. صدای تکبیر بلند می‌شود... *** هرچه اثر مسکن کم می‌شود، درد بیشتر خودش را به رخم می‌کشد. دوباره عرق سرد می‌نشیند روی پیشانی‌ام. حاشیه‌های تیز ترکش را حس می‌کنم که به جان بافت ریه‌ام افتاده. دوباره تنگیِ نفس به کمک درد می‌آید و بیچاره‌ام می‌کنند. می‌خواهم نفس عمیق بکشم؛ اما نمی‌توانم. وقتی کوچک‌ترین تکانی به قفسه سینه‌ام می‌دهم، درد با تمام قدرت در بدنم پخش می‌شود. سرم را به بالش فشار می‌دهم. دوست دارم بمیرم از شدت درد. صدای ساییده شدن دندان‌هایم روی هم را می‌شنوم. از میان دندان‌های به هم قفل شده‌ام، فقط یک جمله درمی‌آید و چندبار تکرار می‌شود: - یا مولاتی فاطمه اغیثینی... 📖بریده رمان خط قرمز ✍️فاطمه شکیبا https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام، اتفاقا من حس می‌کنم روایت داستان از زاویه دید ماموران امنیتی خیلی تکراری و پیش‌بینی پذیر شده. ولی جالبه اگر این بار دنیا رو از دید عامل موساد ببینیم😎 نه، سلما هنوز کسی رو نکشته.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مه‌شکن🇵🇸
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 77 دروغ می‌گفت.
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 78 خودم را روی میز جلو کشیدم، به چشمانش زل زدم و با لحنی نه چندان دوستانه گفتم: اگه خیلی نگرانی، می‌تونی خودت بری. ولی ما با هم فرق داریم. من مثل تو ترسو نیستم. سرش را انداخت پایین و به پشت گردنش دست کشید. چهره‌اش وارفته‌تر از همیشه بود. با صدایی گرفته، آرام گفت: احساس من به تو... کاملا واقعیه. باز هم یک پوزخند تحویلش دادم و تکیه زدم به صندلی. تلاشش برای اثبات احساساتش ترحم‌برانگیز بود؛ ولی من نمی‌توانستم ابراز عشق یک رابط سازمانی موساد را باور کنم. شاید عشقش هم مثل کمک مالی هنگفتش، فقط برای جذب من بوده. البته باید اعتراف کنم از بعد رفتن خانواده‌ام از لبنان، دانیال همه‌کس من شد. قهرمانی بود که جانم را نجات داد و از این نظر، با عباس برابری می‌کرد. نه‌تنها بدهی‌ها را داد، بلکه به لحاظ مالی در حد اعلی تامینم کرد. طوری که در این چهارسال، زندگی‌ام شبیه یک شاهزاده‌ها بود. مسافرت، تفریح، خرید... ولی مشروط و موقت. اگر خودم می‌خواستم چنین چیزی را برای خودم بسازم، باید این عملیات را انجام می‌دادم. سفارشمان را آوردند و هردو برای لحظات کوتاهی سکوت کردیم. دانیال ظرف بستنی را مقابلم گذاشت و گفت: نگرانتم؛ چون اگه کارت رو درست انجام ندی... -می‌کشنم؟ چشمانش را بر هم فشار داد و لب گزید. گفتم: می‌دونم. ولی چاره‌ای نیست، اگه می‌خواستم کار به اینجا نرسه، از اول نباید توی تور تو می‌افتادم. الان دیگه باید تا تهش برم. -منو ببخش. من نباید... -اگه بعدش از گذشته‌م آزاد بشم و یه آینده بهتر منتظرم باشه، ارزششو داره. می‌دونم که تو مثل من مجبور بودی. *** آخر کلاس نشسته‌ام تا کسی حواسش به من نباشد و چشم‌به‌راه یک پیامم. کلمات استاد، گنگ و نامفهوم وارد گوشم می‌شوند و از گوش دیگر در می‌روند. جزوه‌ام مقابلم باز است؛ بدون آن که کلمه‌ای در آن نوشته باشم. چیزی شبیه یک گوی یخی، دارد در دلم چرخ می‌خورد و به تلاطم می‌اندازدم. در اینترنت، کلمه سارین را جستجو می‌کنم و اولین نتیجه را می‌خوانم: سارین، یک ترکیب شیمیایی فُسفُری مخرب سیستم اعصاب و ماده‌ای بسیار سمی و مرگبار با فرمول شیمیایی C4H10FO2P است. شکل ظاهری این ترکیب، مایع بی‌رنگ شفاف و در شکل خالص بی‌بو است. سارین در طبقه‌بندی جنگ‌افزارهای شیمیایی در دسته عوامل عصبی و جزو عوامل سری جی قرار می‌گیرد. این ماده عضلات قلب و سیستم تنفسی را از کار می‌اندازد و قرارگرفتن در معرض گاز آن در چند دقیقه می‌تواند منجر به مرگ ناشی از خفگی شود. در خودم جمع می‌شوم و صفحه را می‌بندم. قبول دارم که ظالمانه است؛ ولی بلاهایی که سر من آمد هم ظالمانه بود. دیگر الان راه برگشت ندارم. اگر عملیات انجام نشود، مرگم حتمی ست. آدم‌های توی آن سالن هم آخرش یک روز می‌میرند؛ اینطوری بمیرند بهتر هم هست. جمهوری اسلامی یک شهید پشت اسم همه‌شان می‌چسباند و معروف می‌شوند. نگاهم به تابلوی کلاس است و استادی که درس می‌دهد؛ ولی صدایش گنگ و نامفهوم است. ادای یادداشت کردن درمی‌آورم تا نفهمد حواسم در کلاس نیست. عکس دخترهایی که به دست رژیم ایران کشته شده بودند را باز می‌کنم و دوباره از نظر می‌گذرانمشان. مهسا... حدیث... نیکا... سارینا... ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/6820 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا