eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
565 ویدیو
77 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
قیمه نجفی در شهر کربلا... مزه بهشت می‌داد...
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ نیمه‌شب از خواب بیدارم می‌کنند و کورمال کورمال وضو می‌گیرم تا به حرم برویم و نماز صبح آنجا باشیم. می‌گویند بهترین ساعت حرم رفتن، حوالی دو و سه نصفه شب است، چون اکثرا آدم‌ها خوابند و شلوغی‌اش قابل تحمل است، البته چند روز مانده به اربعین. تا حرم کمی راه می‌رویم و کمی هم سوار موتور- نیسان می‌شویم. در راه چند نخلستان می‌بینم. تا حرم فکر می‌کنم چطور باید هیبت نخل‌ها را در سیاهی شب توصیف کنم؛ ولی به نتیجه ای نمی‌رسم. فقط بدانید نخل در روز با نخل در شب زمین تا آسمان تفاوتش است. در شب، تاریکی نخل را در آغوش می‌کشد و از آن چیزی سیاه ولی با جزئیات مشخص است. نخل در شب ساکت و رازدار ، محجوب و موقر، صمیمی و آماده شنیدن، سربلند و متواضع است. دلت می‌خواهد به نخلستان بروی و فقط در گوش نخل‌ها رازهای مگو زمزمه کنی. به این فکر می‌کنم که اگر نخل های مدینه که محرم راز علی بوده‌اند، در قیامت دهان باز کنند، چه حرف‌هایی برای گفتن دارند... به خیابان حرم می‌رسیم. گنبد سقای حرم را میبینم. زیر لب میگویم:"ممنون اجازه دادی عاشق شم..." سلام می‌دهم. کاشی‌کاری‌های آبی و با نور پردازی قرمز، دور حرم صحنه قشنگی را ایجاد کرده‌اند. قرارمان روبه‌روی باب‌الفرات است. فرات تا ابد شرمنده عباس است؛ به نظرم بعد از عباس فرات از شرم خشکید و الان اَشک‌های باقیمانده از آن است که در جریان است. کفش‌ها را به کفشداری می‌سپاریم. خنکای حرم به صورتم می‌خورد. از پله‌ها پایین می‌روم، فقط ضریح زیرزمین برای زیارت خانم‌هاست. مشبک‌های ضریح را که می‌بینم، آرامش به وجودم سرازیر می‌شود. زندگی‌ام را به عباسِ حسین می‌سپارم و به سمت بین‌الحرمین می‌روم. در میان زیباترین خیابان دنیا، خیابانی که آسمانش با آسمان دنیا فرق دارد ایستاده‌ام و نماز می‌خوانم. چه خوشبختی از این‌ بالاتر؟ بعد از نماز سریع به سمت حرم امام حسین می‌روم و در صف رفتن به سوی ضریح می‌ایستم. روبه‌روی در طلایی که می‌رسم زمزمه می‌کنم:"سلام آقا، که الان روبه‌روتونم، من اینجام و، زیارت‌نامه می‌خونم... حسین جانم." در طلایی را می‌بوسم. فرصت زیر قبه بودن فقط چند ثانیه است. اول دلم را کنار ضریح به امانت می‌گذارم و بعد مهم‌ترین دعا را می‌کنم و میان گفتن حاشیه‌هایش، توسط خادمان به بیرون هدایت می‌شوم. زیر قبه، دعا مستجاب است و مهم‌ترین دعا فرج است. باقی حاشیه است. حرم شلوغ است. بیرون می‌آییم. وسط بین‌الحرمین روی زمین می‌نشینم. نرده کشیده‌اند و مردم اینجا در میانه بین‌الحرمین استراحت می‌کنند. با تمام وجود می‌فهمم ماه و خورشید نورشان را مدیون وجود قمر بنی هاشم‌اند و تمام ذرات جهان مدیون بودن حسینند... از حرم بیرون می‌آییم. باید منتظر همسفرها باشیم. زیر لب "دامن کشان رفتیِ" محمود کریمی را زمزمه می‌کنم. جای این روضه همین‌جا است. روبه‌روی حرم مهربان‌برادر حسین. زبانم نمی‌چرخد روضه مادر بخوانم. روضه در و دیوار را نمی‌توانم در هیچ‌کدام از حرم‌های ائمه بخوانم. نمی‌شود..‌ زبان نمی‌چرخد... باید برویم. موقع خداحافظی زیر لب زمزمه می‌کنم:"السلام علی حسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب حسین..." و عقب عقب از حرم دور می‌شوم... "به خونه برگردیم، خونه آغوش حسینه مگه نه؟" http://eitaa.com/istadegi
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
آنقدر دردناک و پرمعنا بود که دلم نیامد عکس نگیرم. یادمان نمی‌رود... http://eitaa.com/istadegi
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
حضور عکس‌های حاج قاسم و ابومهدی آنقدر در مسیر پررنگ بود که نمی‌شد بدون یاد آنان قدمی برداشت... چقدر جایشان در این پیاده‌روی خالی بود... http://eitaa.com/istadegi
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
توی مسیر به این فکر می‌کنم که جمله "تک‌تک قدم‌هایم را نذر ظهورت می‌کنم" حامل چه اعتقاد عمیق و دقیقی است. حرفم سر نذر ظهور کردن قدم‌ها نیست. این جمله یعنی من باور دارم امام زمانم در این مسیر است و من او را می‌بینم و نمی‌شناسم. جمله خطاب به امام است. شاید مهدی فاطمه آن را دید و لبخند زد...
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
بدون شرح... - به سوی حسین می‌روم و نگاهم به مسجدالاقصی ست... http://eitaa.com/istadegi
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
حتی این کوچولوی چهارماهه هم اومده بود... خیلی هم سلام رسوند... http://eitaa.com/istadegi
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
میان راه می‌بینم پرچم سبزی را که از حرم شاه خراسان است. دلم هوایی می‌شود. پرچم را می‌بوسم و به چشم می‌کشم. مردی پشت بلندگو روضه زینب می‌خواند. صدای کریمخانی تو فضا می‌پیچد:" آمده‌ام... آمدم شاه پناهم بده... گریه می‌کنم و هق می‌زنم... http://eitaa.com/istadegi
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
هنری‌ترین عکسم از طریق الحسین... آنقدر ترکیب غروب آفتاب و حرکت مردم زیبای بود که هر عکسی یک شاهکار هنری می‌شد. من هم کمی با گوشی ور رفتم و این عکس را صید کردم برای ثبت در تاریخ... http://eitaa.com/istadegi
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
چند بار در مسیر دو سه دخترک عراقی با موهای خرمایی بافته شده می‌بینم که با دخترانه قشنگ‌شان هم‌صدا لبیک یا حسین می‌گویند. دلم برایشان ضعف می‌رود و دلم می‌خواهد توی آغوشم فشارشان بدهم. مطمئنم رقیه حسین نگاهشان می‌کند... http://eitaa.com/istadegi
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
داشتیم عمودهای داخل کربلا را طی می‌کردیم. کنارم دخترکی با مادرش راه می‌رفتند. دختر از مادر می‌خواست برایش کفش بخرد. مادر جوابی داد که تنم لرزید. گفت: "تو این شهر دختر های امام حسین رو پابرهنه کردن. دلم نمیاد تو این شهر برات کفش بخرم. بذار برای بعد." http://eitaa.com/istadegi
۲۶ شهریور ۱۴۰۱